ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » تكاپوگري در طريق شدن

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

تكاپوگري در طريق شدن  

 

نيلوفر کسري

 

استاد عبدالحسين نوايي از مورخان نامدار زمانه ما بود که نخستين ساعات بامداد پنجشنبه 16 مهر ماه 1383ش به سراي باقي شتافت و جامعه فرهنگي به ويژه تاريخ پژوهان را به سوگ نشاند. در مقام بيان اهميت آثار ايشان همين بس که بدون ترديد مي‌توان گفت بي تکيه بر نوشته‌هاي پر بار و متعددش نمي‌توان گوشه‌هاي پر ابهام و زواياي تاريک تاريخ چند سده اخير ايران را شناخت. وي از خبرگان نسخه‌شناس و کتابشناس، ادبيات و تاريخ معاصر بود. از جمله ويژگيهاي برجسته و سرآمد آثار او دقت نظر و نوآوريهاي تحقيقي خاصي است که در آن به کار رفته است. اين دانش‌آموخته سوربن با تکيه بر منابع و مآخذ و اسناد و مدارک دست اول و بکر، با وسواس و احتياط و نکته‌سنجي‌هايي که از مشخصه‌هاي بارز او و ساير مورخان سرشناس به شمار مي‌آيد، بر نکات مغفول تارخ معاصر ايران پرتو افکند.


باري، سابقه آشنايي من و دکتر عبدالحسين نوايي به يک عصر پاييزي سال 1370 بازمي‌گردد. در آن هنگام من در مقطع کارشناسي ارشد تاريخ دانشگاه آزاد اسلامي مشغول به تحصيل بودم. خوب به ياد دارم نام دکتر عبدالحسين نوايي با آن اقتدار و اتوريته‌اي که از آن بهره‌مند بود اندک هراسي در دل دانشجويان مي‌افکند. چرا که استاد در امر آموزش و تدريس سخت‌گيري بسياري داشت. زبانش گزنده و گاه بي پروا بود. وي حافظ، راوي و قصه گوي تاريخ نبود. بلکه به ضرس قاطع مي‌توان گفت صاحب سبک تاريخي بود.


استاد اعتقادي به حضور و غياب نداشت چرا که معتقد بود اين عشق است که مي‌بايد دانشجو را به کلاس بکشاند.


عجب علمي است علم هيأت عشق که چرخ هشتمش، هفتم زمين است


اما ورود کسي پس از خود را خوش نمي‌داشت و آن را توهين به استاد تلقي مي‌کرد. عنوان درس « تطور نظام حکومتهاي ايران بعد از اسلام» بود. استاد در ابتدا با نگاه نافذ خود به تک تک دانشجويان خيره شد و به توضيح مطالبي درباره تاريخ ايران قبل از اسلام پرداخت. او در انتهاي هر قسمت پرسشهايي مطرح مي‌کرد. اگر اين سؤالات پاسخ گويي در کلاس داشت فبها. در غير اين صورت پاسخ آن سؤال به جلسه بعد موکول مي‌شد. همين امر يک شوک تئوريک به ذهن دانشجويان متبادر مي‌ساخت. کار تفسيري را مي‌پسنديد و از تأويل و توجيه گريزان بود. به قرائت روايتهاي تاريخي نيز اعتنايي نداشت و خواهان نقد و مورد ترديد قرار دادن وقايع حتي مسلم تاريخي بود. کاوش را به جاي به به گويي و مجيز شخصيت‌ها و رجال تاريخي برتري مي‌داد. از اين رو پس از خاتمه کلاس دانشجويان به تکاپو مي‌افتادند تا جواب سؤالات استاد را بيابند. هفته به سرعت گذشت و جلسه دوم کلاس آغاز شد. استاد اين بار پس از حضور در کلاس سؤالات خود را مطرح ساخت. عده‌اي از دانشجويان که جوابهايي يافته بودند پس از بلند کردن دست رخصت سخن گفتن خواستند. پس از اتمام صحبتها، دکتر اسم هر يک از دانشجويان را پرسيد. هنگامي که نوبت به من رسيد پاسخ سؤال را گفتم و در انتها نظر خود را در آن باب اضافه نمودم. دکتر که گويا از پاسخ من راضي به نظر مي‌رسيد به من گفت: آفرين دخترم! درست گفتي! نامت چيست، من نامم را با صدايي پايين‌تر گفتم. او گفت : چرا خجالت مي‌کشي دخترم. هيچ مي‌داني من هم دختري به سن و سال تو دارم.


بعدها متوجه شدم که مرحوم دکتر عبدالحسين نوايي علاقه بسياري داشت تا دخترش در رشته تاريخ تحصيل کند و ياري رسان او در امور تحقيقي باشد. از آن به بعد اشتياق من براي درس خواندن و مطالعه کتاب افزايش يافت. ساعتها در کتابخانه مي‌نشستم و به جست وجوي پاسخ صحيح سؤالات مطرح شده بودم. خوشبختانه تحقيق آخر ترم نيز مورد قبول استاد واقع شد. ايشان به منظور تشويق من اجازه دادند هفته‌اي دو روز صبح هنگامي که دخترش در منزل است به آنجا رفته و از کتابخانه نفيس ايشان بهره ببرم، چرا که مرحوم استاد دکتر عبدالحسين نوايي نيمي از خانه خودش را که به سمت در غربي متصل بود به اين کار اختصاص داده بودند و روزها دانشجويان دختر و عصرها دانشجويان پسر، همچنين محققان مشتاق ديگر اجازه داشتند تا به آنجا رفته و از آن مجموعه کم نظير و غني استفاده کنند. استاد با گشاده‌رويي و فراخ دستي و سعه صدري ستودني پذيراي مشتاقان علم بودند و هفته‌اي يک بار جلسه پرسش و پاسخ براي هر دسته‌اي از دانشجويان ترتيب مي‌دادند. اين سيستم آموزش چنان شيفتگي در دانشجويان مي‌آفريد که بسياري از آنها پس از اتمام دوران تحصيل باز به آنجا رفت و آمد کرده و در جلسات پرسش و پاسخ حضور به هم مي‌رساندند. من هم پس از اتمام دوره کارشناسي ارشد به آنجا آمد و رفت داشتم. مرحوم استاد نوايي که پي به اشتياق من برده بود از من خواست به اتفاق چند نفر از دانشجويان در استنساخ و بازخواني اسناد تاريخي و فراهم آوردن تعليقات به او کمک کنيم. کار ما بدون وقفه ادامه داشت. او مانند معلمي دلسوز بدون هيچ چشم‌داشت مادي تک تک اسناد را مطالعه مي‌کرد و اشکالات ما را برطرف مي‌نمود. خوشبختانه اين روال با اشتغال من در مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران کامل شد و همکاري رسمي‌ام با ايشان آغاز گشت. به طوري که ظرف مدت پنج سال حدود سه هزار صفحه اسناد عبدالوهاب خان شيرازي، پانصد صفحه اسناد مهدعليا (مادر ناصرالدين شاه قاجار)، سه هزار صفحه اسناد نايب حسين کاشي، 1000 صفحه اسناد خاندان بدر را مطالعه، استنساخ، مقابله و تنظيم کرديم و پس از تنظيم و شماره‌گذاري، فهرست و تعليقات آن را آماده ساختيم. از اين اسناد سه جلد کتاب اسناد عبدالوهاب خان آصف‌الدوله توسط مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر و اسناد مهدعليا توسط انتشارات اساطير به چاپ رسيد.


باري آنچه در خلال اين فعاليت و همکاري دهساله اينجانب با مرحوم دکتر عبدالحسين نوايي در ذهنم بر جاي مانده صبوري و بردباري بسيار او در امر تحقيق بود. وي بسيار سخت‌کوش و فعال بود و از هرگونه سستي و کوتاهي در کار آزرده و عصباني مي‌شد. با پيچ و تاب دادن تحليل‌هاي تاريخي و پيوند دادن شالوده داوري با احساسات شخصي و مصالح غيرعلمي مخالف بود. اظهارنظرهاي گسترده را تاب نمي‌آورد و با اطناب کلام مخالف بود. همچنين لافزني و قرائت صرف مسائل تاريخي را نيز يک بيماري مزمن مي‌پنداشت. به گمان استاد انديشه‌اي که رشد و شکوفايي و طراوت و برجستگي ندارد رو به فرود و احتضار است از اين رو به گفته وي بر چنين انديشه‌اي زار زار بايد گريست. با اين وجود رمز موفقيت او نظم و پشتکار بود. گاه تا پاسي از شب به مطالعه مي‌پرداخت حوصله‌اي فوق‌العاده داشت. کاوش در کنه حقايق تاريخي به خرج مي‌داد. با بضاعت علمي افزونش افق فکري وسيعي داشت.


استاد مدتها در امور تأمل مي‌کرد و خود را ساعتها در غالب شخصيت‌هاي تاريخي و حوادث و شرايط تاريخي قرار مي‌داد. حافظه‌اي فوق‌العاده داشت و تنها با يک بار مطالعه علاوه بر ضبط مطالب، نام کتاب، صفحه و حتي پارگراف را نيز به خاطر مي‌سپرد. وي از ساعتي که به محل کار مي‌رسيد بدون توقف کار مي‌کرد به طوري که بعدها برايم تعريف کرد همين سخت‌کوشي و عشق به کار در دوره حاکميت پيشين، مشکلاتي برايش فراهم کرده بود و او را که از همکاري مستقيم و چاپلوسي آنها خودداري ورزيده بود، از تدريش در دانشگاه محروم کرده، و ناگزير به خدمت آموزش و پرورش و تدريس تاريخ در دبيرستان‌ها مشغول نموده بود.


همين علو طبع و بي اعتنايي به امور دنيوي جسارت فوق‌العاده‌اي بدو بخشيده بود به طوري که بسيار بي پروا سخن مي‌گفت و آراء خود را بيان مي‌کرد. از نظر استاد « ايران» خانه همه ما ايرانيان است پس نگاه درست به گذشته و واقعيت‌هاي تاريخي موجب حفظ و بقاي اين خانه و راهنمايي ما مي‌شود.


دکتر عبدالحسين نوايي علاقه‌اي به اشتهار نداشت. بسيار مايل بود در سايه بماند و نم نمک، بي ادعا و بدون جار و جنجال و هياهو به تعقلات تاريخي سرگرم باشد از کسي تقليد نمي‌کرد اما شيوه کار عباس اقبال آشتياني براي او يک الگو به شمار مي‌آمد. مناعت طبع خاصي داشت که به او رخصت نمي‌داد پذيراي هر سخن پرت و اظهارنظر شلخته‌اي باشد. از رکود و سکون بيزار بود و همواره در حال دگرزيستي و شدن بود. دوست داشت دائماً نو بينديشد و نو بماند و هر آينه تولد دگري بيابد. اين سبک او در مقدمه کتاب اسناد مهدعليا به خوبي نمايان است. مرحوم دکتر نوايي به ادبيات فارسي و متون کهن ادبي و تاريخي تسلطي وافر داشت و به زبانهاي فارسي و عربي و فرانسه کاملاً آشنا بود. در نگارش از نثري ساده و روان استفاده مي‌کرد و اعتقاد داشت که خواننده مي‌بايد به راحتي منظور محقق را دريابد و از عبارات مغلق در امان باشد.


اکنون که اين سطور نگاشته مي‌شود از ته دل افسوس مي‌خورم که چرا آنطور که مي‌بايست از حضور استاد بهره نگرفتم و قدر و منزلتش را آن سان شايسته و بايسته ندانسته‌ام. و به جاي گرد و خاک خوردن در کتابخانه پاسخ سؤالاتم را نيافته‌ام. باري ياد آن بزرگمرد را که امروز ستاره جانش خاموش گشته و روي در نقاب خاک کشيده گرامي مي دارم. باشد که در بهشت برين با پاکان محشور باشد.


آبان 1383 

 




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org