محمدحسن پورقنبر
دلايل اضمحلالِ حکومت قاجار را ميتوان از ابعاد مختلف، واکاوي نمود. يکي از جوانبي که ميشود به اين مسئله نگاه کرد، از بُعد اجتماعي و با تکيه بر ناامني و اختلالاتِ موجود در جامعه ايران در آن برهه زماني است. در اين مقاله، سعي شده با آوردنِ نمونههايي از ناهنجاري و عدم امنيتِ اجتماعي در ايران، طي دهههايِ پاياني حکومت قاجارها، اين موضوع تشريح گردد.
سطح زندگي مردم ايران که با تداوم حکومت قاجار، به دلايلِ داخلي و خارجي، سير نزولي ميپيمود1، در دهۀ منتهي به انقلاب مشروطه (1324-1314 هجري) که مصادف با سلطنت پادشاه ضعيفالنّفسي همچون مظفرالدين شاه بود، با افزايش اختلالات اجتماعي مانند راهزني، رشوهخواري و فقر اقتصادي مردم به وخامت گراييد2. در واقع، ضعفِ اراده و عدم اقتدارِ پنجمين شاه قاجار، به تشديد اين بحران دامن زد، و عواملِ حکومتي، نقش مهمي در ايجادِ اين شرايط اسفناک ايفا نمودند. براي درک بهترِ بيعدالتي و ظلمِ عمّال حکومتي در حقِّ مردم بيدفاع، و اوضاع هولناکي که مردم ايران طيِ سلطنت مظفرالدين شاه مجبور به تحمّل آن بودند، نقلِ رواياتِ ذيل، بسنده بهنظر ميرسد.
اوّلين روايتِ تکاندهنده، مربوط به اَعمال يکي از پسران پادشاه وقتِ قاجار بود: «سالارالدوله از پسران شاه و حاکم بروجرد و عربستان (خوزستان کنوني) به مردم و خانوادهها ظلم و به زنانشان تجاوز ميکند3». مردم تحتِ ستم برخي نواحي که بهخاطر رخنه کردنِ فساد در ساختار حکومتي، مرجع قانوني براي دادخواستِ ظلم و ستم برايشان وجود نداشت، تنها راه چاره را پناهنده شدن به اماکن مقدس مذهبي ميديدند: «يکي از برادران شاه که حاکم کاشان است چنان به مردم ستم کرده که به قم رفته در حرم بست نشستند4». ميزان بيعدالتي به حدّي رسيد که مردم برخي نواحي مرزي، حتي فرار به خارج از قلمرو حکومت را به ماندن در زادگاه و کشورشان ترجيح دادند، چنانکه اين موضوع براي بسياري از اهالي قوچان که از جور حکّام محلي، به آخال در مرز روسيه گريختند5، صِدق ميکند. البته بعضا حکومت در برابر اين عمّال ظالم خود، عکسالعملهايي نشان ميداد، اما به هيچوجه کافي بهنظر نميرسيد. براي نمونه، وقتيکه شاه از سوء رفتار يکي از پسرانش (حاکم همدان و مناطق مرکزي کنوني)، مبني بر ظلم به مردم، گرفتن پولشان، هتک ناموس زنانشان و جمع کردن صدهزار تومان در مدتي کوتاه، مطلع گرديد، تنها اقدامي که انجام داد برکناري او از منصبش بود6، بدون آنکه هيچگونه مجازاتي برايش درنظر گرفته شود.
در آن سو، مردم هم در مقابل اينهمه بيقانوني و ناهنجاري بيکار ننشسته، و در برخي مناطق، عکسالعملهاي شديدي به وقوع پيوست. ماجرا ازين قرار بود که، مردم مشهد بر اثر ظلم حاکم اين شهر که از شاهزادگان قاجاري بود، شورش کرده و وضعيت براي شاهزاده قاجاري به اندازهاي وخيم گرديد که مجبور به فرار شد. شاه در ابتدا، درصدد سرکوب شورشيان برآمد، اما آن را غيرممکن يافته و مجبور به برکناريِ حاکم گرديد، اما مردم آرام نگرفته و از شدتِ خشم، قبرِ پدر حاکم وقتِ مشهد را آتش زدند، در حالي که بزرگترين شهر شرقِ ايران دچار ناآرامي و تلاطم بود، روسها به دولت ايران پيغام دادند که يا شورش را بخواباند و يا اجازه دهد تا دولت روسيه، ظاهرا بهمنظور حفاظت از اتباع خود در مشهد، وارد عمل شود7.
شاه نه تنها اقتدار لازم را براي کاستن از ميزانِ ظلم و تعدّي کارگزارانش نسبت به مردم ايران، نداشت، بلکه خودِ مظفرالدين شاه نقش مهمتري در تشديد اوضاع نابسامان کشور ايفا ميکرد. براي نمونه، وقتي در سال1322ق بهاي غلّه بسيار گران شده، و مردم در شرايط بسيار سختي قرار گرفتند، چنانکه علاوه بر قحطي، وبا نيز شايع گرديده بود و به خاطر اين مصايب، فقط در تهران، بيست هزار تن جان سپردند، مظفرالدين شاه، مصرّا در فکرِ سفر دوم خود به اروپا بود، ميزان سماجتِ او به اندازهاي بود که حتي اظهار نمود: «هر کس ممانعت از اين سفر من کند، دشمن من است و نزد من مغضوب خواهد شد. حکماً بايد از روسها قرض کرده، مرا به سفر فرنگ روانه کنيد8».
علاوه بر شاه، اطرافيانِ او در رأس ساختار سياسي نيز افرادِ عمدتا فاسد بوده و فقط به منافع شخصي خود فکر ميکردند، يکي از آنان، صدراعظمِ وقت علياصغر خان امينالسلطان بود. وقتي به او در مورد بحران مالي کشور، گسترشِ بيش از اندازه ظلم در جامعه هشدار داده شد، در پاسخ، عنوان نمود که خودش به اندازهاي گرفتار حفظ موقعيتش است که فرصتِ رسيدگي به آن معضلات را ندارد9.
با اين اوصاف، اگر يکي از علل مهمِّ وقوع انقلاب مشروطه در 1285ش، که منجر به تبديل سلطنت مطلقه قاجار به سلطنت مشروطه گرديد همين اوضاع بحرانيِ اجتماعي بود. اما اين انقلاب و تغيير نوعِ نظام سياسي هم، نه تنها از آلام مردم ايران نکاست، بلکه حتي بر بارِ مشکلات آنان افزود. جداي از عوامل خارجي و شورشهاي قومي، بايد از بيثباتي سياسيِ ناشي از تغييرِ مکرّرِ کابينهها (24کابينه طي 1288-1299) هم نام برد که در اين زمينه، نقش موثري داشت10. چنانکه اختلالات و آشفتگي اجتماعي، يکي از پيامدهاي مهم و مستقيم آن بود، و اين بر زندگي مردم، تاثير مخرّبي داشت:
در اين پانزده سالۀ انقلاب (1299-1285ش)، هرچندي يکبار، حکومتي روي کار ميآمد و به سليقه و حساب خود، اساسي براي کار پيافکني ميکرد ولي هنوز ديوار تاسيسات خود را بلند نکرده، پيِ کار خود ميرفت و دولت جديدي جاي آنرا ميگرفت، و تاسيسات نيمهکارۀ قبل از خود را خراب و اساس تازهاي پهن ميکرد که آنهم در نوبت خود گرفتار بيمهري دولت بعدتر ميشد. بر اثر اين وضع، مردم را حقّاً بازيچه دانسته، از سلطنت گرفته، تا کدخداي کوچکترين ده، از بين رفته و در مقابل، اشخاص متنفّذِ غيرمسئول که هر يک در قلمرو نفوذ مضر خود، فعال مايشاء بودند، بر اعراض و نواميس حکمفرمائي ميکردند،... نتيجۀ آن، پنهان داشتنِ سرمايه، بيکاري و تنگدستي مردمان زحمتکش است، که در تمام شئون اجتماعي هويدا بود...11.
با شروع جنگ اول جهاني، که همراه با ورودِ نيروهاي متفقين در کشورمان بود، بحران اجتماعي دو چندان گرديد. ايران نه تنها به صحنه درگيري نيروهاي متحدين (آلمان و ترکيه) با متفقين (روسيه و انگليس) تبديل گرديد، بلکه در فقدان يک اقتدار سياسي متمرکز، ايلات بزرگ کشور نيز هرکدام، به يکي از دو طرف جنگ پيوسته و از سوي آنان، مسلّح شدند، به طوري که بلوچ و قشقائي به طرفداري از متحدين، و در آنسو هم ايلات بختياري، اعراب و اتحاديه خمسه به حمايت از متفقين وارد صحنه شدند12، اين در حالي اتفاق افتاد که با شروع جنگ، ايران اعلام بيطرفي نمود، اما از آنجايي که حکومت وقت ايران، هيچ نفوذ و احترامي در عرصه بينالمللي نداشت، دول مذکور، بدون توجه به اين اعلام بيطرفي، نيروهاي خود را وارد کشور کردند. در اين ميان، نيروي نظامي معدود کشور چه بسا بر آشفتگي اجتماعيِ موجود، دامن ميزدند چنانکه يکي از افسران نظامي انگليسي، که خود بهعنوان نيروهاي متجاوز، عامل ناامني و مخلِّ آسايش مردم ايران بودند، در مورد معدود نظاميان حکومت قاجار، اينطور آورده است: «دستجات سربازان دولت ايران نه فقط بيثمر بودند بلکه در واقع يک خطر جدي براي جادههايي که محافظت ميکردند، به شمار ميآمدند، زيرا که آنها تحت رؤساي غارتگرشان، دزديهايي بندو بست کرده و باج سبيل ميگرفتند13».
پيامد حضور نيروهاي بيگانه درايران، فقط ناامني اجتماعي نبود، بلکه حضورشان با تشديدِ کمبود مواد غذايي و قحطي همراه بود، زيرا اين سربازان، آذوقه موجود را مورد استفاده قرار داده و در توزيع آن نيز اخلال ايجاد ميکردند14. قحطي سخت و مهيبي اکثر نقاط ايران را فرا گرفت، تا آنجا که حتي عدهاي، ريشه درختان را خورده، و حتي به مراتب تکاندهندهتر از آن، آدمخواري نيز روايت شده است. آنفلوانزا که اروپا را فرا گرفته بود، در ايران هم شايع گرديد و هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد، رقم مرگومير ناشي از بيماري و گرسنگي، بسيار بالا بود15. حتي در پايتخت کشور، تهران، هم تلفات فراوان بود: «بقدري اين امراض زياد بود که خيلي اتفاق ميافتاد تمام اهلِ يک خانه از بزرگ و کوچک باين مرض مبتلا ميشدند. عدّۀ اموات تهران ناشي از اين امراض، اگرچه احصائيهاي که ثبت و ضبط شود وجود نداشت، ولي مسلّماً به روزي صد الي دويست نفر ميرسيد و اين وضع از اواسط زمستان تا اواخر بهار و سرخرمن دوام داشت16».
در همان مقطع زماني، غرب و شمالغرب ايران به دليل قحطي، نقل و انتقالات نيروها، خروج نيروهاي روس و بينظمي به وجود آمده در اين نيروها، به ويراني کشيده شد البته، گفته شده که مردم بيچاره آن نواحي، به جنايتِ راهزنان نيز خو گرفته بودند17. درجنوب ايران، وضعيت بهتر از اين نبود، پايان جنگ، تأثير چنداني بر رفع کمبودهاي موجود، بيقانوني در روستاها و فساد گستردۀ مقامات حکومتي نداشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. براي آگاهي بيشتر در اين مورد، و پي بردن به عللِ آن. نک: جان فارن، مقاومت شکننده، ترجمه: احمد تدين، تهران: موسسه رسا، 1377ش، صص195-223.
2. نمونههاي متعددي از اين معضلات اجتماعي را ميتوان در کتابهاي: هانري رنه دآلماني، سفرنامه از خراسان تا بختياري، مترجم: عليمحمد فرهوشي، تهران: ابنسينا، 1335ش؛ يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج3و4، تهران: فردوسي، 1371ش؛ عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من، ج2و3، تهران: زوار، 1341ش؛ مهديقلي هدايت، خاطرات و خطرات، تهران: زوّار، 1344ش.
3. محمدعلي کاتوزيان، دولت و جامعه در ايران (انقراض قاجار و استقرار پهلوي)،مترجم: حسن افشار، تهران: نشر مرکز، 1380ش، ص49. «به نقل از کتاب: يادداشتهاي ملکالمورخين و مرآتالوقايع مظفري».
4. همانجا.
5. همان، ص51 .
6. همان، ص50 .
7. همان، صص49-50 .
8. محمدعلي محلاتي، خاطرات حاج سياح، به کوشش: حميد سياح، تهران: ابن سينا، 1346ش، ص543 .
9. همان، ص49 .
10. براي آگاهي کامل از عللِ اين بيثباتيِ سياسي. نک: محمدعلي اکبري، «ظهور موقعيت بحراني در مشروطه ايران»، مجله تاريخ، تهران: دانشگاه تهران، سال دوم، شماره 2، صص49-62.
11. عبدالله مستوفي، همان، ج3، ص 169 .
12. نک. نيکي کدي، ايران در دوران قاجار و برآمدن رضاخان، ترجمه: مهدي حقيقتخواه، تهران: ققنوس، 1381ش، صص114-115.
13. پرسي سايکس،تاريخ ايران، ترجمه: محمدتقي فخرداعي، ج 2، بيجا: چاپخانه رنگين، 1330ش، ص614.
14. همان، ص681.
15. نک: نيکي کدي، همان، صص120-121.
16. عبدالله مستوفي، همان، ج2، ص513.
17. نک. نيکي کدي، همانجا؛ همچنين پيتر آوري، تاريخ معاصر ايران، ج 1، تهران: چاپخانه حيدري، 1369ش، صص372-373.