ماجرای فكر فلسفي به روايت سيد جلال الدين آشتياني (ره)

(قسمت دوم)

 

نقل و تزييف

قسمت اول :  ماجرای فكر فلسفي به روايت سيد جلال الدين آشتياني (ره)

 

آقاي فضل الرحمن چون آثار ابن سينا را تدريس ميكند و متخصصان فن در اين امر متفقند كه بايد مباني ملاصدرا را از استاد متخصص در حكمت متعاليه آموخت، اشكالات او بر ملاصدرا حاكي از عدم نيل او به مقاصد اين فيلسوف عظيم است و از برخي از اشكالات او معلوم مي شود كه در حكمت مشائيه نيز اطلاعات عميق ندارد و مثل اغلب اساتيد فلسفه اسلامي در ممالك غرب گرفتار الفاظ است بدون توجه به عمق مطالب.

بزرگترين اساتيد متخصص در حكمت مشائي كه در مقام انتصار از ابن سينا به ملاصدرا اشكال كردهاند،‌ به كنه مرام او نرسيدهاند. آقاي فضل الرحمن بايد حواشي كثيره اي كه بر كتاب شفا در ايران تأليف شدهاند و اين مؤلفان ساليان متمادي مدرس فلسفه ابن سينا بودهاند مورد مطالعه قرار مي داد و نيز لازم است ايشان حواشي ملاصدرا بر شفا را مطالعه مينمودند و مواردي را كه ملاصدرا به تقرير مقاصد كتاب شفا پرداخته و معضلات آن را حل كرده با دقت قرائت مي كرد

تا براي او معلوم شود كه ملاصدرا در طي قرون و اعصار از همه مدرسان شفا در حكمت مشائي و مقاصد شيخ عالمتر بوده چه آنكه او خود هنگام تحصيل كتاب شفا را نزد بزرگترين حكيم فلسفه مشاء قرائت نموده است.

 

آقاي فضل الرحمن از اينكه شيخ و بهمنيار تلميذ او مكرر گفتهاند، وجود از عوارض ماهيت است از عروض، عروض خارجي فهميده در حالتي كه شيخ خود تصريح كرده است كه وجود عارض بر ماهياتست، ولي نه از سنخ عوارض خارجي، مانند عروض حركت به جسم و عروض كيفيات خارجيه به اجسام لذا شيخ بارها گفته است وجود خاص هر ماهيت، در خارج عين هر ماهيت است و در تحليل ذهني متفاوتند . و اين تفاوت به اصطلاح ملاصدرا و ميرداماد،‌ به اعتبار حمل اولي و نفس مفهوم است و در خارج وجود و ماهيت به يك تحقق متحققند. آقاي فضل الرحمن در اينكه ملاصدرا وجود را حقيقت واحد و در عين وحدت متكثر مي داند، و به عبارت واضح تر قائل به وحدت درعين كثرت در حقيقت وجود مي باشد، گفته او را مشتمل بر تناقض مي داند. 11

     

چه آنكه ملاصدرا اصل وحدت و كثرت را خاص اصل حقيقت وجود مي داند و در جاي ديگر كثرت را نفي ميكند. بايد به اين مهم كه ملاصدرا مكرر آنرا براي دفع توهمات امثال آقاي فضل الرحمان در آثار خود ذكر نموده توجه داشت و آن مهم از اين قرار است:

    

وجود داراي وحدت و كثرتست و وحدت و كثرت منبعث از حاق حقيقت وجود است به اين معنا كه وجود را دو نوع كثرت عارض مي شود و يا به دو نوع كثرت متصف است؛ كثرت ناشي از اصل حقيقت به اين معنا كه وجود بالذات بدون ملاحظة‌ تأثير امر خارجي مقتضي عليت و معلوليت و منشأ ظهور و تشأن و جلوات متعددست.

    

از آنجا كه اين كثرت از اصل ذات وجود منبعث و مقتضاي نفس حقيقت هست مي باشد،‌ قادح وحدت نمي باشد،‌ بلكه مؤكد وحدتست چه آنكه حقيقت وجود داراي وحدت اطلاقي است و وحدتي كه با كثرت سازش ندارد وحدت عددي محدودست نه وحدت اصل وجود كه بالذات رفيع الدرجات و ذوالعرش المجيدست.

    

كثرت ديگري كه عارض وجود مي شود، كثرت عارض از ناحية‌ ماهياتست و چون ماهيات امور اعتباريهاند، كثرت و تكثر ناشي از ماهيات مضر باصل وحدت وجود نمي باشد، لذا كثرت ماهيات را، كثرت سرابي مي دانند « كسراب بقيعه يحسبه الظمئان ماء اً » آقاي فضل الرحمان فصول عرفانية‌ اسفار را مورد دقت قرار بدهد، تا اين قسم مبتلا به اشتباه نشود. ملاصدرا در همين فصول گفته است،‌ اينكه برخي از جهال خيال كردهاند كه عرفا به كلي كثرت را در حقيقت وجود، اعتباري و وهمي صرف مي دانند، ناشي از عدم ورود آنها در مشكلات مباحث علت و معلول مي باشد و كلمات محققان از عرفا را در اين باب نقل كرده و اثبات كرده است كه وحدت و كثرت هر دو واقعي است.

     

حقيقت وجود و اصل هستي كه در واجب و ممكن سازي است داراي وحدت اطلاقي است و اين وحدت اطلاقي در مقام تجلي و ظهور در مراتب به جهت وحدت ظهور در كثرات و متجلي در مظاهرست و كثرات ناشية از تجلي اصل وحدت ،‌ به جهت وحدت مستجن در اصل حقيقت و باطن وجودند.

     

حكم مسألة وحدت در كثرت و كثرت در وحدت كه در جميع مراتب و درجات وجود ساري و جاري است ناشي از اين امرست كه هر علت منشأ وجود معلول بنابر اصل تشكيك جامع كمالات و شئون معلول است با امري زائد و هر معلول مفاض از علت، همان علت است با قيد تنزل و انحطاط از مقام كمال علت كه اصل وجود واحد داراي مقام بطون و واجد مرتبة ظهور است،‌ علت باطن معلول و معلول ظهور آن مي باشد.

     

لذا قائلان به مراتب در حقيقت وجود و معتقدان به تشكيك خاصي در درجات هستي، وحدت اصل حقيقت را وحدت اطلاقي مي دانند كه با كثرات دمسازست نه منافي با كثرت.

    

آقاي فضل الرحمن در مقام مطالعة‌ آثار ملاصدرا در مسأله حركت جوهري نيز دوچار حيرت شده است و چون درك كلمات ملاصدرا در اصل حركت جوهر و نحوة سريان حركت در اعماق جهان ماده بسيار مشكل است و اكثر اشكالات متأخران بر كلمات ملاصدرا در اين مبحث حاكي است از عدم نيل به عمق مطالب او نگارنده در مقدمه بر اصول المعارف محقق فيض در اين مسأله مفصل بحث كردهام و كليه اشكالات را نقل و از آنها جواب گفتهام.

     

آقاي فضل الرحمن در هرجا كه به ملاصدرا ايراد نموده، از نحوة ايراد خوب واضح است كه ايشان از فهم مطلب عاجز است و به جاي آنكه مشكلات خويش را از اهل فن سئوال نمايد تا مطلب بر او واضح شود. موارد ابهام را به صورت ايراد بيان كرده است و اين از انصاف دور است.

    

 در هرجا كه خواسته است مطلب ملاصدرا را ذكر و بر آن اشكال نمايد،‌ آنرا غلط و خارج از اسلوب علمي و منافي با زبان ملاصدرا نقل كرده است. به عبارت زير توجه شود:

    

نمونة خوبي از عدم تلائم و تناسب در تفكر ملاصدرا توجيه صيرورت جهان چونان حركت جوهري دائم است. صدرا مي‏گويد نيازي نيست بپرسيم، چرا حركت جوهري وجود دارد، زيرا قوام عالم مادي بر آنست؛‌ درست هماهنگونه پرسيدن اينكه چرا آتش ميسوزاند فاقد معناست،‌ زيرا طبيعت آتش سوزاندن است. سپس صدرا بنابر مقتضيات ديني براي توجيه حركت عالم، خداوند را وارد جريان ميكند. 12 خداوند است كه اين صور متتالي حركت را بر آن افاضه ميكند به نظر من توجيه نخستين را نفي ميكند. ولي با وجود اين صدرا اصرار مي ورزد كه ما هنوز به خداوند كه اين عالم را آفريده و نيز به اين طبيعت نيازمنديم.

      

ملاصدرا هرگز نگفته است، نيازي نيست كه بپرسيم، چرا حركت جوهري وجود دارد.

    

آقاي فضل الرحمن خيال كردهاند كه ملاصدرا معتقدست كه مسألة حركت جوهري از بديهيات است و در بديهيات بينياز از برهانيم، مثل اينكه غلط است كسي سئوال نمايد چرا آتش، آتش است و چرا حرارت دارد!

     

حركت در جوهر يكي از غوامض مسائل فلسفي است كه ابن سينا و ديگر حكماي دوران اسلامي برهان بر امتناع آن اقامه نمودهاند و ملاصدرا از اين اشكالات جواب داده است و خود چندين برهان بر حركت جوهر اقامه نموده است و در مقام هدم براهين مانعان چنان قدرت فكري نشان داده است كه آدمي در حيرت فرو مي رود.

    

ملاصدرا ميفرمايد بعد از اثبات حركت جوهر و اقامة براهين بر ثبوت سيلان و تصرّم در ذات جواهر عالم ماده، ما ميفهميم كه حركت ذاتي جواهرست و ماده عالم طبيعت ذاتاً سيال است نه آنكه جواهر عالم ماده ثابت و اعراض و ظواهر آن متغير باشند.

     

بنابراين عالم ماده يك آن ثبات و قرار و بقا ندارد و زمان متحد با حركت يكي از ابعاد ماده و اجسام محسوب مي شود كه هر جسمي علاوه بر طول و عرض و عمق يك امر ممتد به نام حركت و زمان در حاق ذات آن متحقق است كه از آن به زمان و حركت ميتوان تعبير نمود.

    

از آنجا كه هر موجود ممكن از جمله عالم ماده و جهان اجسام محتاج به علت و خالق مفيض وجود است، عالم ماده در اصل وجود متكي و متقوم به مبدأ و علت آفرينش است و فيض مفاض از حق وارد بر طبيعت عالم ماده ، در جوهر جوهر و در عرض، عرض است.

    

همين فيض ساري از حق و مفاض از حقيقت وجود مطلق در مجرد، مجرد و در مادي، مادي و در جوهر، جوهر و درعرض ، عرض است كما اينكه همين وجود مفاض از حق در جوهر مادي (چون نحوه وجود ماده وجودي سيلاني و ذاتاً متصرم و متحرك است) سيال و روان و در جوهر مجرد ثابت و غيرقابل زوال و تصرم است.

     

به عبارت ديگر فيض و اصل از حق در انسان، انسان و در حيوان، حيوان و در آتش سوزنده و در آب سيال و بارد است.

    

همانطوري كه طبيعت آتش در اصل وجود محتاج به علت است ولي سوزاندن ذاتي آن مي باشد طبيعت عالم ماده نيز در اصل وجود معلول و مجهول است و چون حركت و سيلان نحوة وجود طبيعت است نه وصف زائد بر آن، ايجاد اصل طبيعت جدا از سيلان و حركت نمي باشد چون اين مسأله اتفاقي حكماست كه ((الذاتي لايعلّل ـ ذاتي شي لم يكن معللاً‌ ))‌ لذا ابن سينا گفته است:‌ ما جعل الله المشمش مشمشاً‌ ،‌ بل اوجده .

     

و اگر ذاتيات شي محتاج به ايجاد و جعل جدا از اصل تحقق آن شي باشند، ذاتي نيستند.

    

مثلاً :‌ ايجاد اربعه ملازم است با جعل زوجيّت و قبول قسمت به دو متساوي.

    

لذا كلية حكما اتفاق دارند كه در عوارض مفارقه و لوازم غير ذاتيه جعل و ايجاد متعدد و در ذاتيات و لوازم غير منفكة‌ از شي، ‌جعل و ايجاد واحدست نه متعدد.

    

حركت بنا برقول به حركت جوهريه با طبيعت جسماني متحد و حركت نحوة‌ وجود طبيعت است لذا ايجاد طبيعت منفك از تحرك و سيلان و انقضاء‌ و حركت نميباشد تا به يك جعل طبيعت موجود شود و به ايجاد ديگر به حركت متصف گردد.

    

به جمعي از حكماي مشائي نسبت دادهاند كه، وجود از عوارض خارجي ماهيات 13 و امري زائد و عارض بر آنها مي باشد. ابنسينا با عباراتي متعدد در شفا اين مطلب را نفي نموده و در مواردي گفته است وجود هر ممكن نفس تحقق ماهيت آن مي باشد. از اين عبارت بعضي از متأخران شيخ را قائل به اصالت ماهيت دانستهاند.

    

نگارنده در كتاب هستي از نظر فلسفه و عرفان و حواشي بر شرح مشاعر ملاصدرا عبارات شيخ را نقل و مفصل در اين مسأله بحث كردهام، و در آنجا متذكر گرديدهام كه متأخران از عروض وجود به ماهيات عروض خارجي فهميدهاند و نظر قدما عروض تحليلي بوده است.

    

آقاي فضل الرحمن در اين جا نيز از مطالعة‌ دقيق كلمات شيخ خودداري كرده است. شيخ در مسأله نفي ماهيّت از حق و نحوة‌ زيادتي وجود در ممكن و عينيّت آن در واجب حق مطلب را به نحوي ادا كرده است كه جاي اين قبيل از شبهات نماند و تصريح كرده است كه اگر وجود در خارج عارض و زائد بر ماهيات باشد، چون در عوارض خارجي ماهيت معروض وجوداً‌ بايد بر عارض مقدم ‌باشد،‌ ملاك وجود ماهيت اگر همين وجود عارض است، لازم آيد تقدم شي برنفس خود و اگر وجود ديگر باشد لازم آيد دور يا تسلسل. 14

    

شخص متدرّب در فلسفه مشاء و طريقة‌ شيخ رئيس هرگز دچار اين قبيل از هفوات نمي شود.

    

در عصر ما ، نبودن اساتيد درس خوانده و صاحب معلومات در فلسفة اسلامي و عرفان، موجب تأسف فراوان است.

    

اغلب نوشتههاي اساتيد فلسفه و عرفان اثر دانشمندان ممالك اسلامي سطحي و مملو از اغلاط و اشتباهاتست.

    

مستشرقان غربي نيز آثارشان در حمت و عرفان كم ارزش است و اكثر آنان به عمق مطالب نمي رسند و روي اتكاء به فكر خود و نديدن اسناد ماهر در اين فنون در فهم مطالب و درك مراد اساتيد عرفان و فلسفه به اشتباهات عجيب مبتلا شدهاند. فلسفه و عرفان اين خاصيّت را دارند كه شخص غير وارد را به خود جلب مينمايند و چه بسا از اول تا آخر كتاب به درك يك مسأله هم توفيق حاصل نمايند ودر مقام تأليف اثر نيز ، در اين ورطه هولناك گرفتار مي شوند كتابي مينويسند كه از اول تا آخر ماحصل درستي ندارد. 15

    

آقاي فضل الرحمن در فهم مطالب كتب ابن سينا نيز دچار اشتباهات زياد شده است. امثال ايشان بهتر است مطلقاً در فلسفه چيزي ننويسند، چون آثار ناپخته خدمت به عالم علم به حساب نخواهد آمد و موجب گمراهي دانشجويان غربي خواهد شد واي به حال دانشجوئي كه به درس اين قبيل از اساتيد فلسفه اسلامي حاضر شوند كه « كوري عصاكش كور دگر شود».

    

آقاي فضل الرحمن گفتهاند ملاصدرا نزد برخي از روشنفكران ايراني به صورت بزرگترين نشانة‌ ناسيوناليزم تفكر ايراني درآمده است.

    

بهتر بود آقاي فضل الرحمن خود با دقت آثار ملاصدرا را مورد مطالعه قرار مي داد كتب فلسفي و عرفاني و نيز آثار تحقيقي او در تفسير قرآن و احاديث وارده از ائمة اسلام را بررسي مينمود،‌ آن وقت تصديق مي كرد كه ملاصدرا بزرگترين نشانه ناسيوليزم تفكر اسلامي است و از خود به« بعض الفقراء من الأمّه المرحومه» تعبير مي نمايد. ملاصدرا فرزند اسلام و از پيروان حقيقي شاه مردان است و خود فرموده است:

                      

 من هرچه خواندهام همه از ياد من برفت،

الا حديث دوست كه تكرار ميكنم

    

ملاصدرا بزرگترين فيلسوف و عارف اسلامي و از نوادر عباد و زهاد و از پيروان حقيقي شريعت محمديه و از مخلصان واقعي اهل بيت نبوت و صاحبان ولايت كليه است.

   

در مراعات و مواظبت بر آداب و سنن اسلامي او را مسلمان زمان و ابوذر دوران دانستهاند، هفت سفر پياده به زيارت كعبة‌ معظمه مشرف شد و در سفر حج در شهر بصره دار فاني را وداع گفت.

    

در مدت عمر خود هرگز سراغ صاحبان قدرت نرفت و آني از جاده حقيقت و حق منحرف نشد و علم را وسيلة تقرب به ملوك و حكام قرار نداد و علم و عمل را با يكديگر توأم نمود و از ناحيه تكميل قوة نظريه در حد اعلي و انغمار در عبادت و تصفية‌ روح، در سلك اعاظم ارباب كشف و يقين قرار گرفت.

    

آقاي فضل الرحمن در ص 5 كتاب خود گفته است: « برخي از محققان معاصر ايراني اصرار مي ورزند كه به عقيده ملاصدرا و حتي براي فهم تفكر وي علاوه بر فلسفه، تصوف نيز مورد نياز است؛ گوئي تصوف در واقع راهي مستقل براي وصول به حقيقت علاوه بر فلسفه است، اين امر به طور ساده درست نيست...» 16

    

جواب اين گفته خيلي سهل و آسان است. فلسفه ملاصدرا حكمت متعاليه نام دارد و شخص ملاصدرا در آثار خود تصريح نموده است كه به كنه مطالب موجود در كتب من كسي پي ميبرد كه در حكمت مشاء و اشراق داراي اطلاعات وسيع و قسمتي از مطالب كتب من را كسي درك ميكند كه در تصوف صاحب نظر باشد.

   

ابن فناري عارف مشهور و شارح مفتاح قونوي در شرح خود در صدد تأنيس بين مباني عرفاني و قواعد عقلي برآمده است ولي اين عارف بزرگ متأثر از علم كلام آن هم به روش عامه مي باشد، توفيق حاصل ننموده و در مباحث نظري ضعيف و كم قدرت است . بر خلاف ملاصدرا كه در حكمت نظري مقام منيعي را داراست آنچنان بين عرفان و فلسفه  و مباني كشف و مدركات عقل توفيق حاصل نموده كه بعد از او بين ارباب نظر و عرفان تصالح و اتفاق برقرار شد و اكثر اتباع او در حكمت مشاء‌ و اشراق استاد ماهر و در عرفانيات داراي اطلاع كافي مي باشند و بعضي از مريدان مكتب او علاوه بر تسلط در حكمت بحثي و فلسفة ذوقي در تصوف استاد مسلم عصر خود بوده‏اند.

     

اما اينكه عرفان و تصوف راهي مستقل براي وصول به حقيقت است جواب آنكه طريق عرفان جهت نيل به حقيقت غير طريق حكمت وفلسفه است اين معنا را ابن سينا و بعضي ديگر از اكابر فلسفه قبول دارند ولي تصريح كردهاند كه وصول به حقيقت از طريق سلوك و شهود حقايق مبدأ و معاد به چشم دل وديدة بصيرت امري صعب و بسيار مشكل است، ولي ادراك مباني توحيد و معاد و ديگر معارف الهيه از راه برهان آسان و هر شخص مستعد ميتواند به اندازه قوه و استعداد خود معرفت تفصيلي به مسائل توحيد و مباني ماوراء طبيعت و حالات بعد از موت پيدا نمايد و طريق علم لدني و معارف حاصل از الهام و كشف اختصاص به اشخاص معدودي دارد.

    

در طي قرون و اعصار اشخاص معدودي در حكمت بحثي و نظري و حكمت ذوقي و عرفان هر دو به مقام كمال رسيدهاند وصدرالمتألهين يكي از اين افراد نادرست.17

    

اما اين كه آيا افكار ملاصدرا و عقائد فلسفي او مطابق تعاليم عاليه اسلام است و يا آنكه ساخته افكار او و ديگر فلاسفه است؟ گويا آقاي فضل الرحمن مقدمة ناشر كتاب اسفار را، كه در مقدمه كتاب گفته است: « انماهي آراء‌ علميه و نظريات شخصيه لامساس لها بجوهر الدين والاصول الاعتقاديه المفروضه للمسلمين التمسك بها و عقد القلب اليها» مطابق ذوق خود يافته است، در حالتي كه نويسندة‌ آن مقدمه از آقاي فضل الرحمن از جهت عدم اطلاع از مسائل فلسفي و فقدان ذوق سليم دست كمي ندارد.

    

كساني كه از علم الهي اطلاع ندارند نمي دانم با چه جرات و كدام حجت شرعي افكار و عقايد بزرگترين علماي شيعه مثل حجت فرقة ناحيه خواجه نصير طوسي را مباين و مناقض با اصول و قواعد اعتقادي اسلام و حقيقت دين مي دانند 18و افكار خود را موافق جوهر و حقيقت دين پنداشته‎‎اند در حالتي كه استاد اين قبيل از اشخاص كه آنان را به اعوجاج فهم مبتلا نمودهاند از عهده فهم كتب ابتدائي علم كلام هم برنمي آيند و معذلك معتقدند كه به بيخ علم رسيدهاند.

    

خيلي آدم بايد كم درك يا بيانصاف باشد كه عقايد خواجه نصير طوسي و علامه حلي تلميذ او و افكار ميرداماد و صدرالحكما را در باب توحيد و صفات و اسماء‌ الهيه و اعتقاد به ماوراء‌طبيعت و عالم ملائكه و معاد و نبوت و امامت بي ارتباط با جوهر دين و مباين با شرايع سماويه بداند. آيا به جوهر دين چه كساني رسيدهاند.

 --------------------------------------------------------------------

11. دوست فاضل آقاي اعواني از برخي از مناقشات آقاي فضل الرحمان جواب دادهاند. در مقام رد شبهة‌ او در وحدت و كثرت وجود گفتهاند، وجود از جهتي واحد و از جهتي كثير است. ايشان نيز در اين جا اشتباه كردهاند، چون وحدت و كثرت شأن اصل حقيقت وجود است چه بر مبناي عرفا و چه بر طريقة حكماي متأله، چه بنا بر قول وحدت وجود و موجود در عين كثرت اين دو،‌ و چه بنا بر كثرت وجود و كثرت موجود درعين وحدت وجود و وحدت موجود.

12. ملاحظه مي شود كه مدرس و استاد فلسفه چقدر عاميانه و دور از اصطلاح بحث ميكند.

13. بنابراين ايراد آقاي اعواني از اين جهت وارد نيست كه اگر وجود در خارج غير ماهيت باشد لازم آيد كه هر شيء‌ باشد اين غير از قول به اصالت هردو ميباشد. فرق است بين قول به اصالت وجود وماهيت هردو وقول به عروض وجود به ماهيت در خارج مثل عروض حرارت به جسم.

14. رجوع به رساله هستي تأليف حقير. دراين رساله كلية‌ مطالب مربوط به مسألة‌ مفصل بيان شده است.

15. در بين دانشمندان گذشته هم از اين قبيل افراد بسيار ديده مي شود. مثلاً‌ مرحوم شيخ احمد احسائي فقيه و عالم متبحر شيعه آنچه در مباحث عقلي و عرفاني نوشته است سرتا پا پر از اغلاط و هفوات كه بايد به حال مؤلف، ‌هم خنديد چون مطالب او خندهآور است، هم گريه كرد، ‌چون عمر عزيز خود را ساليان دراز صرف كاري كرده است كه مطلقاً فايده بر آن مترتب نميباشد و جمعي از مردان با ورع و مؤمن را تفكير كرده، و آنان را غير مؤمن پنداشتهاند.

16. جاويدان خرد سال سوم شماره 2 مقاله جناب آقاي اعواني ص 87. حقير آنچه از آقاي فضل الرحمن در اين مقدمه آورده است از مقاله آقاي اعواني نقل كرده است. ملاصدرا معضلات از مباحث عرفان را برهاني نموده و چنان ماهرانه از عهده اين كار برآمده است كه شخص مسلط به مباحث عرفاني درك ميكند كه ملاصدرا چه هنر مهارتي در مشرب عرفان و مسلك محققان از ابباب بحث و حكمت نظري از خود نشان مي دهد.

17. يكي نيست از ناشر كتاب اسفار بپرسد تو از كجا فهميدي كه افكار اعلام اسلام با جوهر دين بي تماس است؟

    آيا آنهائي كه عمر خود را صرف تكرار مفرداتي نظير : اصل مثبت، واسطه خفي،‌ اطلاق وارد مورد غالب، تمسك به عام در شهبات مصداقيه كردهاند به جوهر دين يعني اصول عقايد رسيدهاند.

18. زماني كه حقير در نجف اشرف به تحصيل اشتغال داشت با يكي از طلاب آذربايجاني كه از درس مراجعت به مدرسه نمود، مصادف شد. ايشان گفتند، استاد در مجلس درس گفت ملاصدرا قائل است كه خداوند جسم است، پرسيدم استاد نفرمود در كجا ملاصدرا چنين عقيده اي را اظهار نموده گفت در كتاب مفاتيح الغيب، بنده فهميدم قضيه از چه قرار است و استاد چه نحوه گاف كرده است. چه آنكه ملاصدرا در آن كتاب گفته است،‌ جسم داراي مراتب از وجود است، وجودي در خارج وجودي در عالم برزخ و وجودي در عالم عقل و وجودي درعلم حق « لايبعد ان يكون في الوجود جسماً الهياً» گفتم بايد ميگفتي صورت علمي جسم به حمل اولي جسم است نه به اعتبار وجود خارجي آيا نديده اي كه ملاصدرا حق را بسيط صرف و مبرّا از كلية‌ انواع تركيب حتي تركيب از وجود و ماهيت مي داند. آيا در كتابهاي ملاصدرا اين كلام را نديده اي كه حقيقت وجود خارج از مقولات جوهريه و عرضيه است و جسم از انواع جوهر و مركب از مقدار و ماده و صورتست. آيا اشياء قبل از وجود خارجي در علم حق به وجود علمي تحقق ندارند، اگر اشياء‌ در علم حق به وجودي علمي متحقق نباشند،‌ لازم آيد كه حق جاهل به اشياء باشد. از جمله حقايق موجود درعلم حق اجسام و جسمانيت اند و از اين وجود به وجود علمي تعبير كردهاند. انسان در علم حق،‌انسان الهي است چون به وجود حق موجود است نه وجود خاص انسان. مراد ملاصدرا از عبارت مذكور در مفاتيح اينست كه ذكر شد. ولي مگر آن آقاي شيخ طالب علم زير بار اين مطلب رفت، مرتب حرف استادش را بيان مي كرد،‌ آقاي لطفي هم شاگرد همين دبستان است. اخبارية‌ از علما،‌علم اصول را مخترع عامه و علمي كه اساس فقه است و بدون تعلم آن كسي به مقام اجتهاد نمي رسد، مباين جوهر شريعت مي دانند و بعضي از آنها گفتهاند:

     اسلام دو مرتبه منهدم شد، ‌يكي در سقيفة‌ بني ساعده وديگر دفعه در زمان علامه حلي،‌ لترويجه اصول العامه، مسألة ‌عدم ارتباط مباحث مدونة ‌در كتب اكابر علماي اسلام مانند خواجه و ميرداماد و شيخ بهائي و محقق خونساري و ملاصدرا و ملامحسن فيض و صاحب ذخيره با جوهر دين، نظير تباين اصول فقه است با اساس شرع. حضرت آقاي حاج سيد محمدعلي قاضي تبريزي در محضر استاد علامه آقاي طباطبائي مدظله، در شهر قم، نقل كردند كه در مجلسي از مرحوم سيد محسن شامي كه يكي از علماي بزرگ شيعه بود،‌ سئوال كردند در عقايد تشيُّع چه كتابي  به نظر شما در رتبة‌ اول از اهميت قرار دارد، و حاوي عقايد تحقيقي شيعه اماميه است، آن مرد بزرگ،‌ فرمودند: كتاب اسفار آخوند ملاصدرا.

ملاصدرا علاوه بر كثرت زهد و عبادت و مواظبت دائمي بر سنن و آداب شريعت محمدي، عمر خود را صرف مطالعه در تفسير و احاديث صادرة‌ از عترت و اهل بیت عصمت، در عقايد اسلامي نموده است،‌ مفاتيح و اسرارالآيات و تفسير كبير او و نيز شرح مفصل او بر اصول كافي شيخناالكيني دلالت بر تبحر او در عقايد و افكار اسلامي در اصول عقايد دارند.

     البته هر انسان غير معصوم مبرا از اشتباه نمي باشد، كتب اصول و فقه و تفسير و كلام و ديگر آثار علماي اسلام خالي از اشتباهات زياد نمي باشند ولي نميتوان گفت، ‌انظار و افكار علماي اسلام ارتباط با جوهر عقايد ديني ندارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

    

 









 












 
www.iichs.org