مصاحبه با دكتر انور خامه‌اي

گفت وگو: مرتضي رسولي



 

ــ... حزب توده ايران در چه شرايطي تأسيس شد و نقش دولتهاي بيگانه در آن چه بود؟

    در مورد تأسيس حزب توده، تصور مي‌كنم در تاريخ 7 مهر ماه 1320 بود كه يك عده‌اي در منزل سليمان ميرزا جمع شدند و اين حزب را تأسيس كردند.  در آن موقع من در زندان بودم، لذا از آنچه كه مي‌گويم به نقل از افرادي است كه در آن جلسه حضور داشتند، امثال مرحوم عبدالحسين نوشين و احسان طبري. جريان به اين ترتيب بود كه آقاي ايرج اسكندري و نوشين وقتي در 25 شهريور آزاد شدند، براي تشكيل حزب كمونيست با مقامات شوروي تماس گرفتند چرا كه تشكيلات 53 نفر يك تشكيلات كمونيستي بود و ارتباطي هم با كميته داشت*. بنابر اين بعد از آزاد شدن، در شرايطي كه نصف مملكت در اشغال ارتش سرخ بود و شاه سابق نيز خلع و بيرون رانده شده بود و گفته مي‌شد كه آزادي هست؛ براي تشكيل حزب كمونيست با مقامات شوروي تماس گرفتند، بعد خود ايرج اسكندري گفت: « چون مقدور نبود كه به سفارت شوروي بروند به دفتر نمايندگي بازرگاني شوروي در پامنار رفتند و با آنها تماس گرفتند». در اين جريان، روستا هم كه در تبعيد بود و از ساوه آمده بود شركت داشت. به هر حال شورويها به آنها گفتند كه حق تشكيل حزب كمونيست را ندارند و بايد يك حزب به اصطلاح ملي تشكيل دهند كه علاوه بر خودشان عناصر ملي هم در آن حضور داشته باشند، مرام اين حزب هم بايد قبول قانون اساسي و سلطنت يعني حكومت مشروطه ايران باشد و مخالفت و ضديتي با نظام مشروطه نداشته باشد، در عين حال سعي كنند با فاشيسم كه هدف اصلي مبارزه متفقين با آن بود مبارزه كنند. آنها براي تشكيل حزب توده محدوديتهاي ديگري را نيز قائل شده بودند از جمله اينكه : در جنوب ايران تشكيلات و يا حتي اتحاديه‌اي نداشته باشند، فعاليتي بر ضد متفقين من جمله انگلستان و بعدها هم آمريكا نكنند. بدين ترتيب حزب با چنين محدوديتهايي تشكيل شد و فعاليت آن تا دو سه سال به همين منوال ادامه يافت.

     بنابر اين حزب تحت نظارت مأموران شوروي كه در اينجا بودند اداره مي‌شد، در اين مسئله هيچ شكي نيست. در مسائل كوچك و بزرگ نظر آنها بود كه اعمال مي‌شد مثلاً همكاري با قوام‌السلطنه يا مخالفت با سيد ضياء. بدون هماهنگي و نظر مأموران شوروي كاري انجام نمي‌شد. اگر احياناً حرفي مي‌گفتند كه موافق سياست شوروي نبود، بدون اتكا به سخن گفته شده مجبور بودند عكس آن را انجام دهند. يك نمونه خيلي روشن اين بود كه مثلاً در مورد امتياز نفت، چون در مرامنامه حزب مخالفت با دادن هر گونه امتياز به كشورهاي خارجي آمده بود، با آن مخالفت كردند ولي نمي‌دانستند كه شوروي قصد دارد كه امتياز نفت را تقاضا كند، به مجرد اينكه فهميدند بلافاصه حرف خود را برگرداندند و از خواسته كافتارادزه دفاع كردند. در موارد ديگر نيز همين طور بود. بعضي‌ها كه در اين اواخر خاطراتشان را نوشته‌اند مثل آرداشس گفته‌اند كه با كميته تماس داشتيم يعني ارتباط با شوروي و اين جريانات را قبول دارند ولي مي‌خواهند بگويند كه طرف حسابشان كميته بود. همان طور كه مي‌دانيم فعاليت كميته بعد از جنگ عملاً تعطيل شد. دو سال بعد هم، در سال 1943 دولت شوروي رسماً كميته را منحل كرد. در آن شرايط جنگ كه آلمانها آمدند و نصف خاك شوروي را اشغال كردند و مسكو در محاصره قواي آلمان بود اين سؤال مطرح بود كه چگونه توانستند به آنجا بروند و با كميته ارتباط برقرار كنند؟ در اينجا يك آقايي به نام رستم علي اف بود كه اسمش را زياد مي‌بردند و من اول بار اسم او را از دكتر رضا شنيدم. اسكندري و ديگران نام او را در خاطراتشان آورده‌اند. آقاي احسان طبري هم از دو تا علي اف، يكي در سفارت شوروي و يكي هم در نمايندگي بازرگاني شوروي نام مي‌برد. البته اسم كوچك او را در آن وقت هيچ كس نمي‌دانست و به نام علي اف معروف بود. واقعيت اين است كه اين آقاي علي اف در سفارت شوروي يك مأموري بود كه ظاهري ديپلماتيك داشت و عضو سازمان امنيتي شوروي و حزب بود يعني هر دو مقام را در اينجا او برعهده داشت و كارهاي شبكه جاسوسي و شبكه حزبي را، او بود كه اداره مي‌كرد. من از ديگران از جمله آقاي مكي‌نژاد كه در جلسه منزل سليمان ميرزا حضور داشت شنيدم كه مي‌گفت : « شخصي در جلسه، گوشه‌اي نشسته بود و هيچ حرفي نمي‌زد و ما بعدها فهميديم كه آن شخص علي اف بود». من در آن موقع هنوز از زندان آزاد نشده بودم. به نظر من در آن زمان ارتباط آنها با كميته امكان نداشت و علي اف بود كه سياست شوروي را به آنها ديكته مي‌كرد و عيناً هم خواستار انجام آن بود.

      اما در مورد سياست خارجي كشور انگليس بايد عرض شود كه : حزب توده ارتباط مستقيمي با آنها نداشت ولي بعد از تأسيس يا همزمان با آن شورويها گفتند كه شما ابتدائاً بايد يك تشكيلات و تبليغات ضدفاشيستي داشته باشيد و در اين راستا با عوامل انگلستان يا هر كس ديگري كه او هم ضدفاشيست (ضد آلمان) است همكاري كنيد، برجسته‌ترين فرد مورد نظر آنها [مصطفي] فاتح بود. فاتح از ابتداي تأسيس حزب توده با اين آقايان تماس داشت، من نمي‌دانم كه واقعاً با سليمان ميرزا هم تماس داشت يا نه؟، ولي به هر حال با ايرح اسكندري و رادمنش تماس داشت و آنچه را كه خودم ديدم اين است كه مرتب بعد از شهريور كه ما در زندان بوديم هر هفته يك بار فاتح به ملاقات بزرگ علوي مي‌آمد و مقداري روزنامه خارجي به زبان فرانسه و انگليسي براي او مي‌آورد در حالي كه قبل از آن، آوردن هر نوع روزنامه در زندان ممنوع بود!

      آمدن فاتح به زندان نشان‌دهنده دستوري از جانب مقامات انگليسي بالاتر بود. بزرگ علوي بلافاصله بعد از آزادي از زندان به واسطه فاتح با ميدلتون آشنا شد و در حقيقت مشاور و معاون ميدلتون شد. يادم هست يك روز علوي به من و طبري گفت كه بياييد براي شما در شركت نفت كار پيدا كرده‌ام و به دنبال آن ما را به فاتح معرفي كرد و فاتح هم گفت كه مانعي ندارد، كار ما مطبوعاتي است، تشريف بياورند. من قبول نكردم و علتش هم اين بود كه فكر مي‌كردم ماركسيست هستم و نبايد به شركت نفت كه يك دستگاه استعماري است بروم و كار كنم، به همين دلايل، عضو حزب توده نشدم اما همزمان با آنها فعاليت مي‌كردم ولي مرحوم طبري به آنجا رفت و در نشريات انگليسي كار كرد. انگليسيها يك نشريه تبليغاتي داشتند. به اين ترتيب همكاري از اينجا شروع شد، بعد هم گفتند روزنامه‌اي درست شود و روزنامه ضد فاشيست مردم را درست كردند كه نه ايرج اسكندري و نه فاتح تمايلي به برعهده گرفتن سردبيري آن نداشتند، نهايتاً رضا روستا فردي به نام صفرعلي را پيدا كرد و فاتح هم امتياز را براي او گرفت و بدين گونه روزنامه ضدفاشيست منتشر شد. بنابر اين چنين همكاري‌اي در ابتدا بود ولي اينكه اين اشخاص واقعاً عامل آنها باشند هيچ دليلي در اين مورد ندارم. بزرگ علوي هم كه در آنجا كار مي‌كرد تصورم اين است كه احتمالاً با نظر شورويها و موافقت آنها، آنجا رفته بود، نه اينكه سر خود رفته باشد.

     از بين 53 نفر، تنها كسي كه خود را صد درصد به انگليسيها فروخت و با آنها كار كرد [عباس] نراقي بود. بزرگ علوي تا زماني كه شورويها موافق بودند، آنجا بود و بعد از آن به خانه فوكس رفت و در خانه فرهنگ شوروي مشغول به كار شد. فكر مي‌كنم در بعضي مواقع كه اينها به نفع انگليس كار مي‌كردند به دستور شورويها بود، يعني انگليسيها به نوعي به شورويها تفهيم مي‌كردند تا از آنها بخواهند كه سياست انگليسيها را اعمال كنند و سرخود عمل نكنند. البته ممكن است انگليسيها هم افراد كاملتر و با نفوذتري داشتند.

     حكومت استالين، در ايران، واقعاً يك سياست استعماري را پيش گرفته بود و قصد داشت آنچه را كه بعد از انقلاب اكتبر در ايران و جاهاي ديگر از دست داده بود به دست آورد. در قرارداد 1907 كه شمال ايران تقسيم شد و قسمتي از آن تحت نفوذ روسيه قرار گرفت، مي‌خواست در اين منطقه نفت استخراج و از معادن و تمام وسايل ارتباطي آن استفاده كند. جنوب ايران هم كه در منطقه تحت نفوذ انگليسيها قرار گرفت. قرارداد 1919 هم منطقه حايل ايران را به دو منطقه شمالي و جنوبي، يكي براي شورويها و يكي انگليسيها تقسيم كرد. ما مي‌دانيم كه سياست اصلي تزارها در قالب وصيت‌نامه پطر كبير اين بود كه ابتدا اين قسمتها را بگيرند تا بعد هم به آبهاي گرم جنوب دست پيدا كنند. تا آنجا آمده بودند ولي نمي‌خواستند در همان مناطق متوقف شوند، انقلاب اكتبر كه شد وضع تغيير كرد و شوروي به ناچار بعضي از مناطق، همچون جزيره بالتيك و فنلاند و... را از دست داد، مناطق تحت نفوذ هم از بين رفت. سياست استالين در زمان جنگ دقيقاً اين بود كه حداقل مناطق تحت نفوذ را دوباره به دست آورد. آذربايجان، شمال و كردستان را تحت نفوذ خود درآورد و استخراج نفت اين مناطق را به دست گيرد. لذا در راستاي اين سياست سه مرحله را شاهد هستيم:

    مرحله اول موقعي بود كه شوروي وضع وخيمي داشت و مورد هجوم آلمانيها قرار گرفته بود، قسمت اعظم تسليحاتش را از دست داده بود و در موضع ضعف و انفعال بود لذا ناگزير خود را به انگليسيها نزديك كرد تا از مهلكه نجات يابد، در اين مرحله شورويها هيچ صحبتي از سياست اصلي خود به ميان نياوردند و در حقيقت هر چه انگليسيها به آنها مي‌گفتند قبول كردند و به حزب توده هم اجازه ندادند كه از سياست استعماري و امپرياليستي انگليس و آمريكا صحبتي به ميان آورد. روزنامه‌هاي حزب توده در اين برهه از زمان شاهدي است بر اين مدعا.

      مرحله دوم، مرحله‌اي بود كه شوروي از مهلكه نجات پيدا كرد، خطر آلمان رفع شد و تجهيزاتي هم به دست آورد، لذا دوباره به حرف اولش برگشت و حداقل تمايل داشت كه مناطق شمالي را بگيرد. در اين مرحله دولت چرچيل ليدر بود و محافظه‌كاران بر امور مسلط بودند، دماغشان بادهايي داشت و حاضر نبودند تسليم شوند. به همين خاطر كشمكشي بين اين دو به وجود آمد كه مثلاً انگليسها سيدضياء را با نقشه‌هايي به ايران آوردند و او را به مجلس فرستادند. شوروي هم به حزب توده دستور داد تا عليه آنها جهت‌گيري كند. بنابر اين كم‌كم حمله به انگليس و استعمار جهاني در مطبوعات حزب توده ديده مي‌شد. اين مرحله، مرحله اختلاف اين دو بود و از عجايب اين كه آمريكا طرف شورويها را بيشتر از طرف انگليسيها داشت كه دلايل و اسناد زيادي هم در اين باره هست. بالاخره در اين مرحله، كشمكش مدتي ادامه پيدا كرد و انگليسها در زمان حزب محافظه‌كار يا احتمالاً بعد از تغيير حزب و حكومت كارگري حاضر شدند آن حداقلي كه استالين مي‌خواست  به او بدهند.

     بعد از اين مي‌بينيم كه دو مرتبه سياست شوروي (مرحله سوم) و انگليس يكي شد و با هم همنوا و همخوان شدند. نمونه‌اش همكاري حزب توده با سيدضياء در حمله به مصدق كه دوره مفصلي است. اسناد صريحي هست كه نشان مي‌دهد انگليسيها موافقت كرده بودند كه نفت شمال را به شوروي بدهند....

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

* ايرج اسكندري و نوشين هر دو عضو حزب كمونيست فرانسه بودند و در خاطراتشان نيز به اين نكته اشاره كرده‌اند.

 

 








 












 
www.iichs.org