عقدكنان محمدرضا با فوزيه

نيلوفر كسري

 

     نخستين عروس دربار پهلوي فوزيه دختر ملك فوآد پادشاه مصر و خواهر ملك فاروق بود . اين ازدواج به دليل كسب وجهه بين‌المللي براي خاندان بي ريشه پهلوي و ارتباط ميان دوخاندان دست نشانده دولت انگليس در خاورميانه يعني خاندان خديو مصر و خاندان جديدالتأسيس پهلوي صورت مي گرفت و اتحادي در جهان اسلام پديد مي‌آورد بدين ترتيب فرزندي كه پديد مي‌آمد داراي  دو مليت ايراني و مصري بود و اين امر براي مقاصد بعدي استعمار انگليس مورد استفاده قرار مي گرفت. تنها مشكلي كه باقي مي‌ماند‍ ايراني‌الاصل نبودن فوزيه شاهزاده مصري بود كه مسئله ازدواج با وليعهد ايران را مشكل مي‌ساخت. چرا كه بنابه تأييد مجلس‌ ملكه ايران مي‌بايست ايراني باشد. پس راهكاري انديشيده شد كه با طرح و تصويب پاره‌اي قوانين بتوان فوزيه را ايراني‌الاصل قلمداد نمود.

      بلافاصله بعد از اعلام نامزدي فوزيه و محمدرضا در ايران، مراسم عقد رسمي در مصر صورت گرفت و سپس ملكه نازلي مادر فوزيه به اتفاق فوزيه و خواهران او به تهران آمدند و در ايستگاه راه‌آهن مورد استقبال قرار گرفتند. برطبق دستور شاه تمام مسيرهاي آنان در شهرهاي بين راه و سراسر تهران چراغاني شد و كليه خانه‌ها به دستور بلديه تميز و پاكيزه گشت. كاخ شاهي با اشياء عتيقه تزيين يافت و خاندان سلطنتي با لباسهاي تشريفاتي و ظواهر فريبنده آماده پذيرايي شد. اما با تمام اينها دربار ايران نسبت به دربار مصر بسيار فقيرتر و بي‌ريشه‌تر بود و اين گونه ظاهرسازيها هرگز نمي‌توانست اين اختلاف را پنهان سازد. طي مراسم عروسي بسيار تجملي كه در هفت شبانه روز انجام شد‍ اختلاف فرهنگي بين دو خانواده بيش از پيش بروز كرد و در بسياري از موارد به درگيري انجاميد. مسلماً دو سر اين اختلاف بر روابط خصمانه تاج‌الملوك و ملكه نازلي قرار داشت. ملكه نازلي با رفتار زننده و بي اعتنايي خود نسبت به تاج‌الملوك خشم او را برمي‌انگيخت تا جايي كه طي برخوردهاي لفظي در كاخ گلستان، اختلافات به اوج رسيد و تنها با وساطت سفير مصر و عذرخواهي او پايان پذيرفت. ملكه نازلي پس از انجام مراسم عروسي به سرعت از ايران خارج شد چرا كه رضاشاه از او دل خوشي نداشت و رفتار او در نظر ايرانيان بسيار سبك و جلف بود به طوري كه بي پروا در مجامع عمومي با افراد مختلف به معاشرت مي‌پرداخت.

      بدين ترتيب فوزيه كه دختر خجالتي و حساس بود و به زبان فارسي نيز آشنايي نداشت مدت كوتاهي پس از عروسي ميان زنان موشكاف و قدرتمند دربار قرار گرفت كه بر سر هر مسئله بي اهميتي مبارزه مي‌نمودند. فوزيه كه تنها نديمه مصريش همدمش بود، يا مي‌بايست در برابر اين قدرتها سر فرود آورد و يا به مبارزه با آنها به پا خيزد.

      شايان ذكر است كه هر دو راه‌حل نزد فوزيه مردود بود چرا كه تربيت خانوادگي او به نوعي نبود كه بتواند زورگويي را تحمل كند و ضمناً مسائل جاري دربار بي‌اهميت تر از آن به نظر مي‌رسيد كه بر سر آن به مبارزه بپردازد. بنابر اين او كه ياراي مقاومت در برابر تمسخرات مادر و خواهران محمدرضا را نداشت به تدريج « گوشه‌گيري» نمود و تنها با خدمه مصري و زن سفير مصر رفت و آمد مي‌نمود؛ امري كه خانواده پهلوي آن را ناشي از غرور و خودبيني ‌پنداشتند و رجال، حمل بر خجالتي بودن وي‌كردند.

      در اين ميان تنها حامي فوزيه پدر شوهرش رضاشاه بود. فوزيه همه روز رأس ساعت يازده با رضاشاه ديدار مي‌كرد و با او به صحبت مي‌پرداخت. گاه به دستور شاه با شوهرش براي افتتاح پروژه‌هاي جديد، بيمارستانها، كارخانه‌ها و... گسيل مي‌شد. تنها چند ماه بعد از ازدواج به دستور رضاشاه ايستگاه سفيد چشمه راه‌آهن به ايستگاه فوزيه تغيير نام داد و ميداني با اين نام ساخته شد.

     رضاشاه كه قصد داشت از طريق اين وصلت در سطح جهاني اعتباري بيابد، به داشتن فرزند پسر (با تابعيتي مصري و ايراني) بسيار دلبسته بود. اما تولد شهناز در 5 آبان 1319 نقشه او را برهم زد و فوزيه را با آن روي سكه آشنا نمود. چه شاه پير پس از شنيدن خبر تولد فرزند دختر اخمهايش را درهم كشيد و ناخشنودي خود را ابراز نمود. او در جايي شنيده بود كه ولادت اولين نوزاد دختر در خانواده سلطنتي شگون ندارد و شوم است. سالها پيش به او گفته بودند اگر اولين نوزاد سلطنتي دختر باشد آن پادشاه كشته و يا تبعيد مي‌شود و عجيب اينكه اين پيشگويي عوامانه در سال 1320 به تحقق پيوست.

     در اين ميان اوقات تلخي‌ها، گفت وگوها و حرف و حديثهاي افراد گوناگون و از همه مهمتر طعنه‌هاي تاج‌الملوك و خواهران شاه حالت روحي فوزيه را بدتر نمود. فوزيه با توجه به بيماريش پس از تولد شهناز، و بي توجهي‌هاي شوهرش پس از خلع رضاشاه ، به بهانه استراحت به مصر رفت و ديگر برنگشت . جالب اينكه تصميم فوزيه مبني بر جدايي از محمدرضا با شگفتي دربار ايران روبه رو نشد. محمدرضا به منظور برقراري روابط و بازگشت فوزيه هيئتي به رهبري دكتر قاسم غني به مصر گسيل كرد. دكتر غني با بزرگان و رجال مصر مذاكره كرد تا فوزيه را مجبور به بازگشت كند. حتي نامه‌هايي با خود داشت كه دربر گيرنده  پيامي مخصوص براي فوزيه بود و طي آن شاه ايران متعهد شده بود كه ملكه مادر و اشرف را از ايران خارج نمايد و فضاي كاخ را براي زندگي مشترك مهيا سازد. اما فوزيه رسماً اعلام كرد كه از ترس جان خود نمي‌تواند به ايران بيايد چرا كه ملكه مادر و اشرف قصد مسموم كردن او را داشته‌اند. بالاخره تلاشهاي هيئت ارسالي نتيجه نبخشيد و فوزيه ديگر هرگز به ايران بازنگشت.

6243-1 ع

 









 












 
www.iichs.org