مهمترين ازلي که با حاجي ميرزا حسن خان مرتبط بود و به تواتر نامش در نامهها آمده است و البته اين ارتباطات، هم به خاطر همکار بودنشان در سفارت انگليس و هم به دليل خريد و فروش باغ و زمين و خانه بوده، ميرزا شيخ علي يزدي است. ميرزا شيخ علي نيز بنابه نوشته ميرزا ابوالفضل گلپايگاني در زمره مهمترين سرهنويسان دوره ناصري قرار داشت 26 و برادرش شيخ محمد يزدي (از کارمندان سفارت انگليس در استانبول) به اعتقاد و رفتار ازلي کاملا شناخته شده و فعال بود. 27 از نامهها ميتوان فهميد که شيخ علي مزبور در اواسط سال 1307ق درگذشته و حاجي ميرزا حسن خان را دچار غم و حسرت نموده است. 28 در جايي از نامهها نيز حاجي ميرزا حسن اشاره ميکند از آنجا که حاجي ميرزا هادي دولتآبادي (جانشين ازل در ايران) از طلبکاران مرحوم شيخ علي يزدي بوده، به دنبال وصول طلبهاي خود افتاده است. 29 ديگر ازلي اين نامهها، برادرزاده صدرالعلماي اصفهاني است که در نامهاي به تاريخ 27 ربيعالثاني 1306، حاجي ميرزا حسن خان مينويسد با او سابقه دوستي دارد و به خانهاش مدعو بوده است. 30 از اين دو جالبتر ذکري است که حاجي ميرزا حسن، از فوت يکي از بهاييان به دست داده و در آنجا به ميرزا ابراهيم خاني که ازلي بود، اشاره نموده است:
اراده داشتم مشروحا به تصديع خاطر شريف بپردازم. از هموم و غموم وارده که از ارتقاي جناب آقا سيد اسدالله حکيم وارد است، ممنوعم. روز گذشته، مقرّب الخاقان، ميرزا ابراهيم خان منشي سفارت جمهوريه فرانسه، طرف مغرب از شهر آمده، مذکور نمودند که جناب حکيم پريشب مرفين خورده، به سماوات قدسي حضرت رب العالمين صعود فرمودند و تمام دوستان متفقا پيغام دادهاند که مخلص هر چه زودتر خود را به شهر رسانيده، اغتشاشي که از دست تعرض بعضي اشرار همجوار آن مرحوم حاصل شده، تسويه نمايد. بدين لحاظ سريعا عازم شهر ميباشم، ببينم چه بايد کرد. گويا در توصيه خودشان، مخلص را دخالت دادهاند. 31
با توجه به شواهد ديگر (مانند حاجي ميرزا احمد مشرف کرماني و شيخالرييس ابوالحسن ميرزا) و همچنين از شواهد موجود در کتاب مراسلات طهران، ميتوان چنين گفت که دو جامعه ازلي و بهايي تا قبل از فعاليت صريح و تند ازليان حوزه استانبول در دوره انتشار روزنامه قانون، هنگام سر و صداي اتحاد اسلام و در زمان جنبش تنباکو؛ هنوز با يکديگر اختلاط داشتند و زماني که ازليان به صراحت به فعاليتهاي سياسي دست زدند و عليه حکومت قاجار به مبارزه سياسي پرداختند، بهاييان تا آنجا که ممکن بود، حساب خود را از ازليان تفريق کردند و از آنان کناره گرفتند. به عبارت ديگر تفريق مذهبي بين ازليان و بهاييان در پي داعيه «من يظهره اللهي» بهاءالله صورت گرفت و حدّ فارق اجتماعي آنان، فعاليتهاي سياسي بود که ازليان در سالهاي پاياني دوره ناصري بدان دست زدند. در اين زمان کساني که در اين ارتباطات مايل به فعاليتهاي سياسي بودند، به ازليان تمايل يافتند و به جرگه آنان داخل شدند. اين جدايي به خوبي از آغاز شورش عليه انحصارنامه تنباکو تا دوره مشروطيت قابل تشخيص و بررسي است.
لازم ميدانم به اشتباهاتي که در چاپ کتاب صورت گرفته نيز اشارهاي بکنم. نخستين ايرادي که من بر اين کتاب دارم اين است که تصويري از هيچ يک از نامهها نيامده است. خيلي بهتر بود به جاي انداختن عکس دروازههاي طهران، نمايي از کاروانسراي عصر ناصري، کاخ ناصرالدين شاه و نقاشي از يک خانم ايراني در حال گردش که هيچ ارتباط منطقي با مطالب مندرج در نامهها نداشت، چند صفحه از آن مراسلات گراور ميگشت.
دوم آنکه «طهران» را در قديم با «ط» مينوشتند و در دهههاي اخير با «ت» مينويسند، اما منطقي است که يک نويسنده تکليف خود را با اين کلمه معلوم کند. اگر نويسنده اي طهران را با «ط» مينويسد، همه جا اين کار را بکند و همچنين بالعکس. جالب آنکه لغت طهران، بر روي جلد اين کتاب به هر دو صورت نوشته شده است.
سوم، اشتباهات املايي و چاپي کتاب مراسلات طهران است که يا در حروفچيني اتفاق افتاده و يا در خواندن نامهها. در اشتباهاتي که در متن کتاب رخ داده، برخي از آنها به دليل ناآشنايي مصحح با اصطلاحات بهايي صورت گرفته و اشتباهاتي که به خاطر بد خواندن سندها، به متن کتاب راه پيدا کرده، اندک است و کمتر از آن، اشتباهات حروفچيني است. با آنکه من عکسي از نامهها نديدهام، اما به قراين، به اصلاح مواردي از اين اشتباهات که بدان برخوردهام، اشاره مينمايم تا اگر ناشر و يا تدوينگر محترم کتاب مراسلات طهران اين نقد را مطالعه نمود، در چاپهاي بعد ، به اصلاح آن مبادرت نمايد:
غلط صحیح
1. ص 46: اذکار بديهه ← اذکار بديعه
2. ص 67: اين مراسله را با اين جدّ ← اين مراسله را تا اين حدّ.
3. ص 68: تشکرامير ← تشکرآميز.
4. ص 80: ميرزا حسين خان ← ميرزا حسن خان.
5. ص 81: منافي رأي شريف سرکار عالي نموده باشد ← منافي رأي شريف سرکارعالي نبوده باشد.
6. ص 114: ميرزا حسين خان ← ميرزا حسن خان.
7. ص 114: مخصوص نبودند سرکار را اطلاع دهم ← مخصوص نمودند سرکار را اطلاع دهم.
8. ص 133: روحي و ذاتي و حقيقتي به حضرتک الفدا ← روحي و ذاتي و حقيقتي لحضرتک الفدا. کاملا مشخص است که در متن عربي نميتوان حرف «باء» را از کلمه منفصل کرد و مانند فارسي به صورت «به» نوشت، ضمن آنکه اين حرف اصولا «لام» است، نه «باء».
9. ص 133: باقي [= باغي] دارد، ورشکست شده ← باقي دارد، ورشکست شده. در اصطلاح عامه، «باقي دارد»، يعني پول کم آورده است.
10. ص 141: چند شب قبل در خانه، ارباب ← چند شب قبل در خانهء ارباب.
11. ص 156: در کارهاي سرکار دقيقم و احتياط ← در کارهاي سرکار دقيقم و [با] احتياط.
12. ص 175: روحي و ذاتي و حقيقتي به عزتک الفدا ← روحي و ذاتي و حقيقتي لعزتک الفدا.
13. ص 251: با قرب وسيله اين مهجور را مستحضر داريد ← به اقرب وسيله اين مهجور را مستحضر داريد.
14. ص 259: دست رسول را با حدّ مرسول مقبول ندانستم ← دست رسول را به أخذ مرسول مقبول ندانستم.
15. ص 268: حامله بودن مشاراليه ← حامله بودن مشاراليها. (اگر نسخه اصل اشتباه است، در پاورقي بايد توضيح داده شود)
16. ص 270: مشاراليه ميل ندارد در حالت حمل به کاشان بيايد ← مشاراليها ميل ندارد....الخ.
17. ص 297: سرکار هادي خان يا ميرزا ابوالقاسم خان، دام اجلالها ← دام اجلالهما.
18. ص 314: اجماد آتش ← اخماد آتش.
19. ص 314: «اين شخص از رايحه استشمام ننموده است». بين دو لغت «رايحه» و «استشمام»، احتمالا يک لغت ساقط شده است.
20. ص 336: «متين و رابطه فخيم قديمي که سالها است مابين متحقق است». قبل از لغت «متين» احتمالا يک لغت افتاده است.
21. ص 361: بدل يا يتحللي ← بدل ما يتحللي.
22. ص 391: از هموم و عموم وارده ← از هموم و غموم وارده.
23. ص 395: ميرزا مشهدي خان ← ميرزا مهدي خان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اتحاديه، منصوره؛ مراسلات طهران؛ انتشارات کتاب سيامک و نشر تاريخ ايران؛ پاييز 1384؛ ص 149 .
2. نميدانم خانم اتحاديه بر اساس چه مطلبي، استنتاج کرده است که ميرزا حسن خان از اقوام مادري مبصرالسلطنه بوده است.
3. همان جا، ص 20 و 21 .
4. همانجا ، ص 22 و 23 .
5. در نامهها و مراسلات مزبور چنين چيزي ذکر نشده است، زيرا در آن دوره زماني، پسران مبصرالسلطنه کوچک بودهاند. خانم اتحاديه اين موضوع را احتمالا از خانواده مبصرالسلطنه که نامههاي مربوطه را در اختيار ايشان نهادهاند، چنين کسب اطلاع کرده است. مبصرالسلطنه در اوايل دوره پهلوي که حکم لغو القاب صادر شد، نام فاميل ناصري را براي خود برگزيد و اسناد فوقالذکر توسط نوه ايشان، خانم ناهيد ناصري (انتخابي)، در اختيار خانم اتحاديه قرار گرفته است.
6. اتحاديه، ص 23 و 24. البته در روايت خانم اتحاديه از ملاقات ادوارد براون و مبصرالسلطنه، اشتباهي رخ داده است. آن شب آنان ميهمان آگانور ارمني بودند و از متن نيز بر نميآيد که مبصرالسلطنه موسيقيدان بوده باشد. کسي سه تار زده است و حضار آواز خواندهاند و اين امر ما را مجاز نميکند که او را موسيقيدان بدانيم.
7. همانجا، ص 46 .
8. همانجا، ص 55 .
9. همانجا، ص 175 .
10. همانجا، ص 197 .
11. همانجا، ص 335 .
12. همانجا، ص 125 .
13. همانجا، ص 201 .
14. همانجا، ص 253 .
15. همانجا، ص 306 .
16. فاضل مازندراني، اسدالله. ظهورالحق، جلد ششم، ص 168.
17. گلپايگاني، ميرزا ابوالفضل. رسائل و رقائم. به کوشش روحالله مهرابخاني، مؤسسه ملي مطبوعات امري؛ 134 بديع؛ ص 347 .
18. ميرزا رضا خان افشار در زماني که در سفارت ايران در استانبول کار ميکرد ، آثاري را در ارتباط با پارسي سرهنويسي چاپ نمود که من کتاب الفباي بهروزي را ديدهام و درباره دو اثر ديگر به نامهاي پروز نگارش و نوآيين تنها خواندهام. او از مدافعان سرسخت سرهنويسي بود و مدتي کوتاه با گلپايگاني مزبور که سرآمد سرهنويسان عصر ناصري به شمار ميرفت، مکاتبه داشت.
19. مقصود درويش عبدالمجيد طالقاني است که خط شکسته را به جايگاه رفيعي رسانيد. درويش زماني از قزوين به اصفهان رفت و رحل اقامت افکند و در سال 1185ق. درگذشت. او شعر نيز ميسرود. (لغتنامه دهخدا)
20. مقصود ميرزا شفيعا هراتي است. درباره او و ميرزا حسن [؟] گفتهاند: اثنان لا ثالث لهما. شفيعا در نقاشي، تذهيب و هنرهاي ديگر نيز استاد بود و شعر نيز ميسرود. 85 سال زندگي نمود و تنها يک بار به هندوستان سفر کرد و دوباره به هرات بازگشت و بالاخره در هرات به سال 1081ق. درگذشت. (لغتنامه دهخدا)
21. گلپايگاني، ص 480 .
22. روزنامه جام جم، 16 مرداد 1382 .
23. اتحاديه، ص 382.
24. همانجا، ص 133 و 134 .
25. همانجا، ص 376 .
26. همانجا، ص 64 .
27. نامهاي منتشر نشده از ميرزا اسدالله اصفهاني به ميرزا ابوالفضل گلپايگاني.
28. گلپايگاني، ص 481 .
29. گلپايگاني، ميرزا ابوالفضل. کشفالغطا. ص 119 .
30. اتحاديه، ص 245 .
31. همانجا، ص 343 .
32. همانجا، ص 166 .
33. همانجا، ص 391.