تئوري توطئه يا فرايندهاي پنهان سياسي؟

 

محمدجواد غلامرضا كاشي

 

      عنوان فرايندهاي سياسي پنهان به طور ضمني مفهوم توطئه را در عرصه سياسي متبادر به ذهن مي‌كند. مفهومي كه در منافشات فكري جامعه ما جايگاه ويژه‌اي دارد. اما اين مقاله با عنوان فرايندهاي پنهان به جاي توطئه، قصد دارد با دركي تازه از مفهوم توطئه‌گري كه محصول كالبدشكافي مفهوم يادشده است، رويكردي بديل را ارائه كند.

     آنچه نقادان تحت عنوان تئوري توطئه مورد حمله قرار مي‌دهند، دلالت بر نظريه‌اي دارد كه حوادث مشهود تاريخي و تحولات آشكار اجتماعي را محصول مستقيم دسيسه‌هاي پشت پرده گروهي معدود از توطئه‌گران مي‌داند. شايد سيدحسن تقي‌زاده در زمره نخستين كساني باشد كه در مناقشات سياسي اين رويكرد تحليلي را انتزاع مي‌كند و آن را مورد انتقاد قرار مي‌دهد:

         نمي‌دانم به چه سبب يك مرض عمومي وهم به بسياري از مردم مملكت ما دست داده كه درست مثل وباي ماليخوليا شده و هيچ فرقي با مرض طبي عمومي ندارد و آن اين است كه يك اعتقاد عمومي پيدا شده كه انگليسيها مثل جن و پري در همه امور دست دارند و مانند قضا و قدر كل امور جارّيه از كوچك و بزرگ و حتي مقدورات اشخاص و ترفيع رتبه مأمورين و انتخاب وكيل براي مجلس و يا انجمن بلديه و تعيين معلمي براي تدريس در مدارس ابتدايي و مأموريت حاكم جوشقان تابع اراده آنهاست و به انگشت آنها مي‌گردد و آنها در تمام امور ايران و ايراني از صغير و كبير مداخله دارند و آنچه بشود و مي‌شود لابد آنها چنين خواسته‌اند و آنچه نمي‌شود به اين جهت است كه آنها نمي‌خواهند و بايد هر امري را قبلاً با آنها مشورت كرد و مراقب اشارت آنها بود... (1)

 

     هنوز هم نقد بسياري از تاريخنگاريها با اتهام تبعيت از تئوري توطئه با لحني مشابه ادامه دارد و در سالهاي اخير قوت و حدّت بيشتري هم يافته است. به اين ترتيب با اكتفا به قول تقي‌زاده مي‌توان ادعا كرد كه حداقل پنجاه سال است كه توطئه‌گري مورد مذمت قرار مي‌گيرد اما با اين همه اين رويكرد نظري در تحليل مسائل تاريخي دوام آورده و به حيات خود ادامه داده است. نقاط ضعف تئوري توطئه و خطاهاي روش‌شناختي اين رويكرد نظري به درستي، از سوي مخالفين مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. با اين همه آنچه مورد نظر نگارنده است عوامل دوام و بقاء اين رويكرد نظري است. طبيعي است كه اگر در پاسخ به اين پرسش كه چرا اين تئوري به رغم آن ضعفهاي روش‌شناختي هنوز از رويكردهاي پرنفوذ در تحليل تاريخي است از اغراض پشت پرده استعمارگران و مستبدين داخلي و... سخن بگوئيم ناخواسته به دام همان نظري افتاده‌ايم كه به نقد آن اهتمام كرده‌ايم. به نظر نگارنده آنچه عامل اصلي دوام اين رويكرد نظري است، نقاط قوت آن در منظومه رويكردهاي موجود نظري از سوي تاريخنگاران ايراني است :

1.     يكي از عوامل بقاء نظريه فوق نقش‌آفريني‌هاي متعدد اقدامات سياسي پشت پرده در عرصه سياسي ايران بوده است كه چشم از آنان نمي‌توان پوشيد تا جايي كه منتقدان تئوري توطئه نيز اغلب براي اين واقعيت صحه گذارده‌اند. آنها تصريح مي‌كنند كه اقدامات توئطه‌آميز بسياري را در تاريخ سراغ دارند اما بايد ميان وجود توطئه در تحولات سياسي و تئوري توطئه قائل به تفكيك شد. آنان به درستي استدلال مي‌كنند كه وجود توطئه نمي‌تواند ملاك صدق نظرياتي باشد كه هر چيز را در عرصه تحولات تاريخي و سياسي به نيات پليد چند توطئه‌گر پشت پرده تقليل مي‌دهد. اما در تحليل‌هاي بديلي كه ارائه مي‌كنند، يا اثري از نقش اين قبيل اقدامات در منظومه تحليلي آنان نيست و يا نقشي بسيار فرعي به خود اختصاص مي‌دهد. اما مدافعان تئوري توطئه به موقعيت ايران و نفوذ كانونها و شبكه‌هاي جاسوسي قدرتهاي بيگانه و تباني‌هاي پشت پرده محافل داخلي عليه نهادهاي قانوني و دسايس مختلفي كه مستمراً عرصه سياسي ايران را تحت تأثير خود قرار مي‌دهد اشاره دارند. با اتكاء به اسنادي كه آنان در اثبات آن حجم توطئه‌گريها ارائه مي‌كنند، مي‌توان متوجه كاستي‌هاي آن رويكردهاي بديل شد كه اصولاً در منظومه تحليلي خود به طور جدي جايگاهي براي اين قبيل اقدامات پشت پرده قائل نيستند. تئوري توطئه اگر هم قادر به دفاع عقلاني از مباني روش‌شناختي خود نيست اما در مقايسه با پاره‌اي از تحليلهاي بديل مسائل سياسي و تاريخي ايران واقع‌بين‌تر جلوه كرده است و به اعتبار رقباي خود واجد نقاط قوتي از اين حيث است.

2.      يكي ديگر از نقاط قوت تئوري توطئه در مقابل تحليلهاي ساختارگرايانه نمودار مي‌شود. رويكردهاي جامعه‌شناختي از تحولات سياسي و تاريخي عمدتاً متأثر از ادبيات ماركسيستي ــ آن هم نوع عوامانه روسي ــ بوده است. اين گروه از تحليلها اصولاً بازيگران اجتماعي، انتخاب‌ها، شخصيت، پيشينه و نحوه عملكرد آنان را در مقابل ساختارهاي اجتماعي كه به باور آنان، عوامل تعيين‌كننده تحولات اجتماعي‌اند، به چيزي نمي‌گيرند. اين تحليل‌گران چندان در فشردن واقعيات پيچيده و گسترده در قالبهاي تنگ مقولات پيشيني راه افراط پيمودند كه رنگ و بوي ايدئولوژيك اين قبيل آثار بر وجه علمي آنان غلبه كرد. عملاً با فروپاشي اتحاد شوروي و بروز بحران در گفتار مسلط ماركسيستي فروغ چنان آثاري نه تنها در ايران بلكه در بسياري ديگر از نقاط جهان نيز خاموش شد. در مقابل چنين تحليلهايي نيز، تئوري توطئه از اين حيث كه بازيگران سياسي را در كانون توجه خود قرار مي‌دهد در بسياري موارد قانع‌كننده‌تر به نظر مي‌رسد.

3.     يادآور شديم كه تئوري توطئه در مقابل تحليل‌هاي ساختارگراي جامعه‌شناسي از اين حيث كه بر رفتارها و انتخاب‌هاي عملي بازيگران سياسي تمركز دارد بعضاً توضيح قانع‌كننده‌تري از تحولات تاريخي و سياسي به دست داده‌اند اما توجه به بازيگران اين رويكرد تحليلي را مشابه آن تاريخنگاري‌هاي آكادميك نساخته است كه وظيفه خود را صرفاً نقل ساده و وقايع‌نگاري مي‌دانند بلكه مدعي است كه قادر است از سطح صوري تحولات سياسي فراتر رود و تحليلي از تحولات تاريخي، دست دهد. به همين جهت تئوري توطئه اگر نه در سطح آكادميك اما در سطح مخاطبان گسترده‌تري ــ حداقل از حيث كمي ــ بسط و گسترش يافته است به ويژه آنكه تحليل‌هايي كه بر تئوري توطئه استوار مي‌شد به كار آن دسته از تحليل‌گران عوامل عقب‌ماندگي ايران مي‌آيد كه عوامل خارجي را در اين زمينه مقصر اصلي قلمداد مي‌كند.

 

       البته هر آنچه گفته شد به معناي دفاع از تئوري توطئه نيست. بلكه تبيين اين واقعيت است كه رويكردهاي بديل تئوري توطئه نيز با ضعفهاي عمده‌اي مواجهند و دوام تئوري توطئه تا حدود بسياري به اين ضعف‌ها بستگي دارد. تئوري توطئه حداقل از اين حيث مردود است كه به رغم تمركز بر بازيگران سياسي و تصميم‌ها و انتخاب‌هاي عملي‌شان در عرصه سياسي، در عمل تصويري از صحنه سياست و تاريخ به دست مي‌دهد كه نسبت به آنچه برحسب تجربه ادراك مي‌شود، تصويري ايده‌آليستي و رازگونه است و از اين حيث با تحليل‌هاي افراطي ساختارگرايانه شباهت پيدا مي‌كند و حتي از آن فراتر مي‌رود و امكان بينش و تحليل علمي و قابل بحث و ابطال تحولات سياسي را هدم و نابود مي‌كند و فرد را در هاله‌اي از اراده‌هاي شياطين قرار مي‌دهد.

      البته مي‌توان ــ و ضرورت دارد ــ كه ميان دو روايت قائل به تفكيك شويم : اول رويكرد افراطي در توطئه‌گري است كه مصداق دقيق تئوري توطئه نيز همين رويكرد افراطي است و چنانكه پيش از اين يادآور شديم دستان چند چهره پليد پشت پرده را عامل حوادث و اتفاقات تاريخي مي‌داند. البته اين رويكرد كمتر با عقل سليم راست مي‌آيد و كمتر تاريخنگار متكي به روش علمي است كه با چنين رويكرد افراطي به تحليل مسائل تاريخي روي آورد و متهم كردن هر تاريخنگاري كه شبكه‌هاي توطئه‌گر را در كانون تحليل خود قرار داده، به اين اتهام كه متأثر از آن رويكرد افراطي تئوري توطئه است بيشتر به كار مجادلات غيرعلمي مي‌آيد. اين رويكرد افراطي را بايستي از رويكرد ديگري تفكيك كنيم كه بدون آن وجه افراطي با استناد به شرايط ويژه تاريخي ايران مدعي است كه شبكه‌هاي توطئه‌گر نقش مهمي ايفا كرده‌اند و شناخت تحولات تاريخي و سياسي ايران تنها با شناسايي اين شبكه‌هاي پنهان توطئه‌گر ميسر است. البته اين روايت هم از تئوري توطئه عقلاني‌تر و قابل دفاع‌تر جلوه مي‌كند اما از اين ضعف روش‌شناختي رنج مي‌برد كه نمي‌تواند معياري براي تميز خود از روايت افراطي نوع اول از تئوري توطئه به دست دهد. چرا كه در هر شرايط ويژه ديگري نيز مي‌توان مصاديقي از توطئه‌گري در فرايندهاي تاريخي و سياسي نشان داد و اظهار داشت بي آنكه به آن قرائت افراطي باور داشته باشيم در اين شرايط ويژه فرايندهاي توطئه‌گرايانه را اصل مي‌پنداريم. به اين ترتيب آن روايت افراطي نوع اول مي‌تواند با زبان اين روايت عقلاني نوع دوم همه زمينه‌هاي متنوع اجتماعي و تاريخي را شامل شود و اگر روايت دوم مرزهاي منجز خود از روايت اول را عرضه نكند به سادگي به همان روايت افراطي تحويل مي‌شود.

 

ضعف روش‌شناختي در تاريخنگاري معاصر

      بنابر مقدمه‌اي كه ذكر شد مي‌توان به طرح مشكل اساسي اين بحث پرداخت، به نظر مي‌رسد در تاريخنگاري معاصر با معضل عمده‌اي مواجهيم : مطالعه اسناد و خاطرات شخصيت‌هاي مهم تاريخي و اسناد و مداركي كه بيرون از مرزها منتشر مي‌شود و... اين نكته را بارز مي‌كند كه آنچه در تاريخ ايران رخ داده بسيار فراتر از آن چيزي است كه نمودار شده است. به ظاهر در چارچوبهاي مشخص قانوني و شناخته شده افرادي به قدرت رسيده‌اند و در مناصب مختلف قدرت سياسي تصميماتي اتخاذ كرده‌اند و مطالعه تحولات تاريخي از حدود موفقيت و عوامل دوام يا ساقط شدن آنها از قدرت حكايت مي‌كند. اما آن اسناد و خاطرات نمايانگر فرايندهاي پيچيده‌اي از روابط پنهان و تباني‌هاي سياسي و شبكه‌هاي اثرگذار داخلي و يا خارجي است. به نحوي كه مي‌توان استدلال كرد كه آنچه در ظاهر از تحولات سياسي و تاريخي آشكار شده است مانند قله كوه يخي است كه از دريا سر برآورده و بخش اصلي آن ناپيداست.

     در تحليل چنين وضعيتي به سه الگوي زير مي‌توان تمسك كرد :

1.     به همان حد بيرون آمده از سطح دريا اكتفا كنيم و در نقل وقايع‌نگارانه تاريخي توقف كنيم. و اساساً دعوي تحليل تاريخ و تحولات تاريخي را از عهده علم تاريخ خارج كنيم.

2.     قله بيرون شده از سطح دريا را ناديده بگيريم و در تحليل تحولات تاريخي در عمق دريا فرو شويم و آن سطح ناپيدا را مورد كاوش قرار دهيم. اين رويكرد چنانكه پيش از اين گفته شد به همان تحليل‌هاي ساختارگرايانه‌اي منجر مي‌شود كه عوامل كلان و ساختار را مورد نظر قرار مي‌دهد و از هر آنچه در سطح و ظاهر تحولات سياسي جاري است صرف نظر مي‌كند.

3.     برحسب يك رويكرد توطئه‌نگرانه قله بيرون شده از سطح دريا را يكسره دروغ و فريب به شمار آوريم و آن را ساخته و پرداخته موجوداتي به شمار آوريم كه در عمق آب تماشاگران در ساحل را با آنچه به تمسك به دسيسه‌هاي گوناگون نمودار مي‌كند، فريب مي‌دهد.

      به اين ترتيب با سه سطح تحليل مواجهيم. اگر از همان نماد كوه تاريخي استفاده كنيم، قله بيرون شده از سطح دريا، سياست در سطح صوري و آشكار است.  بر اين اساس سياست را مي‌توان صرفاً به توصيف نشست و از مشاهدات گزارش داد. بدنه كوه كه زير آب پنهان است همان زمينه‌هاي اجتماعي و فرهنگي و تاريخي است كه يك تحليل ساختارگرايانه به آن تكيه مي‌كند و سرانجام آن بازيگريهاي پنهان كه آن قله بيرون شده از سطح آب را پيش چشم تماشاگران در ساحل مي‌آرايد همان سطح تحليلي است كه سياست را آنچنانكه در عمل اتفاق مي‌افتد و بازيگران سياسي را برحسب آنچه در واقع امر اراده كرده‌اند مورد مطالعه و تحليل قرار مي‌دهد ظاهراً تنها رويكرد تحليلي متكي بر اين سطح ــ كه در منظومه تاريخنگاري‌ها در ايران معمول است_ تئوري توطئه است.

      ظاهراً مشكل روش‌شناختي تاريخنگاري معاصر، ناتواني در جمع كردن اين سه سطح از تحليل است، سطح صوري و آشكار سياسي، سطح مربوط به زمينه‌ها و ساختارهاي بنيادين و سطح تصميم‌گيري‌هاي فردي و موقعيت‌هاي خاص سياسي، ناتواني در جمع‌آوري اين سه سطح تحليل موجب يك شقاق سه‌گانه شده است : وقايع نگاري صوري، تحليل‌هاي ساختارگرايانه و رويكرد توطئه‌نگر به تحولات سياسي و تاريخي.

 

دلالتهاي ضمني تئوري توطئه در فرايندهاي سياسي

    در اين نوشتار، نظر به برخي نقاط قوت تئوري توطئه نسبت به تئوري‌هاي رقيب، براي ارائه رويكردي بديل از كالبدشكافي تئوري توطئه و دلالات ضمني آن آغاز مي‌كنيم. نگارنده مدعي است مي‌توان برحسب اين دلالات به درك تازه‌اي از جايگاه توطئه‌نگري در سياست و تحولات تاريخي دست يافت و به ترسيم مرز منجزي ميان قائل بودن به نقش اقدامات پشت پرده و باور داشتن به تئوري توطئه نائل شد.

      توطته (conspiracy) در اصل يك واژه حقوقي در سنت آمريكايي ـ انگليسي است (دائره‌المعارف بريتانيكا) كه دلالت بر توافق ميان دو يا چند فرد جهت انجام عملي غيرقانوني يا وصول به يك هدف قانوني با تمسك به ابزارهاي غيرقانوني دارد. واژه‌نامه حقوقي (Black law Dictionary) نيز به هم پيوستن دو يا چند فرد براي انجام تلاشهايي مشترك به هدف اقدامات محرمانه را توطئه مي‌خواند. معادل دقيق حقوقي (conspiracy) در حقوق جاري كشور ما تباني است مثلاً در ماده 610 قانون مجازات اسلامي مي‌خوانيم ‌هرگاه دو نفر يا بيشتر اجتماع و تباني نمايند كه جرائمي بر ضدّ امنيت داخلي يا خارج كشور مرتكب شوند يا وسايل آن را فراهم نمايند در صورتي كه عنوان محارب بر آنان صادق نباشد به دو سال حبس محكوم خواهند شد.

      انتقال واژه توطئه از گفتار حقوقي به گفتار سياسي محصول رويكرد مدرن به سياست است كه با منظر حقوق به پديده سياست راه خود را گشود. برحسب نگاهي حقوقي سياست، در جوهر خود محصول توافق حقوقي يا عقد قراردادي است كه براساس آن دولت و مردم ــ به عنوان طرفين قرارداد ــ به قواعد مصرحي گردن مي‌گذارند. به اين ترتيب توطئه در سياست هنگامي رخ مي‌نمايد كه متوليان از سياست به نحو پنهاني ابزار يا اهداف متعارض با اين قواعد مصرح را تعقيب كنند. به اين ترتيب نفس حضور توطئه در تحليل فرايندهاي سياسي بر دو دلالت ضمني تأكيد دارد :

1.     با سياست به مفهوم مدرن آن سروكار داريم. در فرايند سياسي پيش مدرن حاكم مقيد به قانون و قراردادي ميان خود و حكومت شوندگان نيست. بنابر اين تعقيب هر هدف سياسي يا تمسك به هر ابزاري از سوي حاكم جايز است. اگر هم احياناً حاكم سياسي مقيد به قانون و ضابطه‌اي باشد مردم طرف مقابل اين قانون و ضابطه نيستند بنابراين توطئه‌گري اگر هم در يك فرايند سياسي پيش مدرن جايگاهي داشته باشد ميان نخبگان و مدعيان قدرت واجد معناست.

2.     براي فرايند سياسي دو ساحت آشكار و پنهان قائل شده‌ايم. سياست به نحوي در تابلوهاي معيني آشكار مي‌شود اما لزوماً آنچه اتفاق مي‌اقتد با آنچه آشكار مي‌شود همسويي ندارد. تابلوهايي كه در عصر مدرن سياست را آشكار مي‌كند از يك سو خطاب‌ها و بيانيه‌هاي سياسي و از سوي ديگر، رسانه‌هاي جمعي، مجلات، روزنامه‌ها و راديو و تلويزيون‌اند. رويكرد مبني بر تئوري توطئه با دعوي ناسازگاري ميان عرصه پنهان سياست با آنچه آشكار مي‌شود از وجود پديده توطئه سخن مي‌گويد.

 

فراتر از تئوري توطئه : فرايندهاي پنهان سياسي

      عنوان فرايندهاي پنهان سياسي به همان سرشت دوگانه آشكار و پنهان‌شدگي در سياست مدرن اشاره دارد و همانند تئوري توطئه نقطه عزيمت خود را بر بازيگران و موقعيت‌هاي خاص سياسي قرار مي‌دهد اما به خلاف تئوري توطئه تلاش دارد كه وجود ناپيداي سياست را از انحصار رويكردهاي توطئه‌نگرانه خلاصي دهد. تئوري توطئه قطع نظر از خطاهاي روش‌شناختي از اين نقطه ضعف عمده نيز برخوردار است كه تحليل‌گر تاريخي را از اارئه رويكرد قابل تعميم و استنباط قواعد خاصّ مربوط به يك محيط سياسي بازمي‌دارد. توطئه بيشتر حوادث و رفتارهاي غيرقابل انتظار و پيش‌بيني را متبادر به ذهن مي‌كند. توطئه گويي حاصل غفلت است. در شرايط خاصّ گروهي خاصّ دست در دست عوامل بيگانه مي‌گذارند و تحولاتي را در سياست باعث مي‌شوند. تسلط چنين نظري بر تحليل تاريخي، روايت تاريخ يك كشور را آكنده از توطئه‌هاي مستمر پنهان مي‌سازد و تحليلگر نمي‌تواند فرايندهاي سياسي در محيط سياسي مورد مطالعه خود را به نحوي ضابطه‌مند عرضه كند. اما فرايندهاي پنهان سياسي براي وجوه ناپيداي سياسي جايگاه ضابطه‌‌مند و قاعده‌مندي را قائل مي‌شود. آنچه از سياست ناپيداست وجهي بنيادين از ساختار سياست در نوع مدرن است و در تحليل فرايندهاي سياسي در يك محيط ويژه سياسي نقش بنيادين به خود اختصاص مي‌دهد.

     به علاوه رويكرد مبتني بر فرايندهاي پنهان سياسي، تلاش دارد در نقطه تلاقي سه رويكرد تاريخي پيشگفته ــ روايت‌گر ــ ساختاري و توطئه‌نگر ــ بنشيند و تا حدودي بر شقاق آنها غلبه كند.

       در رويكرد مبني بر فرايندهاي پنهان سياسي، سياست مانند قله همان كوه يخي، در جايي آشكار مي‌شود. اجازه بدهيد به جاي آن كوه يخي، از صحنه نمايش يا تئاتر استفاده كنيم. مردم كمابيش به تماشاگران شباهت دارند كه در اطراف آنان يا حتي در ميان آنان صحنه‌هاي بالفعل و بالقوه فراواني وجود دارد و هر لحظه اين احتمال هست كه در يكي از صحنه‌ها پرده‌ها بالا روند و بازيگران به صحنه بيايند و بازي خاصي را به نمايش بگذارند.

      ساده‌ترين صورت آشكار زندگي سياست و در عين حال معمول‌ترين آن در كشوري نظير ايران، تمركز سياست بر يك پرده منحصر به فرد است. جايي سياست همانند يك نمايش به صحنه رفته است و مردم به تماشاي نمايش مذكور نشسته‌اند. اين صحنه بر سه امر بنيادين استوار است.

1.     مجموعه اصول و قواعدي كه برحسب آن قانونمندي، مقبوليت و درستي نمايش سياست ارزيابي مي‌شود.

2.     مجموعه اقداماتي كه بازيگران به صحنه مي‌آورند.

3.     مجموعه ارزشها و عوامل تحريك‌كننده‌اي كه صحنه نمايش سياست را براي عموم جذاب و تماشاكردني مي‌سازد.

      محمدرضا شاه در اوايل دهه 40 از انقلابي سخن مي‌گويد كه متعهد است ايران را از عقب‌ماندگي، با يك جهش بنيادين به آستانه تمدن بزرگ برساند. صحنه نمايشي گشوده مي‌شود و برحسب روايتي خاصّ نمايشي به صحنه مي‌رود. نقشي كه به شخص شاه سپرده شده است رهبري يك تحوّل بنيادين است. شاه به عنوان نجات بخشنده‌اي كه گويي مأموريتي براي وطن خويش دارد، قهرمان روايت بازسازي شده است. اين نجات‌بخشنده، به سوي دروازه‌هاي روشن ترّقي و تمدن مي‌خواند اما فراراه خويش اهريمناني به كمين نشسته‌اند : آنها كه شاه تحت عناوين ارتجاع سرخ و سياه از آنان ياد مي‌كرد. به اين ترتيب روايتي كه شاه به صحنه آورده بود به مخالفين خود نيز نقشي اختصاص داده بود كه شاه با پشتوانه تاريخي سنت پادشاهي كه محك صدق كلام و راه او بود به نبرد با همه اهريمنان همت گماشته بود.

     در اين صحنه گشوده شده كه هر روز و شب از دريچه بيانيه‌ها، خطابه‌ها، روزناهه‌ها، صدا و سيما بر  تماشاگران عرضه مي‌شود، اصول و قواعدي به عنوان فراروايت‌هاي صحنه نمايش وجود دارند. اصالت پادشاهي، و تبعيت از قوانين مندرج در قانون اساسي، التزام به نهادهاي بازتاب‌كننده خواست مردم (مجلس) و... بازيگران در وهله نخست تلاش دارند هيچ گفته يا اقدامي كه ناقض آن اصول و قواعد باشد را در صحنه نياورند. تا پيش از هر چيزي بازي حاضر در صحنه سياسي مقبول جلوه كند.

     همراه با آن فراروايت‌ها، بازيگران مجموعه اقدامات و رفتارها و اقوالي را به صحنه نمايش مي‌آورند كه در وهله نخست تابع آن فراروايت‌هاست. سوگند خوردن شاه در مجلس. تصويب لوايحي در مجلس، نصب كابينه‌ها و عزل و نصب وزراء ...

      اما آنچه بيش از همه در اين صحنه نمايش آشكار شده مي‌درخشد و در كنار آن امور معمول و مقبول تماشاگران را از اقصي نقاط و زواياي مختلف به تماشاي صحنه وادار مي‌كند ايدئولوژيهايي است كه بازيهاي به صحنه آمده را به منظومه‌اي با معنا بدل مي‌كند : رساندن ايران به دروازه‌هاي تمدن بزرگ، دوري از سنت و عقب‌ماندگي، وصول به سطح پنج كشور پيشرفته جهان و...

      در اين نمايش ويژه‌اي كه به صحنه رفته است، شاه در نقطه كانوني قرار دارد و نقش قهرمان را ايفا مي‌كند و ديگران يا در حاشيه‌اند و يا نقشهاي منفي را به خود اختصاص داده‌اند. آنچه شاه از همه اقدامات سركوبگرانه‌اش دنبال مي‌كند جلوگيري از گشوده شدن صحنه نمايش بديلي است كه روايتي متفاوت را به صحنه آورد و نقشهاي فوق را جابه جا كند.

      هر آنچه گفته شد به سياست در سطح آشكار يا سياست آنچنانكه آشكار شده است راجع مي‌شود. فراروايت‌ها، اقدامات و ايدئولوژي‌هاي معنابخشي كه در اين عرصه به آشكار كردن سياستي مشغولند به يك اعتبار عام‌اند. به اين معنا كه در هر زمينه اجتماعي و فرهنگي ديگري نيز مي‌توانند به صحنه بروند. اگر سياست در صحنه آشكارشده‌اش را به همان سه جزء بنيادين ــ فراروايت‌ها، اقدامات و ايدئولوژي‌ها تفكيك كنيم سياست با ساختاري كه در ايران به صحنه مي‌رود علي‌الاصول مي‌تواند در جاي ديگري و در صحنه ديگري به رغم زمينه‌هاي اجتماعي و فرهنگي متفاوت به صحنه رود چرا كه بسياري از فراروايت‌ها، اقدامات و ايدئولوژي‌هاي اعتبار عام دارند. اگر چارچوب آشكاركننده سياست در عصر محمدرضا شاه مشروطه سلطنتي است و اقدامات سياسي در چارچوب آن به تحقق مي‌پيوندد و اين همه تابع ايدئولوژي توسعه و پيشرفت صورت مي‌پذيرد، مي‌توان انتظار داشت كه سياست در بسياري ديگر از كشورهاي جهان ــ به ويژه در جهان سوم ــ  با همين عناصر آشكار شود. چرا كه ايده‌اي نظير ايده توسعه اقتصادي ـ اجتماعي به خودي خود به محيط خاصي تعلق ندارد بلكه اين ايده ضابطه سياست معقول و مقبول در دوره خاصي است و فرايندهاي سياسي در بسياري از محيطها تلاش دارند براي مقبول جلوه‌گر شدن با چنان ايده‌اي به صحنه روند.

     آنچه سياست در يك محيط خاص را از سياست در محيط ديگر تفكيك مي‌كند زمينه‌هاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي است، سياست مي‌تواند با جلوه‌هاي كمابيش مشابه در محيط‌ها و زمينه‌هاي متنوع و گوناگون صحنه رود. چنانكه ايده توسعه كه شاه با انقلاب سفيد به صحنه آورده در دوره مذكور در اغلب كشورهاي جهان سوم ضابطه سياست معقول و مقبول محسوب مي‌شد و آنچه شاه خود را در اهتمام آن جلوه مي‌داد، مردم در اغلب كشورهاي جهان سوم با بديلهاي آن مواجه بودند. اما آنچه مثلاً در كشوري نظير كره مي‌گذشت با آنچه در ايران جريان داشت از حيث زمينه‌هاي متفاوت اجتماعي كاملاً متمايز بود. موقعيت ويژه جغرافيايي ايران جايگاه ايران در مناسبات بين‌المللي، نفت‌خيز بودن ايران، تركيب جمعيتي و ساختار طبقاتي ايران، فرهنگ و پيشينه تاريخي، سياسي حاكم بر ايران و حتي روحيات و صفات ويژه كارگزاران حكومتي در ايران، و ... همه آن نقاط ويژه‌اي بودند كه زمينه‌ها در ايران را با كره متفاوت مي‌ساخت.

      مقصود از فرايندهاي پنهان سياسي مجموعه فرايندهايي است كه آن روايت‌هاي عام آشكاركننده سياسي را با زمينه‌هاي ويژه پيوند مي‌دهد، هنگامي كه روايت توسعه و وصول به دروازه‌هاي تمدن بزرگ به صحنه مي‌رود مجموعه‌اي از اقدامات، سركوبها، توافق‌هاي پنهان، نيات معطوف به تأمين اهداف قدرتهاي خارجي، به صحنه آوردن حساب شده فردي در موقعيت خاص و از هر صحنه خارج كردن فرد ديگري، قول و قرار پنهان براي ايجاد حادثه‌اي، روشن كردن نورافكن‌ها در گوشه‌اي انحرافي از صحنه و جا به جا كردن وسايلي در بخش تاريك صحنه و... مجموعه اقداماتي است كه به صحنه رفتن روايتي عام را در ايران، ويژه و منحصر به فرد مي‌سازد. في‌الواقع مجموعه اقدامات و فرايندهايي كه آن روايت را به زمينه خاص اجتماعي و فرهنگي كشور پيوند مي‌دهد، همان چيزي است كه تحت عنوان فرايندهاي پنهان سياسي از آن ياد كرديم.

     به عبارتي ديگر در مقابل آنچه به عنوان عرصه آشكارگي سياست خوانده شد كه به عنوان يك صحنه نمايش پيش چشم تماشاگران به صحنه مي‌رود، فرايندهاي پنهان مجموعه اقداماتي است كه پشت صحنه صورت مي‌پذيرد... هر صحنه آشكارشده‌اي محصول حجم عظيمي از اقدامات پشت صحنه است. ما  قواعد بازي و اقوال و رفتارهاي بازيگران را مشاهده مي‌كنيم و تحول مسير رويدادها را تعقيب مي‌كنيم اما نمي‌دانيم هر يك از بازيگران با چه بهايي متقاعد به بازي شده است و هر يك با چه حجم تلاش از سوي كارگردان قادر به ايفاي چنان نقشي شده است. در بسياي از موارد كارگردان را نمي‌شناسيم و نقش او را ناديده مي‌گيريم. اين همه همان اتفاقاتي است كه پشت صحنه روي مي‌دهد. پشت صحنه سياسي نيز مجموعه به هم فشرده‌اي از توافقات و بازيهاي پنهان جاري است. اگر يك نماي تئاتر را بدون آنچه در پشت صحنه مي‌گذرد مي‌توان فهم كرد و حتي شرط خوب ديدن تئاتر عدم اطلاع از پشت پرده است، در عرصه سياست فهم فرايندهاي سياسي بدون آنچه در پشت صحنه مي‌گذرد ناممكن است.

     چنانكه اهم تلاش كارگردان و دست اندركاران يك نمايش عدم اطلاع تماشاگران از رويدادهاي پشت صحنه است، اين اتفاق در عرصه سياست نيز روي مي‌دهد. با اين تفاوت كه اگر در عرصه صحنه تئاتر اين پنهان‌كاري با تمهيد نور و پرده صورت مي‌گيرد در عرصه سياسي اين اقدام با مجموعه‌اي از اقدامات صورت تحقيق مي‌پذيرد از ساختارهاي گفتاري، ايدئولوژي‌ها و انجام مراسم و تشريفات گرفته تا سركوب و اعمال خشونت و قتل و جنايت.

      به اين ترتيب در هر محيط سياسي شناسايي دو قلمرو ضروري مي‌نمايد : نخست شناخت عرصه اصلي آشكارگي سياست و ساختارهاي آشكاركننده سياست و دوم آگاهي از پشت پرده تحولات سياسي. به اين ترتيب در مطالعه فرايندهاي سياسي از سطحي‌ترين و آشكارترين عرصه سياسي آغاز مي‌كنيم و بازيگران سياسي را در موقعيت‌هاي خاصّ و تصميم‌گيريهاي خاصّ مورد مطالعه قرار مي‌دهيم اما با رسوخ از سطح آشكار به سطح پنهان، عمق تحولات سياسي را شناسايي مي‌كنيم.

     البته بديهي است در صورتي كه با الگوي يادشده دوره تاريخي معيني از يك كشور را مورد مطالعه قرار دهيم و سير حوادث را طي دوره معين تعيب كنيم قادر به تشخيص اين نكته خواهيم بود كه در هر محيط سياسي كدام الگوهاي تكرارشونده رفتار در پشت صحنه قابل انتزاع‌اند. محتملاً در ايران در صورتي كه حوادث دوره معيني مورد مطالعه قرار گيرد مي‌توانيم حداقل به تشخيص اين نكته واصل شويم كه مثلاً الگوي تعلقات خانوادگي تا چه حدّ در بروز تحولات پشت صحنه سياست ايفاي نقش مي‌كنند.

      به اين ترتيب به نظر مي‌رسد كه در الگوي بديلي كه از آن سخن گفتيم مي‌توانيم از سطحي‌ترين صورت آشكار سياست آغاز كنيم و سرانجام به الگوهاي تكرارشونده پشت صحنه كه از وجه ساختاري و تاريخي برخوردارند واصل شويم.
 

ويژگي‌هاي الگوي بديل از حيث نظري و روش‌شناختي

     چنانكه پيش از اين گفته شد، آنچه در الگوي بديل در جستجوي آن بوديم غلبه بر آن شقاق سه‌گانه و پيوند روايت‌هاي سازگار از سه رويكرد توصيفي، رويكرد ساختاري و رويكرد مبني بر موقعيت‌هاي خاصّ بود. به نظر مي‌رسد در الگوي بديلي كه عرضه شد پژوهشگر مي‌تواند در كاوش تاريخي خود از سطح فرمال و صوري سياسي آغاز كند و تا سطوح پايدارتر و ساختاري‌تر رسوخ كند، الگوي مذكور حاصل پيوند نقطه نظرات متعددي است كه در زير به اهمّ به نحوي فهرست‌گونه اشاره مي‌شود:

1.     نفي تقليل‌گرايي سياست :تقليل سياست به فرايندهاي ساختاري‌تر اجتماعي و اقتصادي سنتي است كه محتملاً برحسب قرائت خاصي از ماركس بنيان نهاده شده و در سنت جامعه‌شناسي استمرار يافت. برحسب اين قرائت آنچه در صحنه سياسي مي‌گذرد نشان از عوامل ساختاري‌تري در عمق فرايندهاي اجتماعي دارد، رويگرداني از اين روايت نيز توسط قرائت‌هاي تازه تري از ماركس اتفاق افتاد كه آنتونيو گرامشي در اين زمينه سرآمد است. گرامشي نخستين متفكر در سنت ماركسيستي است كه از استقلال فرايندهاي سياسي سخن گفت.

2.     اولويت‌گذاري بر عنصر فرهنگ : در تحليل فرايندهاي سياسي، يكي ديگر از اجزاء الگوي مذكور تكيه بر عوامل فرهنگي به جاي عوامل اقتصادي است در اين الگو، سياست در منظومه‌اي از گفتارها و روابط آشكار مي‌شود كه در ساختارهاي فرهنگي ريشه دارد. در منظومه ساختارهاي فرهنگي نيز عنصر زبان جايگاه ويژه‌اي به خود اختصاص مي‌دهد. زبان بستر آشكاركننده سياست است.

3.     ويژگي آشكارشوندگي پديده‌هاي سياسي : يكي ديگر از اجزاء بنيادين الگوي مذكور تكيه بر آراء ساختارگرايان و پساساختارگرايان فرانسوي از آلتوسر تا ميشل فوكوست. موضوع تكيه بر آنچه آشكار است به جاي عمق، ايده فلسفي‌اي است كه ساختارگرايان فرانسوي مبدع آن شدند و در سنت پساساختارگرايي و متفكران پست مدرنيسم به وجهي ديگر استمرار يافت.

آلتوسر، فيلسوف، ساختارگراي فرانسوي هم فلسفه و هم جامعه‌شناسي را  از اين حيث مورد حمله قرار مي‌دهد كه در مطالعه پديده‌هاي اجتماعي به جاي تكيه بر آنچه آشكار است به چيزي به عنوان عمق متوسل مي‌شوند و از اين وجه آشكار غفلت مي‌ورزند. فوكو در ادامه سنت آلتوسري اصولاً تأسيس مفهوم عمق كه فلسفه و جامعه‌شناسي مدعي آن هستند را در خدمت غفلت ورزيدن از آنچه آشكار است قلمداد مي‌كند. اما مقصود از آنچه آشكار است به هيچ روي تابع آن سنت پوزيتويستي خام نيست. مقصود تكيه بر اين واقعيت است كه همواره امري برساخته چنان آشكار شده است كه بديهي و طبيعي قلمداد مي‌شود و بنيادهاي معرفت را پيشاپيش تأسيس مي‌كند. بنابر اين قبل از هر چيزي بايستي بر همين وجه آشكارشده تكيه كرد. و به نقد و ارزيابي آن پرداخت و در نتيجه نشان داد كه امر آشكارشده چگونه امري برساخته است. وجه آشكار شده همواره تابع تدبيرويژه اي است كه بر حسب آن اموري آشكار و اموري پنهان مي شوند و گفتارهاي سياسي متنوع همواره بر حسب تدبير آشكاركنندگي و پنهان‌كنندگي از يكديگر قابل تفكيك‌اند.

4.     مفهوم ايده رسانه‌اي شده : از اجزاء ديگر الگوي بديل ارائه شده، تكيه بر نقش رسانه‌ها در عصر مدرن و در سياست به مفهوم مدرن است. در اين زمينه پير بورديو جامعه‌شناس معروف از چهره‌هاي بنام است. به قول بورديو وجه مميز عصر مدرن نسبت به عصر پيش مدرن حضور رسانه‌هاست كه ساختار ايده و نقش اجتماعي آن را دگرگون كرده است. پيش از عصر مدرن، افراد در الگوهاي رفتاري و گفتاري متأثر از « ديگران» بودند اما ديگران مفهومي بود كه برحسب تجربيات چهره به چهره افراد دگرگون مي‌شد و تنوع داشت. به طوري كه ديگران كه الگوهاي رفتاري و گفتاري من متأثر از آن بود با ديگران كه افراد ديگر متأثر از آن بودند متمايز بود. اما رسانه‌ها در عصر مدرن روايت بازسازي شده‌اي از ديگران را با پيامهاي خود حقنه مي‌كنند و افراد مستمراً تحت تأثير اين جهان بازسازي شده قرار دارند. در عرصه سياسي نيز همواره تصاوير و جهاني عرضه مي‌شود كه چهره نمودارشده و بازسازي شده سياست است و افراد كه در كنش و عقايد سياسي خود از اين عرصه بازسازي شده اثر مي‌پذيرند به اين ترتيب آن فرايند آشكارگي و تدبير پنهان‌سازي در سياست با مفهوم رسانه پيوند قرار دارد. سياست همواره با رسانه‌ها قادر به تدبير ويژه‌اي براي آشكارگي و پنهان‌شدگي مي‌گردد.

5.     وجه نمايش‌گونه روابط اجتماعي : آراء گافمن جامعه‌شناس معروف امريكايي در زمينه ويژگي روابط اجتماعي الوده الگوي بديلي است كه عرضه شده است. گافمن در مقابل جامعه‌شناسي ساختارگري بنياد نظري خود را بر مطالعه زندگي روزمره قرار مي‌دهد و در كتاب نمودار شدن من در حيات روزمره از تعارض جدي ميان من به عنوان يك انسان و من به عنوان عضوي از جامعه سخن مي‌گويد كه موجب مغايرت ميان آنچه مي‌خواهيم با آنچه از ما خواسته مي‌شود مي‌گردد. به قول گافمن ما همواره خود را به نحوي جلوه مي‌دهيم كه از منظر عمومي مطلوب به نظر مي‌رسد اين سياست جلوه دادن خويش موجب مي‌شود كه هر فرد در محيط روابط اجتماعي خود صحنه نمايشي ترتيب دهد و در اين صحنه خود را به نحوي سازگار با الگوهاي مورد پذيرش مردم به نمايش بگذارد. او در مقابل اين صحنه كه عرصه آشكارشوندگي فرد است از يك پشت صحنه نيز سخن مي‌گويد كه فرد دائماً در تلاش است تا اين پشت صحنه بر كسي آشكار نشود. مثلاً يك استاد دانشگاه در پيشاروي صحنه به عنوان فرد واجد منزلت و شايسته منزلت علمي و آكادميك ظاهر مي‌شود اما ممكن است اين استاد تا وصول به اين جايگاه اقداماتي را انجام داده باشد كه در وضع فعلي ناقض اين نقشي است كه در آن قرار گرفته است مثلاً محتمل است كه براي اتمام تحصيلات و موفقيت در آزمونهاي دانشگاهي از روابط دوستانه بسياري بهره برده باشد و يا در نگارش فلان اثر علمي كه مثلاً مورد استقبال قرار گرفته نظرياني را از متفكرين ديگر سرقت كرده باشد. اينها منظومه‌هاي پشت پرده‌اي است كه فرد مذكور بيشترين تمهيدات را براي پنهان نگاه داشتن آنها به كار مي‌گيرد.

      به اين ترتيب گافمن از خصلت نمايش‌گونه روابط اجتماعي سخن مي‌گويد. در الگوي بديلي كه عرضه شده است از الگوي گافمن براي طراحي يك روش پژوهشي در مطالعات سياسي و تاريخي مي‌توان بهره گرفت.

      در مجموع نگارنده مدعي است الگوي بديلي كه جهت مطالعه و تحليل تاريخ ايران عرضه شده است، ضمن آنكه نقاط قوت و عوامل دوام تئوري توطئه را همراه دارد. سطح تحليلي مبتني بر نقش بازيگران و سطح تحليل مبتني بر ساختارهاي اجتماعي و تاريخي را ادغام كرده است و به جاي آنكه ناقض رويكردهاي تحليلي جاري و از آن جمله تئوري توطئه باشد از آنها فراتر مي‌ايستد.

      براي اطلاع بيشتر از مباني نظري اين بحث به منابع زير رجوع شود:

 

1.      David Boswell. Helth, the self and social interaction, in : Social and Cultural forms of Modernity, ed. By Robert Bococl and Kenneth Thompson, polity press, Cambridge, 1995.

  1. Jef Verboren. Goffman’s frame analysis and modern micro-sociological paradigms, in : Micro Sociological Theory, volume 2, ed. By S.N. Eisenstadt, Sage, London, 1985.

  2. Erving Goffman, The Presentation of self in Everyday Life, penguin Books, U.S.A. 1975.

  3. George Ritzer. Sociological Theory, second edition, Atfored A. knope, New York, 1988, pp. 308-313.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   

1. سيدحسن تقي‌زاده. نامه‌هاي لندن؛ از دوران سفارت تقي‌زاده از انگلستان. به كوشش ايرج افشار. تهران، نشر فرزان، 1375، ص 49.

 









 












 
www.iichs.org