گفت وگو: مرتضي رسولي پور
□ در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم با تغيير بلوكبندي جديد ميان قدرتهاي بزرگ، موضوع نفت و استيفاي حقوق ايران براي سياستمداران ايراني اهميت سياسي ويژهاي پيدا كرد و دستاويزي شد براي كسب استقلال ملي ايران و خارج شدن از سلطه استعماري دولت انگلستان. لطفاً در اين مورد بيشتر توضيح دهيد.
بنده معتقدم كه موضوع نفت از همان آغاز رنگ سياسي به خود گرفت. رقابت ديرينه ميان روسيه و انگلستان در ايران مردم را بر آن داشت كه به نفت هم به عنوان يك مسئله سياسي بنگرند. جريانهاي بعدي هم سياسي بودن مسئله را تشديد كرد. در سال 1932 و 1933 و موضوع تمديد قرارداد نفت و همچنين در دوران جنگ جهاني دوم و سالهاي پس از آن باز مسئله نفت به يك پديده سياسي بدل شد. در وقايع مربوط به آذربايجان موضوع نفت نزديك بود موجب تجزيه ايران بشود. بنابر اين تفكيك مسئله نفت به اينكه پديدهاي اقتصادي بوده يا سياسي درست نيست. بلكه اين دو با هم ممزوج بودند. طرح دوفوريتي دكتر مصدق در مجلس چهاردهم در مورد ممنوعيت واگذاري امتياز نفت به خارجيان و همچنين طرح ماده واحده غلامحسين رحيميان مبني بر لغو يك طرفه قرارداد نفت جنوب باز يك پديده سياسي بود.
در دوران جنگ جهاني دوم نقش آمريكا در پيروزي متفقين بسيار عمده بود زيرا براي مقابله با آلمان به كشورهاي اروپايي كمك كرد تا جبهه دومي ايجاد كنند. با گشايش اين جبهه كه شوروي بود موقعيت آمريكا روز به روز ارتقا يافت. بگذريم از اينكه در دوران جنگ نيروي اتم ايجاد شد و بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي يك وضع خاصي به وجود آورد اما پس از جنگ ملاحظه كنيد كه با پلان مارشال اصلاً موقعيت به گونهاي ديگر شد. يكي اينكه فشار افكار عمومي در جهان و تلاش آمريكا سبب شد كه انگلستان مجبور به عقبنشيني از مستعمرات خود مانند هندوستان شود به اين ترتيب كه بسياري از كشورها به نحوي آزاد شدند و استقلال يافتند كه قصد ندارم وارد اين بحث شوم. مسئله ديگر نجات اروپا از ويرانيهاي جنگ بود و پلان مارشال و كمكهاي آمريكا سبب شد كه كشورهاي اروپايي احيا شوند و چون انگلستان هم مستثني نبود و به كمكهاي آمريكا نياز داشت مجبور شد علاوه بر از دست دادن مستعمرات خود به آمريكا نزديك شود. به اعتقاد بنده نزديك شدن انگلستان به آمريكا يك برخورد عقلايي براي بقاي خودش بود.
موضوع با اهميت ديگر مسئله انرژي بود. آمريكا تا آن روز فقط به انرژي و نفت خودش متكي بود و نفت خاورميانه در دست انگلستان بود. به طور قطع آمريكاييها درك ميكردند كه ذخاير نفتي جهان محدود است و براي تأمين منابع بيشتر بايد به سوي خاورميانه روي آورد. آن زمان عربستان و عراق هنوز وضع روشني از نظر منابع نفتي نداشتند و ايران در موقعيت برتري قرار داشت. شوروي هم به درون خود پرداخت و از منابع خودش استفاده ميكرد ولي استخراج از منابع داخلي برايش كافي نبود چون منابع نفتي گروزني آسيب ديده بود و استخراج بهرهبرداري از نفت باكو محدود بود. مقداري نفت هم در منطقه سيبري بود كه ميزان استخراج و از آن كافي نبود، و هنوز به منابع جديد انرژي نياز داشت. با توجه به تغييري كه در وضعيت هندوستان بعد از جنگ پيدا شد، امكان نفوذ در اقيانوس هند براي شوروي ميسر شد و تصميم گرفت به هندوستان نزديك شود. پس از پايان جنگ دوم كه قرار بود نيروهاي متفقين خاك ايران را ترك كنند، نيروهاي شوروي پس از فشارهايي كه سازمان ملل متحد و آمريكا وارد كردند مجبور به ترك ايران شدند اما هنوز در منطقه آذربايجان از نيروهاي وابسته به خود حمايت ميكردند. آنان تسليحاتي را كه در جنگ با آلمانها به دست آورده بودند در اختيار فرقه دموكرات آذربايجان قرار دادند تا بگويند ما اسلحه نداديم. به هر حال همانطور كه ميدانيد شورويها قطع نفوذ خود از ايران و پايان دادن به ماجراي آذربايجان را مشروط به گرفتن امتياز نفت شمال ايران كردند كه بالاخره هم موفق نشدند و مجلس پانزدهم اين امتياز را لغو كرد. در اينجا شورويها دريافتند كه رقيب اصليشان امريكا است كه توانسته با تقويت اروپا، اين قاره را با خود متحد كند. اروپاي متحدي كه آمريكا در پشت آن قرار گرفته بود. رقيب ديگر شوروي كشور چين بود كه در ظاهر انقلاب سوسياليستي كرده ولي در باطن مدعي اراضي سيبري بود و هنوز هم بر اين ادعا باقي است. موضوع ديگري كه شوروي را از امريكا و اروپا دور كرد آن بود كه بلافاصله پس از پايان جنگ اعلام كرد كمكهايي كه در دوران جنگ به شوروي شد پس نميدهد و به اين ترتيب در آن شرايط خودش را ايزوله كرد و در نتيجه طرح مارشال شامل اين كشور نشد.
□ پس از گذشت بيش از پنجاه سال از ملي شدن نفت هنوز عدهاي سياست بهرهگيري دكتر مصدق از تضاد ميان قدرتها و نزديك شدن ايشان به آمريكا را سياستي غيرواقعبينانه قلمداد ميكنند. نظر جنابعالي در اين خصوص چيست؟
استنباط من اين است كه پس از ملي شدن صنعت نفت دكتر مصدق در آغاز كار خود ميخواست كه حتيالمقدور و با توجه به شرايط موجود، دست انگليس را از منابع نفت ايران كوتاه كند. او به عنوان يك سياستمدار به كمك آمريكا نياز داشت و شايد ميخواست از آمريكا به نفع خود استفاده كند. البته هنوز نميتوانم در اين مورد حكمي صادر كنم ولي به ظاهر جور ميآيد كه او به هر حال قصد داشته از اوضاع و احوال موجود در جهان به سود ايران استفاده كند و ملي كردن نفت را وسيلهاي براي تجهيز جامعه و رسيدن به استقلال ملي قرار دهد. حالا اينكه چگونه و با چه مشخصات و خصوصياتي اين مقصود عملي ميشد موضوع ديگري است.
□ در مورد سياست شوروي و حزب توده در قبال دولت دكتر مصدق بيشتر صحبت كنيد و بفرماييد چرا اين دولت در تحريم نفتي بر ضد ايران با انگلستان همسو بود؟
دولت شوروي پس از شكستي كه در قضيه آذربايجان از قوامالسلطنه خورد، نهايت دشمني را با دولت دكتر مصدق نشان داد. آن زمان حزب توده براي اعضاي كادر خود دستورالعمل صادر ميكرد. در يكي از دستورالعملها به صراحت نوشته بودند كه لبه تيز حمله را بايد متوجه مصدق كرد، بايد سر بزنگاه او را گير انداخت. براي من اين سؤال پيش ميآيد كه علت چيست و چرا حزب توده چنين ميكند؟ عدهاي مثل كيانوري بودند كه دقيقاً ميدانستند چكار ميكنند. عدهاي ديگر هم شايد چون اطلاعي نداشتند مخالفت ميكردند ولي بعدها كه بيشتر با سياست شوروي آشنا شدم مسئله برايم روشن شد. اگر دقت كرده باشيد در كنگره نوزدهم حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي، استالين خط مشي كلي جهاني خود را اعلام كرد. او به صراحت گفت : زماني بود كه بورژوازي پرچم مبارزه ملي را در دست داشت. اكنون اين پرچم به زمين افتاده و تنها طبقه كارگر ميتواند اين پرچم را از زمين بردارد. استالين با اداي اين كلمات تكليف طبقه كارگر را در جهان و بورژوازي ملي كشورهاي مستعمره و وابسته را روشن كرد. بعد از اين ماجرا كه به يك سال قبل از سقوط مصدق و در واقع به قبل از مرگ استالين مربوط ميشود احزاب كمونيست در كشورهاي هندوستان، اندونزي، ايران و ساير كشورهاي جهان در مسيري قرار گرفتند كه استالين ميخواست. در نتيجه احزاب كمونيست در اين كشورها عليه نهرو، سوكارنو و دكتر مصدق اقدامات خود را شروع كردند. پيرو همين سياست بود كه شوروي اصالتي براي مبارزه دكتر مصدق قائل نبود. وقتي كه انگلستان و كمپانيهاي نفتي خريد نفت از ايران را تحريم و بلوكه كردند، شوروي هم ديگر حاضر نشد از ايران نفت بخرد. تا جايي كه اطلاع دارم دكتر مصدق گفته بود مجارستان و چكسلواكي و ساير كشورهاي اروپاي شرقي پيش از اين مشتري نفت ما بودند چرا شما مانع شديد. مقامات شوروي به او جواب داده بودند كه از اين پس آنها از ما نفت ميخرند و ما ديگر احتياجي به نفت شما نداريم. پس از اين ماجرا دكتر مصدق از شوروي خواست كه يازده تن طلايي كه در دوران جنگ جهاني دوم طلب داشتيم پس بدهند. جوابي كه به او ميدهند اين است كه اين طلا متعلق به ملت ايران است و به دولتي داده خواهد شد كه نماينده واقعي مردم ايران باشد. اين مطلبي را كه عرض كردم از روزنامههاي داخل شوروي بود و خودم در شوروي كه بودم خواندم.
نمونه ديگري كه خدمت شما عرض ميكنم اين است كه به ياد دارم فرقه دموكرات آذربايجان در زمان حكومت مصدق در شوروي فعاليت ميكرد. راديويي هم داشت و برنامههايي عليه سياست مصدق و دولت ايران پخش ميكرد. مقالههايي كه براي قرائت از راديو ميرسيد من مطالعه ميكردم. من هنوز از نوع فعاليتهاي حزب توده در ايران به درستي اطلاع نداشتم و رابطه ما با ايران خيلي روشن نبود ولي اين موضوع براي من مطرح بود كه چرا فرقه دموكرات در شوروي اين قدر با مصدق مخالفت ميكند. ميگفتيم آقا اين مرد اكنون مشغول مبارزه با امپرياليسم است. امپرياليسمي كه اين همه بلا بر سر جامعه ما وارد آورده چرا شما با مصدق مخالفيد؟ مرحوم قيامي كه داماد مستشارالدوله صادق بود و مصدق را هم به خوبي ميشناخت در اين جلسات بود و در رأس ما در يكي از اين جلسات رو كرد به رئيس فرقه دموكرات به نام پادگان كه بعد از پيشهوري رئيس فرقه بود و گفت : آقا من نميفهمم چرا شما با مصدق مخالفت ميكنيد؟ آقاي پادگان جواب داد : بايد مصدق را چنان بزنيم كه هفت تا معلق بزند. (اين عين عبارت او بود). بعد قيامي پرسيد : بسيار خوب اگر مصدق هفت تا معلق زد بعد چه خواهد شد. پادگان در جواب گفت : بعد خودمان ميرويم حكومت تشكيل ميدهيم. باور بفرماييد عيناً همين عبارت را گفت. روز 28 مرداد كه حكومت مصدق سقوط كرد من در منزلم در باكو به اخبار راديو گوش ميدادم كه ناگهان تلفن زنگ زد. گوشي را كه برداشتم آقاي قيامي بود. گفت : اگر آب در دست داري نخور، بيا، من جلو عمارت فرقه منتظرت هستم. با حالتي پريشان، كه براي اين پيرمرد چه اتفاقي افتاده، به راه افتادم. وقتي او را ديدم سلام كردم. بلافاصله مچ دستم را گرفت و بدون آنكه كلامي با من حرف بزند مرا با خود تا درِ اتاق پادگان برد. وقتي رسيديم در اتاق او را باز كرد و در حالي كه فقط سرش را داخل اتاق كرد و هنوز دستم را گرفته بود رو كرد به پادگان و گفت : آقاي پادگان، مصدق هفت معلقش را هم زد بفرماييد حكومتتان را تشكيل بدهيد! بعد رو به من كرد و گفت : خواستم تو هم شاهد باشي، همين. بعد از مرگ استالين و مسائلي كه در پلنوم چهارم مطرح شد در درون حزب توده دودستگي به وجود آمد و هر گروه، طرف مقابل را به نادرستي متهم ميكرد. عدهاي ميگفتند روش شما در برابر مصدق درست نبود و خيانت كرديد و در مقابل گروهي ديگر ميگفتند اين دستورالعملي جهاني بود كه ما عمل كرديم. به نظر من اگر در آن زمان حزب توده لبه تيز حمله خود را متوجه مصدق نكرده بود شايد وقايعي كه بعداً پيش آمد و گرفتاريهايي براي جامعه ما رقم زده شد، رقم زده نميشد.
ببينيد خودخواهيها و كاراكتر بعضي از سران حزب توده به گونهاي بود كه در لحظههاي حساس مانع ميشد تا حقيقت را در نظر بگيرند. بنده به خاطر دارم زماني كه اختلاف ميان شوروي و چين بالا گرفت من مسئول سازمان در مسكو بودم. موضع من و همفكرانم اين بود كه نبايد در اين مسئله دخالت و اظهارنظر كنيم. در حالي كه عدهاي همگام با سياست شوروي سعي كردند ما را مجبور كنند كه اظهارنظر كنيم. جلسههايي تشكيل شد كه به دليل شركت نكردن ما غالباً اكثريت نميآورد و خلاصه، جلسهها را به هم ميزديم. خوب يادم هست كه روزي رادمنش به من رو كرد و گفت : رفيق رضا، چرا اينقدر ما را اذيت ميكنيد؟ گفتم : يعني چه مگر حالا مسائل مبتلابه ما در ايران تمام شده تا به دعواي چين و شوروي بپردازيم؟ رادمنش جوابي به من داد كه هرگز آن را فراموش نميكنم. او گفت : مقامات شوروي به ما ميگويند خرجتان را ميدهيم ولي در مدت 6 ماه گذشته كه برنامه پيك ايران را ميخوانيم هنوز عليه چين مطلبي ننوشتهايد. و افزود كه شما ميگوييد به ما مربوط نيست، اينقدر ما را اذيت نكنيد. من در برابر اين پاسخ خيلي عصباني شدم و گفتم : در پس آينه طوطي صفتم داشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو ميگويم. رادمنش اوقاتش تلخ شد و رفت. به نظرم ميرسد كه او از روي استيصال مجبور شده بود اين حرف را بزند. بعضي ديگر از سران حزب توده هم اينطور بودند و هميشه در تضاد با خودشان قرار داشتند، ايرج اسكندري هم اينطور بود.
□ گذشته از مخالفت شوروي و حزب توده با دكتر مصدق، بعضي از دوستان نزديك ايشان و رهبران نهضت هم پس از مدتي راه خود را جدا كردند ...
بله اتفاقاً خاطرهاي در اين مورد دارم كه عيناً نقل ميكنم. سالها بعد در ديدار با آقاي دكتر بقايي از ايشان سؤال كردم و گفتم : آقاي دكتر بقايي براي من روشن نيست چرا شما با مصدق دشمني كرديد، علت اين دشمني چه بود؟ عين گفته دكتر بقايي چنين بود. وقتي كه اسناد موجود در خانه سدان را كشف كرديم يكي از اسناد مربوط به دكتر متين دفتري بود و نشان ميداد كه او جاسوس انگليسيها است. نگران بودم كه مطلب را چطور به دكتر مصدق بگويم، ميترسيدم اگر پيرمرد سند را ببيند سكته كند. تا اينكه دكتر مصدق تصميم گرفت هيئتي را به سازمان ملل متحد در آمريكا بفرستد. در رأس اين هيئت هم دكتر متين دفتري بود. به ديدن دكتر مصدق رفتم و گفتم آقا صلاح نيست ايشان را در رأس هيئت به آمريكا بفرستيد. دكتر مصدق گفت : چرا، مگر چه عيبي دارد؟ گفتم : دلايلي هست و چيزهايي وجود دارد كه بهتر است ايشان را نفرستيد اما متوجه شدم بر تصميمي كه گرفته اصرار دارد. بالاخره گفتم: اسناد موجود در خانه سدان در مورد اين شخص هم هست. دكتر مصدق گفت: آقا اين حرفها مبتذل است و سندي وجود ندارد. من هم مجبور شدم سند را از جيبم درآوردم و به ايشان نشان بدهم. دكتر بقايي برايم قسم خورد و گفت : فكر كردم الان پيرمرد سكته ميكند اما وقتي نامه را نگاه كرد، آن را زير بالش خود گذاشت. من هم ديگر حرفي نزدم، خداحافظي كردم و بيرون آمدم چون فكر كردم خيلي ناراحت شده و به طور قطع از تصميم خود منصرف شده تا اينكه فرداي آن روز ديدم دكتر مصدق حكم خود را تنفيذ كرد و مقرر شد كه متين دفتري به امريكا برود. با شتاب پيش ايشان رفتم و گفتم: آقا ديروز سند را به شما دادم. شما چرا اين كار را ميكنيد. دكتر مصدق گفت : آقاي دكتر شما كاري به اين مسائل نداشته باشيد. دكتر بقايي گفت : از آن زمان ديگر اعتقادم از مصدق سلب شد. اينكه بقايي راست ميگفت يا دروغ نميدانم.