مظفر شاهدي
سالها پس از ورود اولين ميسيون مذهبي آمريکا به ايران ( 1832م)، نخستين قرارداد رابطه ايران و آمريکا با عنوان عهدنامه دوستي و کشتيراني با نظر مساعد ميرزا تقيخان اميرکبير صدراعظم وقت ناصرالدين شاه،در مهر 1230/ ذيحجه 1267/ اکتبر 1851، ميان نمايندگان دو کشور، در شهر استانبول، به امضا رسيد. هدف اميرکبير از انعقاد اين قرارداد تقويت و تثبيت موقعيت ايران در خليج فارس بود، که در آن برهه، کشور استعماري انگلستان بر دامنه تجاوزات خود در آن آبراهه مهم و استراتژيک ميافزود. مدتي پس از آن حکومت ايران خواستار حمايت دريايي آمريکا از ايران، در خليج فارس، شد. اما دولت آمريکا که نميخواست يا قادر نبود خود را درگير منازعه با انگلستان کند، از اين تقاضاي حکومت ايران سرباز زد. در 13 دسامبر 1857/ 23 آذر 1236/ 15 ربيعالثاني 1273، مقررات قضاوت کنسولي يا کاپيتولاسيون درباره اتباع آمريکايي در ايران اعمال گرديد. در ژانويه 1883م/1300ق اولين وزير مختار آمريکا در ايران، ويليام بنجامين، عازم تهران شد و سفارت آمريکا در ايران، رسماً، افتتاح گرديد.
بنجامين اولين وزير مختار آمريکا در تهران، به رغم تمام تظاهري که به علايق حقوق بشري و غيرسودجويانه آمريکا در ايران و ديگر نقاط جهان ميکرد، وقتي فهميد حکومت ايران سخت گرفتار سياستهاي تجاوزکارانه دو کشور انگلستان و روسيه تزاري ميباشد، طي نامهاي خطاب به وزارت خارجه دولت متبوع خود: «به گردانندگان کشورش التماس ميکرد که کالاهاي تجاري خود را به سوي ايران گسيل دارند. او نوشت که تجارت با ايران بازارهاي وسيع آسياي مرکزي را به روي آمريکائيان باز مي کند. بنجامين تاکيد کرد: پاداش اين تجارت ارزش آن را دارد که با رقباي نيرومندي که هم اکنون شتابزده در صدد به دست آوردن آن هستند مبارزه کنيم».
بنجامين با اشاره به مبارزه و رقابت تنگاتنگ انگلستان و روسيه تزاري براي تسلط بر ايران به دولت آمريکا پيشنهاد کرد: «تا زماني که مقاومت انگيس روسيه را از تسلط بر تمام ايران باز ميدارد، آمريکا بايد از فرصتهاي فزاينده تجاري با اين کشور استفاده کند. هر ملتي جاهطلب است و کشورها به طور يکسان حق دارند که خاک خود را گسترش دهند.»
هربرت باون که در آستانه قرن بيستم سفير آمريکا در تهران بود، آشکارا از ضرورت اتحاد ميان آن کشور با دولت انگلستان براي بسط نفوذ در ايران و جلوگيري از گسترش نفوذ و سلطه اقتصادي و سياسي روسيه تزاري در ايران سخن به ميان آورده و: «به واشنگتن اطلاع داد که ميتواند به کمک آلمان و انگليس ترتيبي اتخاذ نمايد که درهاي جنوب ايران را براي تجارت باز نگه دارد. او نوشت: با وجود مخالفت سياست روسيه ما ميتوانيم از منافع قانوني [!] خود در ايران حفاظت کنيم. درست همانگونه که در چين عمل کرديم و شکي ندارم اگر در ايران هم منافع ارزشمندي داشته باشيم موقعيت ما در چين نيرومندتر خواهد شد. حال که ما مالک فيليپين هستيم سياست ما نبايد در هيچ قسمتي از شرق تضعيف شود». اين اشارات سفير آمريکا در تهران، آشکارا ماهيت امپرياليتسي و استعماري حضور و نفوذ آن کشور در ايران را نمايان ميسازد.
تئودور روزولت که در سال 1901م به رياست جمهوري آمريکا انتخاب شده بود، ديدگاههاي هربرت باون، سفير آن کشور در تهران، را مورد تاييد قرار داد و در راستاي، ضرورت توسعه حضور و نفوذ امپرياليستي و استعمارگرانه آمريکا در ايران و ساير کشورهاي آسيايي از چاره ناپذيري آمريکا براي «گرفتن سهمي فزاينده در بقيه دنيا» سخن به ميان آورده و از محدود نشدن سرنوشت آمريکا «به نيمکره غربي» داد سخن داده و تاکيد کرد: «حالا ديگر اگر هم بخواهيم نميتوانيم نقش کوچکي در دنيا ايفا کنيم.»
چنين بود که وقتي انقلاب مشروطيت ايران طليعه عصر جديدي در حيات سياسي ملت ايران شد، همچنان که در مطلب پيشرو خواهيم ديد، دولت آمريکا به رغم تظاهري که ميشد، هيچگاه در صدد برنيامد از حقوق و منافع ملت ايران دفاع نمايد و چه بسا در جلوگيري از تقويت نظام مشروطه حکومت در ايران از هيچ کوششي فروگذار نکرد.
انقلاب عدالتطلبانه، استبدادستيز و ضداستعماري مشروطيت ايران، که علما و گروهي از روشنفکران هدايت آن را برعهده داشتند، در سال 1324ق/1285ش/1906م به پيروزي رسيد. با اين حال، سفارت و نمايندگان سياسي و نيز سياستگذاران آمريکا، برخلاف آنچه بدان تظاهر ميشد، هيچگاه درصدد برنيامدند، به دور از خواستهاي استعماري و سلطهجويانه خود، از انقلاب مشروطيت و خواستهاي عدالتطلبانه و ستمستيزانه ملت ايران حمايت کنند. همه قراين و مدارک نشان ميدهد که آن کشور در موارد متعدد همسو و همگام با کشورهاي انگلستان و روسيه تزاري، ولو با ناديده گرفتن و مخالفت با انقلاب مشروطيت، صرفاً در راستاي يافتن راهکارهايي براي تقويت و تحکيم موقعيت سلطهجويانه خود در ايران بود. آمريکاييها، که شاهد بحرانهاي پايانناپذير سياسي در ايران بودند، آشکارا، علاقه نداشتند، با اعلام حمايت از مشروطهخواهان، موقعيت خود را در ميان مخالفان مشروطيت (که هر آن بيم قدرتيابي مجدد آنان وجود داشت) به خطر اندازند. در همين راستا هم بود که بنا به نوشته يکي از مورخان: «واشنگتن مجدانه از پذيرفتن هر نوع پيشنهادي حتي به صورت حمايت اخلاقي از مشروطهطلبان خودداري کرد».
پيرسون سفير وقت آمريکا در تهران، به رغم پيروزي انقلاب مشروطيت گستاخانه عقيده داشت: «حکومت مشروطه نميتواند در کشوري فقير، بيسواد و از نظر سياسي رشدنيافته برقرار گردد».
جان جکسون، که مدت کوتاهي پس از پيروزي انقلاب مشروطيت ايران، در جايگاه سفير آمريکا در تهران جايگزين پيرسون شده بود، نگاه خصمانهاي نسبت به انقلاب مشروطيت ايران داشت و همواره هم اين ديدگاه دشمنانه خود را به وزارت امور خارجه دولت متبوع خود منعکس ميکرد. در آن برهه که مشروطيت نوپاي ايران دائماً از سوي محمدعلي شاه و طرفداران او و نيز دو کشور انگلستان و روسيه تزاري مورد تهديد بود، وزارت امور خارجه آمريکا، که علاقه نداشت، حمايت از مشروطهخواهان موقعيت سلطه جويانه آن کشور را در ايران تهديد کند، به سفير آن کشور در تهران (رندانه ) دستور داد:
«سياست آمريکا در ايران هنوز ادامه سياست عدم مداخله است، حتي اگر به بيعلاقگي نسبت به گسترش مباني دموکراسي در ايران تعبير گردد. اين حکومت (يعني نظام مشروطه ايران) را تا زماني که قدرت واقعي به دست نياورده و با اقتدار به اداره امور کشور نپرداخته و توان اجراي امور بينالمللي را حاصل نکرده نميتوان به رسميت شناخت و شما نبايد با راهنمايي و يا هيچ روش ديگري مداخله کنيد».
پيرو همين سياست رندانه و استعماري هم بود که جان جکسون به اتباع آمريکا در ايران، که اکثريت آنان را ميسيونهاي مذهبي تشکيل ميدادند، هشدار داد که مبادا با حمايت غيرمحتاطانه از مشروطيت و مشروطهخواهان، موقعيت خود را در ايران به خطر اندازند.
بر همين اساس هم بود، که در جريان بمباران مجلس شوراي ملي و آغاز دوره موسوم به استبداد صغير که با اعمال فشار شديد حکومت بر مشروطهخواهان ايران همراه بود، سفارت و نيز اولياي وزارت امور خارجه آمريکا احساس و ابراز مسرت پيروزمندانهاي کردند و از آن که با عدم حمايت از مشروطهخواهان توانستهاند موقعيت جاهطلبانه و سلطهجويانه خود را در نزد حکومت کودتايي محمدعلي شاه تحکيم بخشند، سخت شادمان شدند. آبراهام يسلسون نويسنده کتاب روابط سياسي ايران و آمريکا با بررسي اسناد و نامههاي متبادله ميان سفارت وقت آمريکا در تهران با وزارت امور خارجه آن کشور، در اين باره چنين اظهار داشته است :
بعد از آن که [محمدعلي] شاه در ژوئن 1908 [ تير 1287/ جماديالاول 1326] شديدترين ضربه ضد انقلابي خود را وارد کرد (و مجلس را بمباران نمود) و موفق به کشتن بسياري از رهبران انقلابي شد، جکسون [سفير وقت آمريکا در تهران] يک بار ديگر موقعيت مناسبي يافت تا روساي خود را خشنود کند. زيرا وقتي مشروطهطلبان براي ميانجيگري به وي متوسل شدند تا از کشتار مخالفين شاه که در آن فرصت موقت و مناسب دست به قتلعام بيدليل آنها زده بود جلوگيري نمايد، جکسون جواب داد که او دستور اکيد دارد به هيچوجه در مسائل داخلي ايران دخالت نکند.
اين موضعگيري دشمنانه جکسون نسبت به انقلاب مشروطيت ايران، مورد حمايت قاطع وزارت امور خارجه آمريکا بود. تا جايي که يکي از مقامات آن وزارت در اين باره به گونهاي توهينآميز تصريح کرده بود: «اين مثال [عدم حمايت از مشروطهخواهان در جريان به توپ بستن مجلس و کشتار آنان توسط حکومت محمدعلي شاه] خوبي بر کار جکسون است. او از وقتي که به تهران رفته است اثبات کرده که استعداد خوبي براي مقابله با توطئهها در سرزمين دسايس دارد».
در جريان محاصره تبريز و نبرد مشروطهخواهان تحت رهبري ستارخان با نيروهاي وفادار به محمدعلي شاه هم، کنسولگري آمريکا در تبريز، در راستاي پيشبرد مقاصد توسعه طلبانه آن کشور در ايران، حاضر نشد با مشروطهخواهان، که به شدت تحت فشار مخالفان بودند، همراهي نشان دهد. نظير آنچه سفارت آمريکا در تهران عمل ميکرد، کنسولگري آن کشور در شهر تبريز هم از پناه دادن به مشروطهخواهاني که در معرض خطر قتل بودند، خودداري ميکرد. اين موضوع، چنين، در تذکر وزارت امور خارجه آمريکا، به کنسولگري آن کشور در تبريز منعکس شده است:
«البته لازم به تذکر است که وزارت خارجه آمريکا حاضر نيست هيچ نوع حق اعطاي پناهندگي را براي کنسولگري به رسميت بشناسد. کنسولگري نبايد در جنبشهاي انقلابي به نفع يک طرف و بر عليه طرف ديگر مداخله نمايد، بهخصوص اگر به علت چنين اقدامي امنيت کنسولگري بيجهت دچار مخاطره گردد».
حتي وقتي «داتي» کنسول وقت آمريکا با تصريح بر اين موضوع که طرفداران محمدعلي شاه و مخالفان مشروطيت در شهر تبريز «دزدي، غارت، جنايت و هتک ناموس به راه انداختهاند» خواستار پناه دادن به قربانيان اين تبهکاريها شد، از وزارت خارجه آن کشور پاسخ شنيد: «شما نبايد به هيچ وجه به کسي پناهندگي بدهيد».
اقدامات و مواضع دشمنانه و سلطهجويانه آمريکا از اين هم فراتر رفت و در حالي که مشروطهخواهان، به رغم ددمنشيهاي استبدادگرايان و هرج و مرجطلبان، با تلفات بسيار به دفاع از مواضع خود ادامه ميدادند، و در اين ميان، دولت متجاوز روسيه تزاري براي حمايت از محمدعلي شاه و طرفداران استبداد، خود را آماده تجاوز نظامي به شهر تبريز ميکرد، دولت آمريکا هم از طريق سفير خود در روسيه، از اين برنامه تجاوزکارانه ارتش متجاوز روسيه و جنايات و تبهکاريهاي غيرانساني فراواني که در شهر تبريز و نواحي اطراف آن مرتکب شد و در تجاوز به جان و مال و ناموس مردم در آن شهر، از هيچ کوششي فروگذار نکرد و حمايت کرد. بنابر نوشته محققاني که به اسناد محرمانه وزارت امور خارجه آمريکا دسترسي داشته اند:
وزارت امور خارجه آمريکا مشغول مذاکرات فشردهاي با سفير خود جان ريدل در پطرزبورگ بود تا تصميم بگيرد آيا اعزام يک لشکر روسي به تبريز آن شهر را نجات خواهد داد يا خير. ناکس (وزير امورخارجه آمريکا) در تلگرامي که به سفارت در روسيه فرستاد اظهار داشت در صورتي که اتباع آمريکا در تبريز دچار مخاطره گردند براي نجات آنان به اقدام بشردوستانه روسيه متکي خواهيم بود. ريدل به وزارت خارجه کشور متبوعش اطمينان داد که قشون روسيه به طرف تبريز حرکت کرده و از خارجيان مقيم شهر حمايت خواهند نمود. اندکي بعد قشون روسيه وارد شهر شد و نظم را برقرار کرد.
از جمله حوادث و رخدادهاي آن برهه شهر تبريز، که حتي تا سالهاي اخير، به غلط، تلاش ميشود از آن به عنوان يک مصداق روشن و واضح از اقدامات بشردوستانه دولت آمريکا در ايران بهرهبرداري سياسي بشود، حادثه قتل هاوارد باسکرويل معلم آمريکايي شاغل به تدريس در مدرسه ميسيون مذهبي آمريکاييها در تبريز به دست مخالفان مشروطيت است، که در کنار مشروطهخواهان با طرفداران محمدعلي شاه جنگيد. هرچند باسکرويل داوطلبانه و راساً در اين مهم مشارکت کرد، اما سفارت، کنسولگري و نيز وزارت امور خارجه آمريکا، به هيچوجه، موافقتي با اين موضع باسکرويل نداشتند و به انحاء گوناگون کوشيدند مانع از حضور او در صف مشروطهخواهان شوند.
چنانکه داتي کنسول آمريکا در تبريز همراهي باسکرويل با مشروطهخواهان تبريز (تحت رهبري ستارخان) را به سخره گرفته و آن را يک شوخي دانسته و به او نوشت: «من جداً از شما خواهش ميکنم که به هيچوجه خود را در اين شورش درگير نکنيد».
وقتي باسکرويل تسليم خواسته کنسول نشد، او کوشيد گذرنامه آمريکايي باسکرويل را باطل کرده و او را به فردي بدون وطن و بي هويت تبديل کند.
در همان حال، وزارت امور خارجه آمريکا به هيئت مرکزي ميسيونهاي آمريکايي در نيويورک هشدار داد تا در اولين فرصت باسکرويل را از ايران فرا بخوانند و اضافه کرد: «باسکرويل در رديف انقلابيون ايران قرار گرفته و با اين عمل خود منافع آمريکا و ميسيون کليسا را به مخاطره انداخته است».
هيئت ميسيونري آمريکا در ايران که به دستور وزارت امور خارجه آمريکا از اقدامات باسکرويل سلب مسئوليت کرده بود، طي گزارشي متذکر شد: «ميسيونرهاي ما خودشان را از درگيري در چنين مسائلي کاملاً دور نگه داشتهاند و ما متاسفيم که آموزگاري اينطور گمراه شده است».
حتي پس از آن که باسکرويل در حمايت از مشروطيت ايران به قتل رسيد، باز هم سفارت و کنسولگري آمريکا در ايران حاضر نشدند اقدام او را تاييد کنند و موضوع عدم حمايت آمريکا از مشروطهخواهان، در همان برهه هم از نگاه اقشار وسيعي از مردم ايران ناديده نماند. چنان که مورخان اشاره کردهاند، در جريان تشيع جنازه باسکرويل: «سخنرانان مليگرا [طرفداران مشروطيت] بين عقايد باسکرويل و خارجيهاي ديگر (نظير مقامات و نمايندگان سياسي و ديپلماتيک آمريکا و نيز ميسيونهاي مذهبي آمريکايي) تفاوت قائل شدند و اظهار داشتند که آنها دشمن مملکت و مخصوصاً جنبش مليگرايان ايران هستند و کشور را نابود مي کنند و مخصوصاً ميسيونرها و کنسولها را مقصر قلمداد کردند». مضافاً آنکه: «قرباني شدن باسکرويل در ميان ايرانيان براي پرستيژ آمريکا اثر منفي داشت. زيرا دولت آمريکا به طور رسمي فعاليتهاي او را رد کرد».
بدين ترتيب، در تمام دوران نخست مشروطيت ايران، که با اعطاي فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه در 14 جماديالثاني 1324/ 14 مرداد 1285/ 5 اوت 1906، آغاز شد و در 23 جماديالاول 1326/ 23 ژوئن 1908/ 2 تير 1287، با بمباران مجلس شوراي ملي و کودتاي محمدعلي شاه به پايان راه خود رسيد، و نيز در برهه موسوم به استبداد صغير، که با حمله مشروطهخواهان و تصرف تهران، در 27 جماديالثاني 1327/ 16 ژوئيه 1909/ 25 تير 1288 و عزل محمدعلي شاه از سلطنت همراه بود، دولت آمريکا، هيچگاه از خواستها و تلاشهاي عدالتطلبانه، استبدادستيزانه، استقلالطلبانه و ضداستعماري ملت ايران حمايت نکرد، و چه بسا از هيچ کوششي در حمايت از دشمنان داخلي و خارجي مردم ايران فروگذار نبود.