حرم
تومان آغا فخرالدوله
فاطمه معزي
حرمسراي قاجار داستاني بيپايان و فهرستي بلند بالا از نامهايي دارد که نميتوان بيتفاوت از کنار آن گذشت. انتخاب يکي از ميان اين خيل براي نوشتن شرح حال، کاري دشوار است. هر کدام خود قطعهاي از تاريخ هستند. فهرست در دست، در ورودي اندرون ايستادهاي و فکر ميکني به زندگي کدام يک سرک بکشي و در اين گمان که تنهايي. اما تمامي اين زنان در پشت سرت ايستادهاند و منتظر که کدام نام را برميگزيني. فرصتي است براي ماندگاري، اين گونه زنده ميمانند. گاه خود به کمک ميآيند و بنابه عادت همه ما، با هل دادن و کنار زدن ديگري، نام خود را کنار گوشت زمزمه ميکنند. اين بار هم همين داستان بود: تومان آغا فخرالدوله. پيش از اين، سرکار خانم فاطمه قاضيها، اين شرح حال را تحت عنوان "تومان آغا فخرالدوله دختر شاعر و اديب ناصرالدين شاه قاجار" 1 کامل و بينقص نوشتهاند. اما توران آغا فخرالدوله خود ميخواست که بعد از انتشار نامههاي فروغالدوله 2 تازههايي بر شرح حالش افزوده شود.
تومان آغا فخرالدوله، هفتمين دختر ناصرالدين شاه، در سال 1278ق متولد شد. مادرش خازنالدوله، يکي از همسران صيغهاي شاه بود که اطلاع چنداني از وي در دست نيست. تنها در صورت مخارج اندرون است که مشخص شده داراي خواهري به نام کوکب و برادري به نام باقرخان بوده است.3 در مکتوبات مهدعليا، مادر ناصرالدين شاه، از کسالت همزمان وي با تاجالدوله و مداواي هر دو توسط ملکالاطباء، خبردار ميشويم. 4 در همين مکتوبات است که يکي از اهالي اندرون که گزارشي از وضيعت اندروني خازنالدوله را به مهدعليا ميدهد، نگران آن است که مبادا خازنالدوله از گزارش وي با خبر شود:
«... خبر آورد که زبرجد ترياک خورده است. پرسيدم چرا؟ گفت به جهت اينکه با باجي تومان آغا دعوا کرده است. زبرجد جاهل و مقبول است، او پيرکفتار است. از رشک هووگري دايم با او دعوا مي کند. او هم تنگ آمده ترياک خورده است کبود شده... از ترس اينکه مبادا خبر به اردو برسد، مخفي دعوا و درمان کردند. بعد از سه روز خوب شد و من فهميدم و به عرض رساندم: اگر مادر تومان آغا بفهمد که من عرض کردم، با من دشمن ميشود و گله ميکند. مخفي بداريد». 5
يک سال بعد، خازنالدوله دختر دوم خود توران آغا فروغالدوله را به دنيا آورد. 6 تومان آغا شانزده سال بيشتر نداشت که مادر خود را در 1294ق. از دست داد. 7 ناصرالدين شاه تربيت دو دختر نوجوان خود را برعهده خجسته خانم تاجالدوله، نخستين همسر عقدي اش، سپرد. تاجالدوله سه اتاق زينت شده و خدمتکاراني مناسب در اختيارشان گذارد. 8 ناصرالدين شاه که در دومين سفرش به فرنگ، 1295ق.، از طريق تلگراف جوياي احوال برخي از همسران محبوبش بود، از ميان دخترانش تنها احوالپرس تومان آغا و توران آغا شد که به تازگي مادر خود را از دست داده بودند: «تومان آغا، توران آغا، در ورود به تبريز لازم بود از سلامتي خودمان شما را اطلاع داده، جوياي سلامتي احوال شما بشويم. ان شاءالله، رفع کسالت و نقاهت از شما شده است و خاطر مبارک ما را از سلامتي خودتان خرسند خواهيد نمود».
تومان آغا لطف پدر را پاسخ گفت:
«تصدق وجود مبارکت گردم. تلگراف مرحمتي را زيارت نموديم. از سلامتي وجود مبارک و وارد شدن به تبريز کمال شکرگزاري را نموديم. خداوند عالم وجود ذيجود مبارک را از جميع بلاها حفظ بفرمايد. الهي روز باشد که، ان شاءالله، به سلامتي وارد تهران بشويد. خدا سايه شما را از سر ما کم نکند. احوال ما هم، بحمدالله، از تصدق سر اقدس شهرياري خيلي خوب است و نقاهت به کلي رفع شده است». 9
تومان آغا و تورانآغا هر دو علاقهمند به نقاشي، کتابخواني و هنر بودند و اوقات خود را با اين امور پر ميکردند. 10 فخرالدوله بيش ازخواهر کوچکتر خود به اين امور دلبسته بود. شبها ميرزا محمدعلي خان نقيبالممالک، قصه خوان شاه، در يکي از سه اتاقي که درش به خوابگاه شاه باز ميشد، حضور مييافت و در کنار نوازندگان داستاني براي وقت خواب نقل ميکرد. فخرالدوله نوجوان، در اتاقي ديگر مينشست و نقل نقال را تحرير ميکرد. حاصل اين همت او دو داستان اميرارسلان نامدار و زرينملک است. از اين دو حکايت، تنها داستان اميرارسلان نامدار به چاپ رسيده است.
توران آغا فروغالدوله، خواهر تني فخرالدوله، در 1297 با عليخان ظهيرالدوله ازدواج کرد. اما فخرالدوله، برخلاف همسالانش، همچنان در خانه پدر بود و ميلي به رفتن نداشت. تا اينکه در بيست و چهارم ذيالقعده 1299ق. 11 مادر مهديقليخان مجدالدوله به خواستگاري وي به اندرون رفت. مهديقليخان مجدالدوله، فرزند عيسيخان اعتمادالدوله، برادر مهدعليا، و پسردايي ناصرالدين شاه بود. او بين درباريان مخالفاني داشت. يکي از آنان اين گونه وي را توصيف کرده است:
«معلومات او: دروغگويي، شرارت، تقلب، حرف مفت زدن و تهمت بستن؛ آنچه صفات رذيله ذميمه است در عالم، اين جوان دارد ... اما صورت: جواني است بيست و پنج ساله، کله پر گوشت، پيشاني کوتاه، گوش بزرگ، دماغ مثل پارچه سنگي که از کوهي جدا شده باشد، چشم بزرگ اما بيرون آمده، ابرو باريک بهم پيوسته، دهان گشاد، قد کوتاه، عقل و مدرک هيچ، فضولي و خرابي هزار خروار ...». 12
در اين ايام بيست و شش سال داشت و پيش از اين در سمت اميرآخوري با دختر محمدناصرخان ظهيرالدوله ازدواج کرده، اما همسرش پس از ابتلا به بيماري سل درگذشته، 13 حال خواهان ازدواج با دختر بيست و يک ساله شاه بود. در اين روز مادر مهديقليخان، که علاوه بر فخرالدوله از دختر يکي از بستگان انيسالدوله براي پسر ديگرش ــ اکبر ــ خواستگاري کرده بود، بنابه رسم روزگار، براي نخستين بار با بياعتنايي اهل اندرون مواجه شد و دست خالي بازگشت: «شاه اعتناء نکرده بود و انيسالدوله هم عذر آورده بود». 14
بياعتنايي چندان طول نکشيد. چرا که فخرالدوله خود شيفته مجدالدوله و مايل اين پيوند بود. 15 رفت و آمد ادامه يافت و قرار ازدواج گذاشته شد. مراسم عقدکنان در بيستم ذيالحجه 1299ق. روي داد. شاه چندان از اين اتفاق خوشنود نبود و همان روز شهر را به سمت جاجرود ترک کرد. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود نوشت: «امروز شاه از عشرتآباد به جاجرود ميرود؛ به ظاهر به بهانه اينکه عقدکنان فخرالدوله به جهت مهديقليخان است؛ در باطن طفره معهود. خلاصه، شاه امروز از راه غيرمعمول به جاجرود آمده بودند. در راه خرگوشي ديده بودند. با تفنگ که به طرف او نشانه رفته بودند، بدون خالي کردن تفنگ خرگوش افتاد و مرد. اگرچه ماها تفال را به خير زديم، اما خود شاه در باطن متالم بود ... ». 16
مخارج عقدکنان وي نزديک به پانصد تومان بود. فروغالدله، خواهر کوچکتر،که حساب و کتاب اين مخارج را برعهده داشت، در نامهاي به همسرش در اين خصوص نوشت:
قربانت گردم، اين سياهه اسباب عقدکنان نواب فخرالدوله را به اميد يک ميرزا دو ميرزا نميشود؛ بايد چهار پنج نفر ميرزا بنشانيد که همدست مشدي عبدالله، عبدالرزاق بيک، مشدي فرجالله نباشند. اينجا پاي آبروي من و شما در ميان است. ميگويند ظهيرالدوله خودش خورده است؛ کسي اسم ناظرها را نخواهد آورد. بايد يک نوعي بکنيد که از پانصد تومان زيادتر نشود. اين سياهه را ده جا حساب خواهند کرد. يکي ديگر کم کند، از براي شما خوب نيست. ... من که از پانصد تومان يک پول زيادتر نميدهم و نميگذارم بدهند. به حاجي خان بگوييد کاري بايد بکند که اسباب حرف انيسالدوله و سايرين نباشد. 17
قرار عروسي براي چند ماه بعد گذاشته شد. فروغالدوله در تکاپوي تهيه هديه عروسي به خواهر خود بود: «عاليجناب حاجي خان ... دو تا جقه شرابهدار هم سفارش کنيد بياورند از براي مبارک باد نواب فخرالدوله. پنج شش روز بعد از عيد، عروسي است. حالا بخريم بهتر است». و در نامه اي ديگر به حاجي خان باز تاکيد ميکند: «به خدا من از دست شما زله شدم. هزار جور کار اندرون دارم. من را از براي وجه معطل کرديد، هي امروز فردا ميکنيد. اين جواهر را من از براي مبارکباد فخرالدوله ميخواهم. وقتي هم که رفتم اندرون که نميشود بدهيد آنجا من پسند کنم ...». 18 نوزدهم جماديالاولي 1300 ق. جشن عروسي فخرالدوله در حرمخانه برگزار شد و روز بعد عروس را به منزل داماد بردند. مانند عروسي فاطمه خانم عصمتالدوله، فيلي براي حمل عروس آماده کردند. اما، بنابه دستور شاه، فيل و فيلبان بازگردانده شدند: « شاه به آقا وجيه پيغام داده بود که فيلبان را بيرون کند. در همان کالسکه حرمخانه عروس را بردند. شاه به اين عروسي ميلي نداشت. اين است لجاجت مي فرمايند». 19
ازدواج، فخرالدوله را از پدر دور نکرد. علي رغم عشق فراوان نسبت به مجدالدوله، بيشتر روزها و ايام خود را در حرمخانه ميگذراند؛ داستان اميرارسلان را مکتوب ميکرد؛ ميوه براي پدر پوست ميکند و اگر شاه رخصت ميداد، سر سفره شام پدر مينشست ــ افتخاري که تنها شامل حال انيسالدوله و وي ميشد.20 از همراهان پدر بود در گردشهاي وي به اتاق زنان در حرمسرا؛ شنل پدر را هم در دست ميگرفت تا در صورت نياز بر دوشش افکند. 21 در سفرها همراه بود، نوشتن خاطرات و سفرنامههاي شاه را برعهده داشت؛ اميرارسلان شاه ميگفت و او با خطي خوش تحرير ميکرد. چند روايت از ناصرالدين شاه در خصوص دلبستگي و مناسباتش با تومان آغا فخرالدوله نقل قول ميشود که شيريني اين روابط را آشکار ميکند:
22 ذيالقعده [1301]، صبح که از شهرستانک سوار شده بوديم و حرم سوار شدند، به قدري فاصله ديديم سنبلک، خواجه فخرالدوله، از راه برگشت. پرسيدم: سنبلک، چرا برگشتي؟ گفت: قرآنم مانده است؛ آمدم بردارم. بعد معلوم شد گاهي غش ميکند... پرسيدم: سنبلک، چه چيز است؟ گفت: جلودارها مرا زدند، از اسب پياده کردند؛ از بالا تا اينجا پياده آمدم ... يک تومان گفتيم به سنبلک دادند؛ قدري هم نان و پنير داديم بخورد و ديگر عرض به فخرالدوله نکند. 22
25 ذيالقعده [1301]، يکسر رانديم براي سلطنتآباد. غروبي رسيديم. وارد سلطنتآباد شديم، فخرالدوله را ديدم که بنه کن ميرفته است شهر. آمده بود اينجا. خيلي خوشحال شدم خانم را ديدم؛ خيلي ذوق کردم. اين روزنامه را هم که نوشتيم، خط فخرالدوله است. گيرش آورديم و داديم نوشت. 23
18 ذيالحجه 1303ق. حاجي ميرآقا، دايه اميرنظام که بعد دايه تومان آغا شده بود، مدتي افليج بود و حالا مرده است؛ فخرالدوله گريه و زاري کرده است. 24
در اين زمان همسرش ميرآخور بود و مسئوليت اداره اصطبل خاصه را داشت. اما شکايت از وي به حدي بود که داماد شاه بودن نيز او را در سمت خود حفظ نکرد. در جماديالثاني 1301ق. شاه او را عزل کرد و محمدحسين ميرزا ميرآخور سابق را به ميرآخوري برگزيد. 25 بيکاري مجدالدوله يک سال و چهار ماه به طول انجاميد. دلتنگي فخرالدوله بعد از چندي پدر را وادار کرد تا در 14 شوال 1302 ق. در نامهاي، خطاب به امينالسلطان، مجدالدوله را به سمت نظارت خاصه منصوب کند:
امينالسلطان، مجدالدوله در حقيقت نوکر تربيت شده است و بيکار. فخرالدوله هم از اين جهت بسيار دلتنگي ميکند. الجائاً دستخط عمل نظارت خاصه را براي مجدالدوله نوشتم... به عضدالملک هم حالي بکنيد که اين کار محض خاطر فخرالدوله شده است. در نظارت، عضدالملک و نيابت، نايب ناظر به هيچ وجه قصوري در خدمت امانت نداشتهاند؛ کمال رضامندي را از خدمات عضدالملک درين مدت در نظارت دارم؛ مبادا خيالي بکند که به چه سبب اين کار را از من گرفتهاند. در حقيقت، نظارت را به فخرالدوله دادهايم. بلکه همين دستخط ما را البته بده عضدالملک ببيند، به خدا قسم، منتهاي رضايت را از خدمات و زحمات او داريم ... 26
اعتمادالسلطنه که از مخالفان جدي مجدالدوله بود، در اين مورد نوشت: «اين شخص بسيار بيادب و معلوماتش شکارچيگري و داماد شاه است. چنانچه دستخط هم نوشته بودند که ما نظارت را به فخرالدوله داديم، نايب اوست». 27 از آن پس، مجدالدوله در دو نوبت، ناهار و شام، به حضور ناصرالدين شاه ميرسيد و مهر از سر ظروف غذا برميداشت. اينگونه فخرالدوله، بيهيچ عذر و بهانهاي، هر روز و هر سفر را در کنار پدر طي ميکرد. فروغالدوله، خواهر کوچکتر، در توبيخ مباشر خود، حاجيخان، در خصوص امور مالي، حسادت ناخواسته خويش را آشکار ميکند:
من هرچه فکر ميکنم، کار زيادي از خواهرهاي ديگرم نميکنم. مثل نواب فخرالدوله. مواجب مجدالدوله از آقا [ظهيرالدوله] کمتر است. هميشه هم همراه شاه سفر هستند. از جميع کنه کارشان هم مداخل و غير من خبر دارم. عيالش اندرونش پنجاه نفرست. مال من روي هم بيست نفر هم نميشود. همه خرجش با من تفاوت ندارد. من که کور نيستم. مردم را ميبينم. خودم و وضع مردم را هم ميبينم که هر سال مواجب خودم و آقا همه را خرج ميکنم، آخر سال هم ده هزار تومان حساب بالا ميآوريد. 28
گرچه اين دو خواهر بسيار نزديک بودند، اما رقابت و حسادتي کمرنگ و نامحسوس بينشان بود. از فخرالدوله مکتوبي به جا نمانده است تا از اينگونه احساساتش آگاه شويم. اما از مکتوبات به جا مانده از فروغ الدوله، به اين موضوع ميرسيم: «عاليجناب حاجي خان ... در صورتي که سر سفره از همه چيز بايد دو تا دو تا باشد، يکي ميگذارند. ... نواب فخرالدوله در ماهي صد تومان به ناظرش ميدهد مقاطعه با حنا و رنگ و صابون و شمع و همه چيز. سر سفره اش هم خيلي از سفره من بهتر است ...» و يا : «من غلامحسين را ميخواستم بيرون کنم؛ به يک ملاحظه نکردم که چون نواب فخرالدوله هم آوازه خوان آورد، من هم غلامحسين را همان وقت آوردم. حالا يک ماه است فخرالدوله آوازه خوانش را بيرون کرده است. اگر من هم بکنم، از من دلخور ميشود...» و در جايي ديگر مينويسد: «سيصد تومان که اين تفصيلات را لازم ندارد که آدم سه ماه عقب پول بگردد، شب و روز دوندگي کند، پيدا نکند ... چهارصد تومان از فخرالدوله ميخواست؛ فخرالدوله به خانم باجي گفت. پريروز صبح رفت، تا ظهر پول آورده بود». 29
|
|
|
[12287- 288م]
تومان آغا فخرالدوله در کنار خواهر خود فروغالدوله و همسران پدر
|
[12288- 288م]
تومان آغا فخرالدوله، عزیزالسلطان، فروغالدوله
|
[182- 124ط]
مجدالدوله دو سال بعد از فوت فخرالدوله
|