فرهاد رستمي
در هنگامه يورش سپاهيان روس به گرجستان، يكي از بزرگان گرجي شورها آفريد و پايمرديها كرد و در كنار عباس ميرزا نايبالسلطنه هرچه توانست كرد آخرالامر هم كه شهر سقوط كرد با همه تلخي تمام دارايي و اعتبار خود را گذاشت و ترك ديار كرد و به تبريز آمد. اين گرجي وطنخواه و دلير لاچينخان بود، جدّ امينالسلطان.
علياصغر امينالسلطان را دومين پسر از يازده فرزند آقا ابراهيم آبدار دانستهاند. آقا ابراهيم، آبدارخانه عباسميرزا نايبالسلطنه را اداره ميكرد و اين عنوان روي او ماند، حتي آن زمان كه در دربار ناصرالدينشاه ملقب به امينالسلطان شده بود و زماني كه لقبش به علياصغر خان رسيده بود برخي درباريان براي تحقير، واژة «آبدار» را پسوند نامشان ميكردند. آقا ابراهيم فرزند زالخان بود و شايد به همين سبب عدهاي در شناخت اين خانواده ره افسانه زدند و نسبتش را به رستم دستان رساندند. زالخان خواهر لاچينخان را به زني گرفته بود.
عباس ميرزا نايبالسلطنه به پاس پايمرديهاي لاچينخان، زير بال و پر فرزندانش را گرفت. اگر آقا ابراهيم از آبدارباشي به امينالسلطاني رسيد و يكي از دختران قاجار را به او دادند، به سبب شايستگيهاي وي نيز بود. در مرگ نايبالسلطنه، وقتي جواهرات قيمتي او را به پسر بزرگش محمدشاه داد، به عنوان امانتدار دربار شهرت يافت. اگر آقا ابراهيم كارش را با آبدارباشي دربار شروع كرده بود، علياصغر در پانزده سالگي پيشخدمت مخصوص دربار ناصرالدينشاه بود، در بيست و دو سالگي امينالملك شد و پس از مرگ آقا ابراهيم لقب امينالسلطاني را به ارث برد و در زمان مظفرالدينشاه ملقب به «اتابك اعظم» شد. آنچه از خصيصه اين خاندان اصلاً در علياصغر امينالسلطان ديده نميشد خساست بود. گشادهدستي او آشنا و بيگانه نميشناخت.
دوران او را ميتوان دوران قراردادها ناميد. او برخلاف ميرزا آقاخان نوري و سپهسالار به يكي از دو قدرت دلبسته نبود، به اقتضاي وقت با هر كدام سري داشت. و اگرچه دوست داشت در بازي شطرنج چيرهدستش بدانند، اغلب برنده ديگري بود، مگر زماني كه حريف به مصلحت تظاهر به باختن ميكرد. اولين امتياز او در سفارت انگليس رقم خورد؛ امتياز كشتيراني و پس از آن امتياز تأسيس بانك شاهي. و براي خاموش كردن روسها اين بار امتياز شيلات بحر خزر به آنان داده شد. امينالسلطان بهزعم خود حريفان را راضي ميكرد اما هر دم از كام شير به دهان اژدها ميرفت. اين همه ظاهراً براي خشنودي شاه بود. ميرزا حسينخان سپهسالار و ابراهيم امينالسلطان، سفر اول و دوم ناصرالدينشاه را اداره كرده بودند. به مدد اين امتيازات قرار بود سفر سوم باشكوهتر باشد.
در اين سفر ششماهه روسها امتياز تأسيس يك بانك را از امينالسلطان گرفتند. امتياز تنباكو به كمپاني انگليسي رژي داده شد و در همين سفر بود كه ميرزا ملكمخان امتياز لاتاري را گرفت و به يك اروپايي فروخت. سرخوشي ناصرالدينشاه از گشت و گذار در فرنگ مانع از درك آن شد، كه اين قراردادها خاصه «لاتاري» كه نوعي قمار بود با فرهنگ مردم مسلمان سازگار نيست و روحانيان را برميشوراند. « دربار به جاي آنكه در اطفاي نايره همتي كند آتش را در پنبه پنهان و خرابي پنهان را به پيرايش ايوان كفايت ميكرد». امينالسلطان را در اين سفر وقت خوش بود و بخت سركش. او كه جدش حاضر نشد گرجستان را در اشغال روسيه ببيند، ايران را گرو گذاشت و از گشادهدستي كه داشت پيشكشي قراردادها را هم به شاه داد. حاتم طائي دربار كه از كيسه مردم به خليفه ميبخشيد، سرچشمه مخالفتها را مكر و دستان نزديكان ميدانست. پسران شاه؛ مظفرالدين ميرزا، مسعود ميرزا ظلالسلطان و كامران ميرزا نايبالسلطنه همه از او بزرگتر بودند و پر بيراه نبود كه به او حسادت ورزند اما ظن امينالسلطان بيشتر به كامران ميرزا ميرفت.
وقتي فتواي ميرزاي شيرازي رسيد و كامران ميرزا از بيم جان گريخت آن زمان شاه و امينالسلطان دانستند كه ماجرا از كجا آب ميخورد. « خفتگان دلمرده و افسردگان آزرده را چشم و گوشي باز شد و از توده خاكستر آتشي برخاست». تشت رسوايي شاه و امينالسلطان روي دايره بود.
با لغو امتياز لاتاري ميرزا ملكم دشمن خوني شاه شد. و پس از آن به نام قانون در پي ناني بود كه از چنگش به در آمده بود. در اروپا ماند و «داغهايي كه در كانون سينه داشت به اوراق قانون مرهم ميكرد». لغو امتياز تنباكو و لاتاري دوستان گرمابه و گلستان را دشمنان خوني كرد. حتي ميانه شاه و امينالسلطان هم شكرآب شد تا چند سال بعد كه تير ميرزا رضا قلب شاه را نشانه گرفت و آرزوي جشن پنجاهمين سال سلطنت را به خاك برد.
پيش از آن كسي فرياد ميرزا رضا را از ظلم كامران ميرزا نميشنيد. «زن رفته، طفل مرده، وظيفه را ديگري برده، خانه خراب، اندوخته برانداخته، حاصل عمر هبا شده، آنها كه هميشه به او رعايت و اعانت داشتند از ديدار او نفرت و كراهت ميكردند. تنها حاجي محمدحسن امينالضرب نظر به ارادت سيد جمالالدين رضا را از خود راضي و معاش او را عايد ميداشت». مايه چنان فسادي سلطنتكش شد.
بيم آن بود كه كار از دست برود. امينالسلطان جسد ناصرالدينشاه را به درايتي براي پنهان كردن قتل شاه به كاخ برليان برد تا بعد به خاك بسپارد، عجالتاً مقدمات جلوس مظفرالدين ميرزا را فراهم كرد. مظفرالدين ميرزا و ابوابجمعياش براي آمدن از تبريز به پايتخت هزينه سفر نداشتند. امين السلطان آمدنشان را كارسازي كرد. با آمدن مظفرالدينشاه امينالسلطان صدراعظم شد اما آن اقتدار گذشته را نداشت، تا يك سال بعد عزل شد و بيسر و صدا به قم رفت. عليخان امينالدوله كه ميانهاي با امينالسلطان نداشت بر مصدر امور قرار گرفت، چندي گذشت نتوانست اوضاع را سر و سامان دهد وامي هم نگرفت. شاه در سر هواي سفر فرنگ داشت امينالسلطان را از تبعيد قم فرا خواند.
امينالسلطان با قرضة 5/2 ميليون ليرهاي آماده بود به آرزوي شاه جامه عمل بپوشاند و وي را به فرنگ ببرد. بهرة اين قرضه پنج درصد بود. همچنين تمام گمركات (بجز گمركات جنوب) براي 75 سال در گرو روسها بود، با عنوان «اعتبار براي آباداني كشور». مظفرالدينشاه به پاس خدمات امينالسلطان وي را مباهي و مفختر به لقب «اتابك اعظم» كرد. هنوز يكسالي از سفر فرنگ نگذشته بود كه باز خزانه خالي شد. در آن نوبت، قرارداد نفت موسوم به دارسي عملاً به انگلستان واگذار شد. قراردادي كه قرار بود يك قرن سرنوشت ايران را رقم بزند. با آنكه از اين قرارداد پول هنگفتي نصيب دربار شده بود شاه براي سفري ديگر بيقراري ميكرد.
امينالسلطان در پي آن بود كه امتياز راهآهن جلفا به قزوين را به روسها بسپارد و عملاً فاتحهخوان استقلال ايران شود. مخالفتها در گرفت و چند حكم تكفير امينالسلطان در نجف صادر شد. فرمانفرما و عينالدوله، دو داماد شاه، وقت را غنيمت دانستند و بر ضد او دست به كار شدند.
قرضه دوم كه دويست هزار ليره بود صرف به كام شد و شاه براي سفر سوم دلتنگي ميكرد. اتابك صلاح را بر قرار نديد. قصد سفر كرد، سفر حج. شاه با استعفا و سفر او موافقت كرد.
سفر از خاك روسيه آغاز شد، از آنجا به چين و ژاپن و امريكا و چندي بعد به اروپا عزيمت كرد، سپس راهي مصر شد، از كانال سوئز به جده رسيد و سرانجام به مكه. پس از انجام مناسك حج به مدينه عزيمت كرد سپس راهي شام شد و دمشق؛ و از راه بعلبك و بيروت به بيتالمقدس رسيد. چندي بعد به مصر رفت و به يونان و اسلامبول. اين زماني بود كه عينالدوله درگير حوادث مشروطه بود. اتابك از شامات به جنوب آفريقا، تونس، مراكش و سپس فرانسه رسيد يكسالي هم در پاريس ماند و سرانجام از سوئيس سر درآورد و در آنجا فراماسون شد.
فرمان مشروطيت صادر شد و مظفرالدينشاه درگذشت. اين بار نوه اميركبير شاه شد. محمدعليشاه از همان ابتدا اتابك را فرا خوانده بود. جمعي از مشروطهخواهان كه در رأس آنها تقيزاده و حيدر عمواوغلي بودند آمدن امينالسلطان را نميخواستند. تقيزاده در جلسات مجلس گفته بود « امينالسلطان لقب او نيست بلكه بايد گفت خائنالسلطان». با همه اينها امينالسلطان بر مصدر امور قرار گرفت. سالارالدولة سر به شورش برداشته را به اشارهاي آرام كرد. فرمانفرما را براي جلوگيري از تجاوز عثماني به مرز اروميه فرستاد. محتشمالسلطنه را براي رايزني به استانبول روانه كرد. در اين بين سيد عبدالله بهبهاني به كمكش آمده بود. كارها مثل اينكه داشت بسامان ميشد. در پنجاه سالگي آن قدر پختگي داشت كه ميانه كار را بگيرد؛ دستخطي از شاه گرفت مبني بر اعلام وفاداري به قانون. دستخط در مجلس خوانده شد. هنگام بازگشت از مجلس، اتابك و سيد عبدالله به صحن مجلس رسيده بودند كه خاكستري به هوا برخاست؛ تير از شست و كار از دست رفت.
اتابک به تير عباس آقا صراف تبريزي وابسته به جناح تندرو مشروطه بر زمين افتاد. او اولين نخست وزيري بود که خونش ميدان بهارستان را رنگين کرد. با قتل او کارها بسامان نشد و به سبب بحرانهاي فزاينده، استبداد سخت تر شد و شکل پيچيده تري يافت.
|
AA 7_03976_00
|