گفت و گو: مرتضي رسوليپور
□ از اينکه مرا به حضور پذيرفتيد سپاسگزارم. اميدوارم که توضيحات شما بتواند جوانان امروز و نسلهاي بعدي را هرچه بيشتر با هنر تئاتر و آنچه تاکنون در اين کشور گذشته آشنا سازد. خواهش ميکنم ابتدا خودتان را بيشتر معرفي کنيد.
اسم من رضا و نام فاميلم ارحام صدر است، متولد 1302 هستم و در بخش چهار اصفهان به دنيا آمدم. تحصيلات ابتدايي را در دبستان پهلوي اصفهان گذراندم و براي ادامه تحصيل در دوره متوسطه به کالج انگليسيها رفتم که بعدآ به دبيرستان ادب تغييرنام داد.
□ احتمالا بازيگري روي صحنه را از مدرسه و دبيرستان شروع کرديد، اينطور نيست؟
همينطور است، در آن زمان در يکي از جشنهاي پايان مدرسه از ما خواستند که در يک نمايش تئاتر بازي کنيم و ما هم هنرنمايي يا بازي کرديم و کارمان از همانجا مورد توجه قرار گرفت. بعد از آن جذب اجتماع شديم، در يک تئاتر حرفهاي به نام تئاتر اصفهان با اساتيد خودم ناصر فرهمند، علياصغر جهانشاه و محمد ميرزا رفيعي همکاري کردم. اينها نسبت به من سمت استادي داشتند و مدتي بعد استاد محمدعلي رجايي هم از کرمان به اتفاق سه فرزند دخترش به اصفهان آمد و به گروه ما پيوست. پس از اين در اصفهان دو تئاتر شروع به فعاليت نمود؛ يکي تئاتر اصفهان و ديگري تئاتر سپاهان که اين دو در مقابل هم رقيب بودند، البته رقيبِ کاري نه رقابت به صورت دشمني؛ بنابراين ضديت خاصي با هم نداشتند. روزها دو گروه با يکديگر دوست بودند و شبها از هم جدا ميشدند. اين دو گروه به تدريج آنچنان فعاليتي از خود در اين شهر بروز دادند که اصفهان به شهر تئاتر معروف شد. به طوري که تئاتر در آن دوره بسيار نضج گرفت و خوشبختانه چند تن از جوانها و تعدادي از قديميها در يک تئاتر بودند و چند نفر ديگر از قديميها و جوانترها در تئاتر مقابل. بعد در اين دو مؤسسه اختلافاتي به وجود آمد، در نتيجه بعد از مدتي تئاتر اصفهان بسته شد و مدير تئاتر سپاهان نيز آنجا را به سينما تبديل کرد، چون درآمد بيشتري داشت و البته کسي که سوداگر و دنبال درآمد باشد و ديگر هنرپيشه نداشته باشد مسلمآ به تئاتر توجه نميکند. بعد از وقفهاي که در اين زمان ايجاد شد جوانهاي علاقهمند به هنر تئاتر به منزل من آمدند و گفتند که ما با توجه به استعداد و علاقهاي که به اين کار داريم، چه بکنيم!؟ گفتم هر طور که بگوييد من با شما همکاري ميکنم. بنابراين گروه جواني به نام گروه هنري ارحام تشکيل داديم، و اين گروه مدت 40 سال است که تشکيل شده و در اين مدت به فعاليت و خدمت فرهنگي و هنري خود در اين شهر ادامه ميدهد.
□ يعني دقيقآ از چه سالي فعاليت اين گروه شروع شد؟
حدودآ 18 سال قبل از انقلاب تشکيل شد و تقريبآ 40 سال سابقه فعاليت دارد، اما بعد از 18 سال فعاليت متأسفانه چون ضابطهاي بر اين نوع فعاليت حاکم نبود که بتواند حقالزحمه هنرپيشه و مابهالتفاوت آن را و ساير هزينهها را منصفانه بپردازد، اين بود که هنرمندان در تجمعي که داشتند از من خواستند راهي پيدا کنم که تئاتر با گرفتاري مالي مواجه نشود.
يکي از پيشنهادات فروش بود، بنده گفتم راه مناسب اين است که تئاتر را همگي به اتفاق فعال نماييم و ابتدائآ هزينههايش را بپردازيم و مابقي درآمد را به صورت عادلانه تقسيم کنيم به طوري که هيچکس مدير نباشد. سپس از بين افراد مجموعه يا اعضاي گروه يک هيئتمديره انتخاب کنيم و هيئتمديره از بين خود يک نفر را به عنوان مدير يا سرپرست انتخاب ميکند. اعضاي گروه اين پيشنهاد را پسنديدند و در نشستي که داشتند هيئتمديره را تشکيل دادند و بنده را به عنوان سرپرست برگزيدند. شرايط به گونهاي شد که ميزان حقوق من را هم هنرپيشهها معين ميکردند و به همين صورت ميزان حقوق نفرات بعدي الي آخر و بعد از آن درآمد هر برنامه را جمعآوري ميکرديم و با کسر هزينهها، آنچه باقي مانده بود با مشخص بودن سهم افراد به آنها پرداخت مينموديم و در حقيقت همه افراد حقوقشان را ميگرفتند. از هنرپيشه قديمي و باسابقه و هنرپيشهاي که مردم روي اسم او بليت خريداري ميکردند گرفته تا کسي که تازهکار و کارآموز بود و هنرپيشه متوسطالحال، همگي به حق خودشان ميرسيدند. به اين دليل بود که در مدت 20 سال فعاليت، اين تئاتر توانست بدون وقفه و مشکلي در شهر اصفهان به کار خود ادامه دهد و به نام گروه هنري «ارحام» مشهور و معروف شود.
در مورد کيفيت کار، برنامهريزي بسيار خوبي داشتم، کار به اين صورت بود که به هنرمندان ميگفتيم که هر برنامه يا اجرا از لحاظ عوامل مانند: نقشها، کارگرداني، طرح دکور، گريم، لباس، وسايل صحنه و... ميبايست نسبت به اجراي قبلي ده درجه قويتر باشد، اين بدان معني بود که در يک قوس صعودي قرار بگيريم و براي اينکه به سمت بالا حرکت کنيم تنها راه همين بود که عرض کردم يعني هر برنامه يا اجرا نسبت به برنامه قبل بهتر باشد. همينطور هم شد و خواهناخواه با شرايطي که عرض کردم وضعيت تئاتر به گونهاي شد که توانست دو دهه تداوم پيدا کند. بنابراين ميتوانم اذعان يا ادعا کنم که گروه هنري «ارحام» براي اعتلا و پيشرفت هنر نمايش در شهر اصفهان خدمت بزرگي کرد و نقش اينجانب چه در مديريت و برنامهريزي و اداره مؤسسه و چه از نظر خلق نقشهاي جديد در هنر نمايشنامه بسيار مؤثر بود و تصور ميکنم همه همکارانم اين موضوع را تصديق ميکنند.
سعي مؤکد ما اين بود که بتوانيم با بهرهگيري از فرهنگ، منش و کردار مردم خودمان برنامههاي نمايشي را تنظيم کنيم. اساسآ چون مردم با آداب و سنن خودشان ارتباط و پيوند هميشگي دارند، تئاتر هم بايد از اين زمينههاي فکري و فرهنگي نشئت گرفته باشد. در اين صورت مردم گرايش و علاقه بيشتري نسبت به هنرهاي نمايشي پيدا ميکنند کما اينکه تئاتر ما واقعآ در سراسر ايران مطرح بود و حتي نام آن در خارج از ايران و اذهان ايرانياني که در خارج از کشور زندگي ميکردند ماندگار شد. يعني وقتي آنها به ايران ميآمدند بيشتر آنها به اصفهان سفر ميکردند و حتمآ تئاتر ما را ميديدند و اصولا اصفهان به نام شهر تئاتر شهرت پيدا کرده بود، به اين دليل که علاقهمندانش از هر گوشه دنيا که بودند، ميآمدند و شايد روزها و هفتهها در هتلها ميماندند و پول خرج ميکردند تا شبي فرصت تهيه بليت و ديدن نمايش براي آنها فراهم شود. از سوي ديگر من هم کوشش ميکردم که بليتها بازار سياه پيدا نکند، زيرا اگر اينطور ميشد سوداگري رواج مييافت و در آن صورت ديگر ما تئاتر را براي پيشرفت فرهنگ اداره نميکرديم، بلکه براي جمعآوري پول و سرمايه تلاش ميکرديم. خوشبختانه اين موفقيت هم نصيب شد و نتيجه کارمان هم خوب بود.
□ از فعاليتهاي نمايشي قبل از سال 40 در تئاتر بفرماييد.
بله، ابتدا در تئاتر حرفهاي اصفهان و بعد گروه سپاهان و تا زماني که اين دو تا بسته شد و تئاتر آماتوري گروه هنري «ارحام» تأسيس شد در آن دو گروه کار ميکردم.
من از سال 1324 در مدرسه بازي ميکردم و از سال 1326 در اجتماع، يعني شروع کار غيررسمي من سال 1324 در مدرسه بود و تئاتر حرفهاي را از سال 1326 در تئاتر اصفهان با استادم مرحوم فرهمند شروع کردم. به جرئت ميتوانم بگويم مجموعآ حدود 50 سال از عمرم را به تئاتر اختصاص دادم. 45 سال در ايران و 5 سال بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در خارج از کشور، بنا به دعوت ايرانيان مقيم آلمان، انگليس، آمريکا و کانادا، به اين کشورها رفتم و برنامه اجرا کردم که همه آنها نيز خاطرهانگيز بودند.
□ در مکتب شما افراد زيادي براي هنر تئاتر تربيت شدند و امروز هم شاهديم که در برنامههاي تلويزيوني يا اجراي تئاتر در مراسم مختلفي که در شهر اصفهان برگزار ميشود شاگردان شما ايفاي نقش ميکنند. راجع به تربيت و آموزش اينها و زحماتي که برايشان کشيديد صحبت بفرماييد.
بعضي از اينها در گروه من بودند، طبيعتآ به آنها نقش ميداديم و با هم کار ميکرديم. خب، شاگرد و استادي نيز از همين جا معلوم بود ولي بعضي ديگر عضو گروه ما نبودند، اما در تئاتر ما اسمنويسي ميکردند و علاقهمند هم بودند. بعد از انقلاب ديگر روي صحنه نرفتم، افراد جديد در همه جا خودشان را به عنوان شاگرد من معرفي ميکردند، در حالي که من آنها را از خودم استادتر ميدانم، البته هر کدام از آنها در هر نقشي که ظاهر ميشدند بيشترين سعيشان اين بود که کارهاي مرا تکرار کنند. بنابراين تکرار کارهاي من باعث شده بود مردم تمام آنها را از شاگردان من بدانند، حتي يکي از اين افراد رسمآ اداي مرا در ميآورد.
□ درباره شاگردان خودتان صحبت ميفرموديد که تعدادي از آنها از شما تقليد ميکردند.
بله، امروزه سبک کمدي ـ انتقادي که در اصفهان اجرا ميشود سبکي است که من به وجود آوردم. يک شب به آقاي فرهمند گفتم: ما در اين شهر مزه بينداز هستيم؟ گفت: نه، ما کمدينيم. گفتم: دلقکيم؟ گفت: نه، چه کسي اين را ميگويد؟ گفتم: مردم ميگويند شما مزه بينداز هستيد، دلقک هستيد. گفت: مردم هرچه بگويند، کار ما يک کار کمدي است. گفتم: ولي ميدانيد چرا مردم اين را ميگويند؟ گفت: نه. گفتم استاد عزيزم، به خاطر اينکه سعي ما اين است که مردم را بخندانيم، حالا با يک اَکشن، يا يک ديالوگ، يا با کلمات و يا با حرکات. گفت: درست است. گفتم: چه اشکالي دارد اگر ما در نمايش خود يک سري موضوعات انتقادي و تراژيک را با طنز ترکيب و استفاده کنيم؟ گفت: چطور مثلا؟، گفتم: به فرض مثال، هر نمايشنامه تا حدي به صورت انتقادي يا نقد مسائل روز جامعه اجرا شود و انتقادات هم از متن مردم و اجتماع بيان شود و به زبان عاميانه باشد تا مورد توجه قرار بگيرد. گفت: چگونه؟ شب اول برنامه انتقادي را بدين صورت آغاز کردم. موضوع، انتقاد از ماليات بود.
گفتم: حاج آقا برايتان ماليات هم آوردهاند؟ گفت: آخر ما که کاسب دوچرخهساز هستيم، دستهايمان هم که پينه دارد. گفتم: در مملکت ما از کساني که دستانشان پينه دارد ماليات ميگيرند! گفت: پس با سرمايهدارها و کارخانهدارها و مانند آنها چه ميکنند؟ گفتم: نميدانم، آنها بين خودشان مهماني ميدهند، رفت و آمد دارند، و وضعيت بهگونهاي است که بعضي اوقات مأمورين ماليات يک سرمايهدار يا کارخانهدار ثروتمند را با ترفندهاي خاص ورشکسته نشان ميدهند و حتي طوري اظهار ميدارند که اين فرد، ورشکستهاي است که بايد برايش پول جمع کنيد که او واجبالزکات است، ديگر چه برسد به اينکه ماليات هم از او بگيرند، خدا ميداند اين مطالب را که من روي صحنه اجرا کردم، مردم چگونه ابراز احساسات کردند و برايمان دست زدند و بعد از آن، گرايش آنها به تئاتر صدچندان شد. و بدين صورت بعد از آن تاريخ، نمايشهاي ما در شهر اصفهان جنبه انتقادي به خود گرفت و با توجه به موضوعات روز مسائل و مشکلات بيان ميشد. مثلا وقتي گوشت گران ميشد، من درباره آن ميگفتم، نان گران ميشد، ضمن برنامه همان شب موضوع ديالوگ را کمي عوض ميکردم و در مورد آن مشکل صحبت ميکردم. بنده به قدرت بديلسازي و بداههگويي خود اعتقاد دارم و خلاقيت در اين حرفه از همين جا نشئت ميگيرد. من با توجه به قدرت خلاقيت و قدرت بديلسازي، مسائل انتقادي روز را به کارم اضافه ميکردم و به اين ترتيب نمايشنامهها بعد از آن به صورت کمدي ـ انتقادي اجرا ميشود و اين سبک اجرا در اصفهان بسيار مورد علاقه مردم واقع شد، و اکنون هم هر گروهي يا هر جوان تازهکاري که در آغاز راه است سعي و تلاشش بر اين است که مثل من کار کند.
□ شما سوژهها را از چه طريقي به دست ميآورديد؟ آيا نمايشنامهها را هم خودتان مينوشتيد؟
سوژهها را از مردم ميگرفتيم، سپس با آقاي مميزان که نويسنده بودند مينشستيم، همفکري و همکاري ميکرديم و بعد متن اصلي را آماده ميکرديم، کپي ميزديم و ميداديم براي تمرين.
□ براي اينکه در اينجا ذکر خيري از افرادي که با شما مشارکت داشتند بشود، بفرماييد چه کساني در تنظيم و گزارش نمايشنامهها به شما کمک ميکردند؟
فقط شخص آقاي مهدي مميزان کمک ميکرد و بقيه بازيگر بودند.
□ کارگردان نمايش هم خودتان بوديد؟
بنده با همفکري آقاي مميزان، کارها را سر و سامان ميدادم و ما اصلا اهل اين حرفها نبوديم که چه کسي کارگردان است و چه کسي نويسنده، سعي ما بر اين بود که مجموعه کار از نظر متن و نقش و بازي خوب در بيايد.
□ حرفه اصلي شما که بازيگري نبود؟
خير
□ لطفآ در مورد سوابق شغلي خود توضيح دهيد.
شروع کار اداري من اينگونه بود که در سال 1324 پس از اخذ ديپلم در شرکت سهامي بيمه ايران شعبه اصفهان استخدام شدم، دو سال کارآموز بودم يعني سالهاي 24 و 25 و از سال 1326 در استخدام رسمي اين شرکت بودم و مدت 35 سال خدمت کردم که 16 سال رئيس شعبه بودم و همان زمان از محل درآمد آنجا هتل عباسي در اصفهان ساخته شد. اما من کارهاي اجتماعي و خيريه زيادي انجام دادم ولي هيچگاه وارد مؤسسات خارجي نشدم. زماني مرا دعوت کردند به کلوپ لاينز، گفتم: اين چه کلوپي است؟ گفتند: کلوپ خيريه است، گفتم: اگر کلوپ لاينز بيايد و در شهر من کار خير انجام دهد ميآيم جاروکش آنجا ميشوم، عضوش که ديگر نگو، و بعد زماني ديگر گفتند يک کلوپ است به نام روتاري، گفتم: اين چه نوع جمعيتي است؟ گفتند: اين هم خيريه است، رفتم و ديدم که اينطور نيست و به اينها کار خير نميآيد. کارشان بيشتر اين است که دور هم جمع شوند و هر کدام سخني بگويند و ناهاري بخورند و بعد هم سراغ کارشان بروند و در اصل جمعيتي نيست که من همراه با آن بتوانم در شهر اصفهان که خانوادههاي آبرودار و مستمند و ندار زياد هستند کمکي بکنم، بنابراين بنده هم بدون رودربايستي وارد اين مؤسسات نظير لاينز و روتاري و ساير آنها نميشدم. اما با مؤسسات خيريه و مذهبي مانند دارالايتام امام زمان (عج) يا مؤسسه ابابصير مربوط به کردها، مؤسسه صادقيه، مربوط به بزرگسالان و کهنسالان همکاري و در حد تواناييم کمک مالي ميکردم و از مردم هم براي مؤسسات خيريه اعانه جمعآوري ميکردم، کمااينکه اخيرآ هم براي بيماران دياليزي و بيماران هموفيلي مبالغ 20 ميليون و 10 ميليون تومان از مردم گردآوري و به اين مؤسسات پرداخت کرديم. معمولا جلسهاي تشکيل ميشد، از هنرمند يا خوانندهاي نيز دعوت ميکردند، ما هم ميرفتيم وسط صحنه و به مردم ميگفتيم که شما به اينجا دعوت شدهايد که به خاطر خدا کمک کنيد زيرا ما همگي تابع اين دستور الهي هستيم که ميفرمايد: «تعاونوا عليالبر و التقوي» و همچنين شاعر بزرگ و اديب ما سعدي که ميگويد:
بني آدم اعضاي يکديگرند که در آفرينش زيک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
من با داشتن چنين طرز فکري که بايد به مردم کمک کرد درآمدي را هم که از تئاتر عايدم ميشد صرف امور خيريه ميکردم. حدود 30 سال قبل در اصفهان وقتي بنده با 30 هزار تومان يک جهيزيه کامل براي دختري دمبخت تهيه مينمودم شايد فقط پدر يا مادرش ميدانست و همينطور من و خانمم که مأمور اجرا و خريد وسايل بود، پولش را ميدادم و اين کار را دوست داشتم و تا زماني هم که اين درآمد را داشتم اين کار را ميکردم و زندگي خودم را از حقوق و درآمدم در شرکت سهامي بيمه ايران ميگذراندم. يعني اکنون خانهاي که دارم شرکت بيمه براي من خريده است و قسط آن از حقوقم کسر ميشود تا تمام شود. بنابراين خوشحالم علاوه بر اينکه وجود بنده توانست در پيشرفت هنر تئاتر در اين شهر مؤثر واقع شود و خدمت بکند توانستم از محل درآمد آن کارهاي خيري را نيز انجام بدهم و آن تعهدي را که مردم به گردن ما گذاشته بودند به نحو مطلوب به سرانجام برسانيم.
□ بعضي از برنامههاي شما را که به ياد داريم و در شبکه سراسري تلويزيون نمايش داده ميشد با توجه به اينکه کار شما انتقادي يعني طنز اجتماعي بود و يکي از دلايل علاقهمندي مردم به جنابعالي اين بود که از زبان آنها بسياري از مشکلات اجتماعي را هم بيان ميکنيد، ضمن اينکه به فرهنگ عمومي مردم نيز اشراف داريد، فرهنگ عامه و تودهها و زبان مردم را شناختهايد و ميتوانيد با آنها ارتباط برقرار کنيد و حرف آنها را منعکس کنيد. آيا از سوي مقامات حکومتي و ساواک براي شما مزاحمتي ايجاد شد؟ اصولا نحوه برخورد دستگاههاي حکومتي با شما به چه صورت بود؟
البته چون در بعضي از نمايشهايي که در تئاتر اجرا ميکرديم از بعضي مطالب، که مورد توجه مردم نيز بود انتقاد ميکرديم، مورد مؤاخذه قرار ميگرفتيم و بعد هم به ما گفته ميشد که ديگر اين مطالب را نگوييم، ما هم ميگفتيم چشم! يک شب هم تئاتر را به همين علت توقيف ميکردند ولي ما وقتي دوباره آزاد ميشديم، نميتوانستيم نسبت به تعهدي که به مردم داشتيم بيتفاوت بگذريم. يعني من به خاطر ندارم يا نمايشنامهاي نيست که بازي کرده باشم و پر از انتقاد نباشد. زماني ميگفتند ميخواهيم نمايشها را روي آنتن سراسري بگذاريم و براي پخش به تلويزيون بدهيم. در قراردادي که با تلويزيون بسته ميشد ذکر ميکردم که تلويزيون حق ندارد يک کلمه و يا يک حرکت بدني را سانسور کند و اگر در نمايشنامه هر نوع تغييري ايجاد کنند ما شکايت ميکنيم و از طريق حقوقي و قضايي حقمان را ميگيريم، البته آنها هم اين کار را نکردند، يعني تمام نمايشنامههايي را که از من ضبط کردند، بدون سانسور پخش شد، و به همين دليل گرايش مردم در سراسر ايران به تئاتر ما بيشتر شد. شب وقتي جلوي تئاتر ميآمدم ميديدم از هر شهري اتومبيل آمده است: تبريز، کرمان، شيراز، و... زيرا برنامهها از آنتن سراسري پخش ميشد و مورد توجه مردم قرار ميگرفت و زماني که به اصفهان ميآمدند، ميخواستند حتمآ تئاتري را که اين همه نام و شهرت دارد ببينند و وقتي نمايش را ميديدند، انتقادهايي را که از دستگاه دولتي ميشد مستقيمآ مشاهده ميکردند.
□ ميتوانيد يکي دو نمونه را ذکر کنيد.
بله، مثلا يک روز در اين اواخر شعاري را آوردند و به ما دادند و گفتند که بايد آن را در دفترتان نصب کنيد. مضمون آن چنين بود: «ما براي مردم هستيم، نه مردم براي ما» من اين شعار را شب در صحنه به ديوار زدم. بعد يک نفر را آوردم که ميخواست به استخدام دولت درآيد، بعد گفتم: آقا هر کس درس ميخواند، ميآيد و پشت ميز مينشيند. گفت: حالا ما آمدهايم، گفتم: مدرک تحصيلي شما چيست؟ گفت: ليسانس. گفتم: اين شعاري که اينجا نوشتم، بخوان ببينم. گفت: عجب شعار خوبي است: ما براي مردم هستيم؟! نه، مردم براي ما.
□ اين شعار حزب رستاخيز بود يا مربوط به قبل از دوره حزب رستاخيز است؟
بعد از پيدايش حزب رستاخيز، اين شعار را هم دادند و گفتند که منشور 16 مادهاي يک ماده کم دارد به نام انقلاب اداري و آمدند اين شعار را دادند و ما هم آن را اينطور برديم به صحنه و آنطور از شعار مذکور انتقاد کرديم.
□ خيلي ممنون و سپاسگزارم از اينکه ما را پذيرفتيد، فرصت شما خيلي کم است، اميدوارم موفق باشيد.
من عاشق ملت ايرانم و خودم را خاک کف پاي ملت ايران ميدانم. من يک بچه اصفهاني هستم که به اصفهانيها ميگويم چُخ لستونم، ميگويند تو مال اصفهانيها هستي، چطور است که به ما ميگويي چُخ لستونم، ميگويم: هم چاکرتونم و هم نوکرتون که مختصرش ميشود چُخ لِس. اما خاک کف پاي ملت ايران هستم، هر ايراني در هر جاي دنيا که باشد و داراي شناسنامه ايراني باشد من خدمتگزار او هستم و خوشحالم از اينکه تا اندازهاي که توانستم و خداوند به من قدرت و توانايي داد روي صحنه تئاتر اين خدمت اجتماعي و فرهنگي را انجام دادم و بهترين قاضي هم خود مردم هستند که قضاوت ميکنند.