نقدي بر سازمان ديپلماسي ايران عصر پهلوي

گفت وگو با مجيد مهران، ديپلمات سابق وزارت خارجه

گفتگو از مرتضي رسولي

 

آنچه مي خوانيد مروري است بر عملكرد سي سال ديپلماسي وزارت خارجه ايران از سال 1329 تا 1359. مصاحبه شونده كه خود از مديران ارشد اين وزارتخانه بوده، باتوجه به ماموريتهاي متعدد و با تكيه بر اطلاعات وتجربيات اداري خود، ساختار داخلي وزارت خارجه، شخصيت عملكرد و روش هر يك از وزراي خارجه و شماري از سفيران ايران را به نقد كشيده است.

به عنوان نخستين سوال خواهش مي كنم خودتان را معرفي كنيد.

قبل از هر چيز از اينكه فرصتي داديد تا اين مصاحبه صورت گيرد تشكر مي كنم. يكي از اقدامات شايسته مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر انجام مصاحبه هايي نظير اين مصاحبه است كه گوشه هايي از تاريخ زمان ما را كه در كتابي بازگو نشده است بيان مي كند و از اين لحاظ خود را مديون مؤسسه مي دانم.

      اينجانب فرزند شادروان حسن رفاهي مهران در سال 1304 شمسي در ناحية نظاميه واقع در روبه روي مدرسة سپهسالار (شهيد مطهري فعلي) پا به عرصة وجود گذاردم. پدرم در دوران قاجاريه براي خود لقب معتضدالدوله گرفته بود و بعد كه شناسنامه گرفت عنوان مهران رفاهي را انتخاب كرد. رفاهي تخلص شعري او بود. محمد و محمود و احمد مهران ــ پسرعمه هاي بنده ــ قبلا نام خانوادگي صادقي بروجردي داشتند از پدرم كه بزرگ خانواده بود براي وحدت نام خانوادگي اجازه گرفتند تا آنان هم مهران خطاب شوند كه پدرم موافقت كرد.

چگونه و چه تاريخي به استخدام وزارت خارجه درآمديد؟ به چه سمتهايي منصوب و به چه كشورهايي با چه عنواني مامور خدمت شديد؟

آن زمان چون هنوز خام بودم فكر مي كردم وزارت امور خارجه شاگرد رتبة اول رشته سياسي را خيلي زود استخدام خواهد كرد غافل از اينكه وقتي به حسين زنجاني رئيس كارگزيني وزارت خارجه مراجعه كردم و مدارك خود را روي ميز او گذاشتم خدا رحمتش كند، با قيافه أي خاص و گرفته گفت: به همين مفتي مي خواهي وارد وزارت خارجه شوي!؟ و ادامه داد ابتدا تقاضاي خود را به دفتر كارگزيني تسليم كن تا پس از شش ماه كه امتحان ورودي دادي، بعد از قبولي در امتحان، مدت شش ماه بايد استاژ(1) بدهي. بعدا وزارت خارجه مختار است شما را بپذيرد يا رد كند. به اين ترتيب من مجبور به عقبگرد شدم به طوري كه حتي به دفتر كارگزيني هم نرفتم. چندي بعد توسط دكتر محمود مهران كه معاون وزارت فرهنگ بود، ادارة دفتر كتابخانه ملي به من سپرده شد و قريب دو سال در كتابخانة ملي كار كردم.

      روزي در راديو تهران براي دانش آموزان سخنراني كردم كه براي موفقيت در امتحانات بهتر است از چند ماه قبل برنامة زمان بندي شده تهيه كنند و از هر درس روي چند صفحه بخوانند تا مركوز ذهنشان شود. به اين ترتيب شب امتحان بي جهت مضطرب و ناراحت نباشند. اين سخنراني را چند نفر از زعماي وزارت خارجه نظير حسين قدس نخعي، مديركل كارگزيني و رحمت الله اتابكي (كه از دوستان برادرم بود) شنيدند. همين موجب شد تا با انتقال من به وزارت خارجه موافقت شود

      روز بعد از سخنراني اتابكي تلفني مرا خواست و كتبا از وزارت فرهنگ، انتقال بنده را درخواست كرد. اگر حمايتهاي او نبود ورود من به وزارت خارجه با مشكلاتي مواجه مي شد. به اين ترتيب استثنائا بدون اينكه در بايگاني مشغول شوم و استاژ دهم در ادارة سازمان ملل متحد كه اميرخسرو افشار فرزند سرتيپ سيف افشار كفيل آن شده بود به كار گمارده شدم. افشار يكي از رؤساي جوان آن دوره بود و مشهور بود كه مورد حمايت علي اصغر حكمت است.

      پس از مدت كوتاهي به ادارات سجلات و احوال شخصيه و رمز وزارت خارجه منتقل شدم. بعد از كودتاي 28 مرداد به همراه سهيلي سفير ايران در لندن براي مدت چهار سال به ماموريت انگلستان رفتم. در سال1335 به سمت دبير سومي سفارت ايران در لندن ارتقا پيدا كردم. بعد از مراجعت به تهران مجددا در ادارة رمز وزارت خارجه مشغول كار شدم و پس از دو سال در سال 1338 عازم ماموريت توكيو گرديدم. در آذر 1342 به تهران آمدم و با اينكه رايزن درجه 3 بودم و مي بايست سرپرستي يك ادارة غيرسياسي را عهده دار شوم موقتا معاون ادارة امور اقتصادي شدم. پس از آن براي مدتي سرپرستي ادارة تابعيت وزارت خارجه را برعهده گرفتم. سپس براي مدتي به عنوان معاون سركنسول عازم سانفرانسيسكو شدم. هنوز 2 سال از مدت ماموريتم در سانفرانسيسكو باقي مانده بود كه در سال 1347 عازم بغداد شدم. در سال 1350 به محض ورود به تهران سرپرست اداره نهم سياسي شدم (اداره أي كه مربوط به خليج فارس، امارات و فلات قاره است)، پس از آن به عنوان سركنسول عازم شيكاگو شدم. در فروردين 1356 پس از بازگشت به ايران به سمت دبير شوراي خليج فارس منصوب گرديدم. در سال 1358 با حكم مهندس بازرگان به سمت سفير دولت جمهوري اسلامي در بحرين منصوب ولي پس از مدت كوتاهي بازنشسته شدم.

…. آنچه در مورد اهميت ماموريت خصوصا در بغداد به ذهن متبادر مي شود اين نكته است كه اولا ما با عراق يك مرز طولاني داريم و طوايف و عشاير بسياري هستند كه بعضي اين طرف مرز و برخي ديگر در خاك عراق زندگي مي كنند. ثانيا شمار عظيمي از شيعيان ايراني تبار در عراق وجود دارند كه كمتر نقش اساسي در حاكميت سياسي عراق داشتند و به ندرت يك شيعه مذهب در كادر هيئت دولت راه مي يافت. كما اينكه در مورد كردها نيز، همين وضعيت حكمفرما بود، بنابراين همواره خطر اصطكاك ميان دو كشور ايران و عراق وجود داشته است. عامل مهم ديگري كه بر اهميت و پيچيدگي روابط دو كشور مي افزوده نفوذ قاطع دولت انگلستان در منطقة خاورميانه، پس از تجزيه امپراتوري عثماني و استقلال عراق در سال 1932 بوده، به همين جهت در سالهاي پس از جنگ جهاني ا ول، بغداد همواره محل حل و عقد امور سياسي خاورميانه بود. هيچ كدام از اين مسائل در مورد كشورهاي ديگر وجود نداشته. به عنوان نمونه ما با برزيل نه مرز مشترك، نه خصوصيات مذهبي، نژادي و ايلات مشترك و نه تبعة زياد در آنجا داشته و داريم. شايد بنابه همين ملاحظات سفرايي كه از ايران به عراق مي رفتند (حتي در دوران رضاشاه) قبلا وزير خارجه بودند يا بعد از پايان ماموريت عراق به وزارت مي رسيدند. غالب اين سفرا هم اگر نگوييم انگلوفيل بودند، حداقل تمايلات ضدانگليسي نداشتند. حتي پس از كودتاي 28 مرداد كه نقش انگلستان در سياست ايران ظاهرا دست دوم و بعد از آمريكا قرار گرفت باز سفيراني مانند آرام به ماموريت عراق رفتند. نظر جنابعالي در اين مورد چيست؟

در مودر نفوذ انگليسيها در منطقه حتي پس از كودتاي 28 مرداد، به طور خلاصه در مورد تاريخ عراق بر اين باورم كه از زمان تاريخ استقلال اين كشور ] 1932 م [ تا كودتاي عبدالكريم قاسم در 1958 دولت انگلستان حاكم مطلق عراق و پادشاه هم مطيع انگليسيها بود. تنها در يك مورد، آن هم زماني كه كودك بودم شايع بود ملك غازي فرزند ملك فيصل، پس از اينكه به پادشاهي رسيد چون كاملا در جهت دستورات انگليسيها گام برنمي داشت و به قول معروف خوب به آنها ركاب نمي داد، انگليسيها جان او را گرفتند. او برخلاف نظر دولت انگلستان قصد داشت خاك كويت را ضميمة عراق كند، از اين رو در يك تصادف ساختگي اتومبيل از بين رفت.

      با كودتاي عبدالكريم قاسم، دولت عراق در سياستهاي خود يك تغيير 180 درجه أي داد و به سمت شوروي متمايل شد. مقامهاي شوروي هم متقابلا سعي كردند نيازهاي مالي و نظامي عراق را برآورند.

      اما در باب نفوذ انگلستان در ايران بايد بگويم هرچند در كودتاي 28 مرداد، بنابه اقرار كروميت روزولت امريكاييها هزينة آن را پرداختند اما انگليسيها هم باطنا مايل نبودند كلية مسائل ايران توسط امريكاييها حل شود. آنان با عواملي كه در هيئت حاكمة ايران داشتند با تحريكات مختلف توانستند زد و خوردهاي سرحدي در مرزهاي ايران و عراق به وجود آورند و اختلاف بر سر اروندرود را بزرگ كنند و كردستان را براي هر دو كشور بشورانند. انگليسيها از اين طريق مي خواستند به شاه هشدار دهند كه او نمي تواند بدون درنظر گرفتن انگلستان، اختلافات ايران و عراق را تنها با وساطت آمريكا حل كند. بنابر اين نبايد نقش دولت انگليس را در دامن زدن به اختلافات ميان ايران و عراق ناديده گرفت. بدون پرده پوشي بايد اذعان كرد كه انگليسيها پايه گذار قرارداد سرحدي 1316 بين ايران و عراق بودند زيرا در اين قرارداد حفظ منافع آنها صراحتا قيد شده است.

      روزي در دفتر دكتر محمود علي الداود مديركل سياسي وزارت خارجة عراق به او گفتم شاه ايران مي گويد بند 4 قرارداد سرحدي ايران و عراق كه تصريح مي كند ايران و عراق نبايد عليه منافع بريتانياي كبير قدمي بردارند، استعماري است و در صورتي كه اين بند برداشته شود شايد بتوان قرارداد مذكور را دوباره احيا كرد. (2) قرارداد مي بندند، منافع يك كشور ثالث كه هزاران كيلومتر با ما فاصله دارد درآن قيد شود؟ مگر ما مستعمرة بريتانيا بوده ايم! دكتر داود در جواب من حرفي زد ك وقتي به ياد مي آورم عرق خجالت بر جبينم مي نشيند. او گفت آقاي مهران، درست مي فرماييد، ولي آن موقع دولت عراق مستعمرة انگلستان بود، دولت ايران كه مستقل بود چرا زير بار چنين قرارداد ننگيني رفت و ذيل آن را امضا نمود؟ البته مصلحت ايجاب نمي كرد بگويم كه آن زمان نوري سعيد نخست وزير وقت عراق از طرف انگليسيها، رضاشاه را در اتاق دربسته تهديد كرد و او را در موقعيتي قرار داد كه مجبور به امضاي قرارداد شد. اما اين مطلب را نيز نبايد از ياد ببريم كه ما سفيري در بغداد نداشتيم كه فراماسون نباشد يا حداقل تاحدي احساسات ضدانگليسي داشته باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

1.  stage دورة كارآموزي كه بدون حقوق كار كنند

2. به نظر مي رسد مخالفت شاه با بند 4 قرارداد مذكور گرايشي بود كه او بعد از كودتاي 28 مرداد به امريكا پيدا كرده بود و فشار مقامات امريكايي بعضي مواقع او را در مقابل انگلستان قرار مي داد.

 متن كامل اين مصاحبه در فصلنامه شماره 9 به چاپ رسيده است.

 








 












 
www.iichs.org