گفتوگو: مرتضي رسولي پور
آنچه در پي ميآيد خلاصه متن مصاحبه با سيد رضا سجادي از گويندگان پيشين راديو ايران؛ شهردار شهرهاي مشهد، اصفهان و رشت؛ سرپرست شهرداريهاي استان خوزستان؛ مديركل راديو ايران و يك دوره نمايندة مجلس شوراي ملي(دورة 23) است. ويژگي عمدة خاطرات مصاحبهشونده، در مقايسه با بسياري از خاطرات مشابه، اكتفا به تجارب و دانستههاي شخصي و اجتناب از وسوسة تحليل، داوري و كليگويي است.
□ ضمن تشكر از شما، لطفاً در مورد معرفي خود و خانواده، به ويژه پدرتان مرحوم آقا مصطفي سرابي، مطالبي بيان كنيد.
خانوادة ما از پانصد و اندي سال پيش همه در كسوت روحانيت و اهل علم بودند. پدربزرگم حاج ميرزا مرتضي سرابي خراساني از مجتهدان مشهور خراسان بود كه پس از تحصيل نزد مرحوم آخوند ملا محمدكاظم خراساني از نجف به مشهد آمد و در مدرسة نواب و مدرسة فاضلخان اين شهر به تدريس پرداخت. پدرم حاج ميرزا مصطفي سرابي بعد از انقلاب مشروطيت چون آزاديخواه و اهل نطق و بيان بود به تهران آمد. من هم كه اكنون در حضور شما هستم در سال 1299 به دنيا آمدم.
□ چطور شد كه بهرام شاهرخ پسر ارباب كيخسرو براي گويندگي بخش فارسي راديوي آلمان انتخاب شد؟
در اين مورد ابتدا بايد عرض كنم كه بعد از قبولي من در امتحان گويندگي راديو، ممتحن آلماني از متيندفتري درخواست كرد اجازه دهد مرا با خود به آلمان ببرد؛ چون صدايم را فوقالعاده تشخيص داده بود. متيندفتري گزارش اين مطلب را بهرضاشاه داد و شاه در پاسخ به او گفته بود: «اگر در كار گويندگي خوب است چرا برايخودمان نباشد و بنابراين، اجازه نداده بود».
در روزهاي پاياني سال 1319 قرار شد رضاشاه به مناسبت تحويل سال نو از راديو براي مردم پيام بفرستد. من هم با وسايل ابتدايي آن روز، كه يك ميكروفون و يك دستگاه ضبطصوت بود، به كاخ گلستان رفتم و بعد از شرفيابي در اتاق دفتر، درحالي كه در كنار رضاشاه ايستاده بودم، ميكروفون را به دست گرفتم و گفتم: «سال تحويل شد؛ اكنون اعليحضرت شاهنشاه سخنراني ميكنند». در اين موقع، شاه از روي كاغذي كه در دست داشت كه در سه جملة كوتاه مطالبي در تبريك سال نو، شادي و سرافرازي ملت و اميد به امنيت و آسايش قرائت كرد. بعد از پايان مطلب، در حالي كه من مشغول جمعآوري سيم برق بودم خطاب به من گفت: «صداي خوبي داري. ميخواستند تو را به آلمان ببرند ولي من اجازه ندادم. هر روز صداي تو را از راديو گوش ميدهم؛ بسيار خوب است؛ ادامه بده تا پيشرفت هم بكني».
چندي بعد، بهرام شاهرخ، پسر ارباب كيخسرو براي گويندگي بخش فارسي راديوي آلمان انتخاب شد و ما هر روز صداي او را ميشنيديم كه ميگفت: «اينجا برلن، اينجا برلن است». و او تا پايان جنگ، گويندة راديوي آلمان هيتلري بود.
□ آشنايي شما و خانوادهتان با قوامالسلطنه بايد قديمي باشد، اين طور نيست؟
درست است. قوامالسلطنه با پدربزرگ و پدرم از قديم آشنا بود. ميدانيد مدتي كه ايشان والي خراسان شده بود تا زمان كودتاي سيد ضياءالدين طباطبايي حاكم مطلق خراسان بود. من هميشه در دولتهاي او بعد از شهريور 1320، آماده بودم اعلاميههاي قوامالسلطنه را بخوانم و خودش هم در اين امر پافشاري ميكرد؛ گفته بود غير از سجادي كسي نبايد نوشتة مرا بخواند. در كابينة دوم قوام بعد از پايان غائلة آذربايجان اولين كسي كه با ارتش به آذربايجان رفت من بودم.
□ چه خاطراتي از دوران نخستوزيري رزمآرا داريد؟
يكي از خاطراتم مربوط ميشود به نطق رزمآرا در مجلس شوراي ملي. ميدانيد كه پس از تشكيل دولت رزمآرا، دكتر مصدق و ديگر ياران او شديداً به رزمآرا در مجلسحمله ميكردند و مطالب تندي در مخالفت با او ايراد ميشد. روز سوم دي ماه سال 1329 از نخستوزيري به من اطلاع دادند كه رزمآرا با شما كار دارد؛ فوراً برويد پيش او. چون فاصلة ادارة تبليغات، كه در ميدان ارك بود، تا نخستوزيري زياد نبود خيليزود خود را به رزمآرا رساندم. اين درست موقعي بود كه او عازم حركت به سوي مجلس شوراي ملي شده بود. رزمآرا نوشتهاي را به دستم داد و گفت: «رضا، اين نطقي است كه در مجلس ايراد خواهم كرد و ميدانم كه دردسرهايي برايم فراهم خواهد ساخت؛ با اين وصف، از مجلس به تو اطلاع خواهم داد كه نطق را از راديو بخواني. فعلاً برو و آن را مرور كن و منتظر خبر من باشد».
دكتر آزموده، سرهنگ غضنفري و سرهنگ علياكبر مهتدي همراه رزمآرا به مجلس رفتند. من هم به ادارة تبليغات برگشتم و در دفتر كارم مشغول شدم. يك ساعت بعد از ظهر اكباتاني رئيس بازرسي مجلس تلفن كرد و بعد از مكالمة كوتاهيگفت: «با نخستوزير صحبت كن». رزمآرا پشت تلفن گفت: «رضا، خود را آماده كن و برو نطق را از راديو قرائت كن». البته تمام مطالب آن نطق در خاطرم نيست ولي مضمون كلي اين بود:
ايراني كه نميتواند يك لولهنگ بسازد، چگونه ميخواهد صنعت نفت را ملي كند و خودش ادارة آن را به دست بگيرد. ما كه نميتوانيم يك كارخانة سيمان را با پرسنلخودي اداره نماييم، با كدام وسيله و ابزار ميخواهيم نفت را هم استخراج كنيم و هم بفروشيم.
و در پايان هم گفت: «ملي كردن صنعت نفت بزرگترين خيانت است».
به هر حال، همين نطق كه چند بار از راديو پخش شد موجب گرديد به دعوت آيتالله كاشاني ميتينگ عظيمي در ميدان بهارستان تشكيل شود و مردم با شديدترين احساسات، مخالفت خود را با رزمآرا و بيانات او اعلام كنند. بعد هم حوادث ديگري به وقوع پيوست و رزمآرا ترور شد.
□ در روز 16 اسفند 1329 شما چه ميكرديد و چه خاطرهاي از اين روز داريد؟
در اين روز، من ساعت ده صبح به نخستوزيري رفته بودم. در آنجا اسدالله علم وزير كار را ديدم كه گفت: «منتظر نخستوزير هستم؛ بايد همراه ايشان به مجلس ختم آيتالله فيض در مسجد شاه برويم» و اين در حالي بود كه طبق قرار قبلي من بايد با رزمآرا ملاقات ميكردم. رزمآرا به من گفته بود: «قرار است عدهاي از استادان بيايند و در مورد نطق راديويي من تفسير بنويسند». او به من گفته بود: «بايد تو هم در جلسه حضور داشته باشي و پس از تهية مطلب فوراً به راديو بروي و آن را براي مردم بخواني». وقتي كه علم حرفش تمام شد از رئيس دفتر نخستوزير پرسيدم: «تكليف من چيست؟ بمانم يا بروم؛» او گفت: «آقاي نخستوزير به اين مراسم خواهند رفت و معلوم نيست چه زمان طول بكشد. به همين جهت اگر آقايان استادان هم بيايند به طور حتم جلسه به روز ديگري موكول خواهد شد». به اين ترتيب، من هم به ادارة تبليغات برگشتم. در اين فاصله كه به ادارة تبليغات ميرفتم رزمآرا ترور شد چون هنگامي كه ميخواستم وارد اداره شوم نگهبان اداره با شتاب پيش من آمد و گفت: «رزمآرا را كشتند!»
دكتر مصدق در خاطرات خود به تفصيل در مورد قطع رابطه و بستن كنسولگريهاي انگلستان در ايران مطالبي بيان كرده و تلويحاً باقر كاظمي و دكتر قاسمزاده را عامل رساندن اين خبر به سفارت انگلستان قلمداد كرده است.
بله، دكتر مصدق در خاطرات خود، ضمن اشاره به اين مطلب، نوشتهاند كه: «من از وزير خارجه [باقر كاظمي] سؤال كردم چه كسي اين خبر را به سفارت انگليس داد؟» آقاي كاظمي گفتند: «مشاوري داريم به نام دكتر قاسمزاده. من مطلب را به او گفتم؛ حتماً او خبر را داده است». بعدها در اين مورد از آقاي عزالدين كاظمي فرزند باقر كاظمي سؤال كردم. جواب ايشان چنين بود: «به طور اصولي تا زماني كه مطلب از راديو پخش نميشد سفارت انگليس از موضوع مطلع نميشد. علاوه بر اين، پدرم در نتيجه تجربة سياسي و آشنايياش با روابط بينالمللي بر اين اعتقاد بود كه وزارتخارجه وظيفهاش ايجاد رابطه با دولتهاست نه قطع رابطه. به همين مناسبت هم در بعضي مسائل با دكتر مصدق اختلاف سليقه داشت».
البته، سالها بعد، دكتر غلامحسين مصدق فرزند دكتر محمد مصدق در منزل دكتر غلامحسين صديقي، در يك جمع دوستانه و در حضور ديگران، به من گفت: «پدرم چند بار گفتند كه رضا سجادي بي تقصير بود و من از او خجالت ميكشم چون بيجهت به او تهمت زدم. بنابراين، از اين جهت تو تبرئه هستي». به او گفتم: «اي كاش ايشان در آثار خودشان اشارهاي به اين مطلب ميكردند». در جواب گفت: «نه، همان بهتر كه آن را ننوشتند زيرا به نفع تو نبود».
صفحه 2