ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » ويژگيهاي تاريخنگاري نو

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

ويژگيهاي تاريخنگاري نو 

عليرضا ذاکر اصفهاني

 

تاريخنگاري مدرن ايران در تکميل اين پروژه با الهام از آثار آذرکيوانيان صورت مي‏پذيرد. ازجمله در اثر معروف جلال‏الدين ميرزا با عنوان نامه خسروان1که به شدت هواخواه ناسيوناليسم ايراني است، اين الهامات موج مي‏زند. او در دوره فعاليت نوشتاري خود با فردي هندي زرتشتي نامه‏نگاري دارد و از وي، که مثل خودش از سرآمدان ماسوني است، براي نظم دادن به امور زرتشتيان ايران دعوت مي‏نمايد. نامه خسروان به همان سبک پارسيان و با الگوگيري از متن دساتير نوشته شده است. در پيش‏درآمد اين کتاب در باب مندرجات آن آمده است: «داستان پادشاهان پارسي به زمان از آغاز آباديان تا انجام ساسانيان». و در صفحات ابتدايي رساله مي‏خوانيم: «پادشاهان کشور ايران به همداستاني پارسيان تا هنگام يزدگرد شهريار پنج گروه‏اند: «آباديان، جيان، شائيان، ياسائيان، گلشائيان».2 در صفحات بعد گروه پنجم را به چهار بخش تقسيم کرده است: «پيشداديان، کيان، اشکانيان، سامانيان» و سپس در ادامه به بحث و بررسي درباره اين چهار بخش پرداخته است.

 

قبل از شاهزاده جلال‏الدين ميرزا بايد از پيشتاز اين جريان يعني فتحعلي آخوندزاده نام برده مي‏شد که رويکرد آرکائيستي (: باستان‏ستايانه) او جاي بحث فراوان دارد. سه مکتوب، آيينه سکندري و نامه باستان ميرزا آقاخان کرماني نيز در همين راستا جاي مي‏گيرد.
 
گرچه آخوندزاده به گذشته‏هاي تاريخي ايران مي‏پردازد؛ ولي معتقد است که تفاخر به ايران باستان مشکل روز ايران را حل نمي‏کند. رويکرد ايرانگرايانه او بيشتر از سر بغض به اسلام و کينه‏توزي او نسبت به دين مي‏باشد.
    
آنچه در نوشته‏هاي آخوندزاده بارز و بسيار چشمگير است روحيه دين‏ستيز اوست و همين روحيه به طور مستقيم بر ساير جهتگيريهاي سياسي و اجتماعي او نيز تأثير گذاشته است. در رساله مکتوبات کمال‏الدوله، که به اسلام و کليت اديان حمله مي‏کند، بيش از همه اين غرض‏ورزي او ديده مي‏شود. وي در آنجا به بهانه مبارزه با خرافات اصل دين را نشانه گرفته است.
    
آخوندزاده در مکتوب اول رساله کمال‏الدوله در مقدمه نقد خود از اوضاع زمانه به شرح قانون‏نامه قديم ايران در عهد جمشيد و گشتاسب پرداخته و در جريان مقابله با غاصبين حقوق مردم ايران، احساسات ميهن‏پرستانه خود را بروز داده است. او اشعار فردوسي را دستمايه آراي ناسيوناليستي خود قرار مي‏دهد. البته، چنين رويه‏اي در ساير نوشته‏هاي او نيز به وضوح پيداست. از اين‏رو، وقتي به مسئله مليت و دفاع از مليت ايراني با عناصر غربي آن مي‏پردازد، احساس مي‏شود که وجه سلبي نگاه او، يعني دين‏ستيزي، بر وجه ايجابي آن، دفاع از مليت، اولويت دارد. وي، گرچه مطالعاتي در باب ادبيات و فلسفه و انديشه سياسي متفکران عصر روشنگري غرب دارد، ولي از آثارش چنين برمي‏آيد که از آن مطالب اطلاعات عميقي ندارد. با اين حال، اين مجموعه اطلاعات اثر خود را بر رسالات، نمايشنامه‏ها، نامه‏ها و ساير نوشته‏هاي او به جاي گذاشته است. آخوندزاده با توجيهي فلسفي به دفاع از مليت مي‏پردازد و البته، همان‏گونه که آمد، قبل از آن نيش قلم را بر پيکره اسلام وارد مي‏کند، گرچه اسلام در نگاه او قوم عرب ترسيم شده باشد. او خود معترف است که اگرچه علي‏الظاهر ترک است اما نژادي از پارسيان دارد و از اين امر خشنود مي‏باشد. ميرزا فتحعلي آخوندزاده در بخشي از نامه‏اي به مانکجي، پيشواي زرتشتيان، مي‏نويسد:
 
... اولاً از نواب شاهزاده آزاده جلال‏الدين ميرزا نهايت رضامندي و ممنونيت دارم که مرا با شما آشنا کرده است. ثانياً از اين اتفاق که با شما دوستي پيدا کرده‏ام کمال خوشنودي حاصلم شده است. شما يادگار نياکان مايي و ما قروني است که به واسطه دشمنان وطن خودمان به درجه‏اي از شما دور شده‏ايم که اکنون شما ما را در ملت ديگر و مذهب ديگر مي‏شماريد. آرزوي من اين است که اين مغايرت از ميان ما رفع شود و ايرانيان بدانند که ما فرزندان پارسيانيم و وطن ما ايران است و غيرت و ناموس و بلندهمتي و علوي‏طلبي تقاضا مي‏کند که تعصب ما در حق همجنسان و همزبانان و هموطنان باشد، نه در حق بيگانگان و راه‏زنان و خونخواران. 3
 
با اين فراز از آخوندزاده بحث درباره او را که جاي تأمل و بررسي بيشتر دارد، پايان مي‏دهيم:
 
نواب اشرف، شما زبان ما را از تسلط زبان عربي آزاد مي‏فرماييد، من نيز در اين تلاش هستم که ملت خودمان را از دست عربها نجات دهم. کاش ثالثي پيدا شدي و ملت ما را از قيد اکثر رسوم ذميمه اين عربها، که سلطنت هزار ساله عدالت آيين ممدوحه بلند آواي ما را به زوال آوردند و وطن مارا که گلستان روي زمين است خراب اندر خراب کردند و ما را بدين ذلت و سرافکندگي و عبوديت و رذالت رسانيدند، آزاد نمود. اما نه به رسم نبوت يا امامت، که خلاف مشرب من است، بلکه به رسم حکمت و فيلسوفيت.4
 
و اين درست در زماني است که ايراني در مواجهه با غرب خود را ضعيف و ناتوان مي‏داند و در تکاپوي جبران ضعف در پي ريشه‏يابي است. جمله زير از ميرزا آقاخان کرمانياز همکاران مطبوعاتي اختر و قانون مبين همين واقعيت است:
خوب تصور فرماييد که رختهاي چست و چابک خوش‏طرز و طور قديم ايران را، که شبيه به ستره و پانتالون حاليه فرنگيان بوده که حالا در تخت جمشيد شيراز نمونه آنها را بر صورتهايي از سنگ تراشيده ملاحظه مي‏فرماييد، از ايرانيان کنده‏اند و به عوض قبا و پيراهن عربي را که مخصوص هواي گرم تابستان فراخ و پرشکاف و سوراخ است به ايشان داده‏اند. 5
 
چنين برداشتي از مناسبات تاريخ ايران بيش از هر چيز زنده کردن اسطوره‏هايي بود که خود قبلاً اساس ايراني بودن ساسانيان واقع شده بود. ساسانيان با همراهي موبدان موبد در مقابل اقوام مهاجم از اسطوره‏هاي آفرينش نخستين انسان و نخستين پادشاه سلسله‏هاي اساطيري پيشدادي و کياني کمک گرفتند و همبستگي ملي و يکپارچگي ايران را فراهم آوردند. افسانه‏هايي که در دوره‏هاي پاياني سلسله اشکاني رواج يافت و ريشه‏هايي اوستايي داشت با سلسله ساساني گره مي‏خورد و هويتي جمعي براي ايراني رقم مي‏زند. اين تاريخ‏سازي بعدها در دوره اسلامي نيز وارد فرهنگ ايراني شد و روح حاکم بر شاهنامه فردوسي گرديد. همان اسطوره‏اي که اهورا مزدا را آفريننده پدر اقوام ايراني (کيومرث يا نخستين انسان) و اولين پادشاه جهاني و آفرينندهًْ قانون (هوشنگ) مي‏داند و نهايتاً از ايرج و خصايص او به عنوان اولين پادشاه ايران ياد مي‏کند.
    
اين نگاره اسطوره‏اي با ناديده انگاشتن مقطعي از تاريخ ايران، که شالوده مفهوم سياسي ايران به معناي تشخّص‏يابي سياسي پي ريخته شده بود و بي‏اعتنا به بنيادگذاري سلسله صفوي، که با ايدئولوژي شيعه هويت ملي ايراني را تحقق بخشيده بود و حوزه تمدني بزرگي را به پا داشت، به دست مي‏آيد؛ حال آنکه تجربه تاريخي صفويه را پشت سر گذاشته بود، تجربه‏اي که از سويي از مشروعيت ايدئولوژيک مايه مي‏گرفت و از سوي ديگر، از دستمايه‏هاي فرهنگ ايراني، که حتي مفهوم «فرّشاهي» را در بطن خود داشت، به صورتي که برخي بر اين باورند که ناسيوناليسم ايراني در اين مقطع و با چنين کيفيتي شکل گرفت.
    
فرازستان از ميرزا اسمعيل تويسرکاني و نژادنامه رضاقلي‏خان هدايت، فرهنگ انجمن آراءِ ناصري، تاريخ ايران و تاريخ سلاطين ساساني از ميرزا حسين‏خان ذکاءالملک فروغي جملگي راه آذرکيوانيان را ادامه دادند. پورداود که سهم عمده‏اي در تدوين مطالبي از اين دست دارد از تعاليم دينشاه ايراني بهره زياد برد. 6 او نيز همچون صادق هدايت توسط دينشاه به هند دعوت شد و تحت تعليم قرار گرفت. بي‏شک آثار عمده هدايت با چنين رويکردي نمي‏تواند بي‏تأثير از اين جريان باشد. عبدالحسين سپنتا، محمد افشار مدير مجله آينده، ذبيح بهروز و محمد مقدم نيز در همين رديف قرار دارند. با اين اوصاف، شيوه تاريخنگاري جديد ايراني زير تأثير تلاشهاي تاريخنگاري شرق شناساني صورت مي‏پذيرد که گستره فعاليتشان بيش از همه در هندوستان متمرکز بود، به ويژه آنکه حضور پارسيان در آن منطقه و آثار ايران‏ستايانه آنان براي ايشان بهانه مناسبي به دست داد که مسير مشخص را در چارچوب تاريخنگاري نوين تأسيس نمايند. مفروض خاورشناسان اين بود که شرقيان نمي‏توانند خود را معرفي کنند. آنها بايد معرفي شوند. از اين‏رو، تاريخنگاريهاي قبلي ايراني به کار امروز نمي‏آيند. عباس زرياب معتقد است تحقيق تاريخي به معني امروز در قرون گذشته در ايران تقريبا وجود نداشته است. او اين نگاه ايراني در دوره جديد را ملهم از فعاليتهاي تحقيقاتي خاورشناسان غرب مي‏داند. در عين حال، تتبعات تاريخي غربيها را غير مغرضانه و صرفا ناشي از حس کنجکاوي آنان مي‏داند، گرچه ممکن است استعمار از نتايج دستاوردهاي آنها سوء استفاده کرده باشد. او مي‏گويد:
 
نقش بيستون در برابر ديدگان کساني که از کرمانشاهان به زيارت عتبات مي‏رفتند جز نقوش خالي از معني چيزي نبوده؛ اين فرنگيها بودند که به آن توجه کردند و با دقت بيمانند نسخي از آن برداشتند و در دسترس پژوهندگان اروپايي گذاشتند. آن را امثال گروتفندو رالينسنباطريقي که هر جوينده حقيقت را به اعجاب و تحسين وا مي‏دارد خواندند نه فلان مورخ خودمان که چون قلم به دست مي‏گرفت از هبوط آدم و طوفان نوح تا تاريخ عصر خود فِرفِر فرو مي‏نوشت و کوچک‏ترين فکر تحقيق وکاوش و به کار انداختن نيروي نقد و استنباط از مغزش نمي‏گذشت... با ورود مظاهر تمدن جديد به مشرق زمين، طرق وروشهاي علمي تاريخي و نتايج کار محققان نيز به سرزمين ما وارد شد. 7
 
وي فعاليتها و تلاشهاي علمي محمد قزويني، حسن پيرنيا، احمد کسروي، عباس اقبال آشتياني، بديع‏الزمان فروزانفر و ملک‏الشعراي بهار را در ادامه تحقيقات خاورشناسان ارزيابي مي‏نمايد. ازجمله آثار خاورشناسان مي‏توان به تاريخ ادبيات ادوارد براون، ايران قبل از اسلام اثر رومن گيرشمن، ايران در زمان ساسانيان اثر کريستين سن و تاريخ ايران قبل از اسلام تأليف آن لمبتن اشاره کرد.
 
تاريخ‏نگاري جديد ايرانيان با انتقاد از سنت تاريخ‏نويسي ايراني که صرفاً از احوالات پادشاهان و حيطه خصوصي زندگي آنان از قبيل حرمسراها به بحث مي‏نشست در فضاي انديشه ترقي ملحوظ از آراءِ عصر تجدد است. نگاه مورخان جديد ناظر به علل زوال جامعه ايراني و به دنبال آن پيشرفت ايران، نوع هويت ملي ايراني، آزاديخواهي، حکومت قانون و مقولاتي از همين دست است، به گونه‏اي که تاريخ در نزد ايشان وسيله و ابزاري است براي رسيدن به اهدافي متعالي که پيش از اين به آن پرداختيم. از اين‏رو، نوانديشان ايراني دغدغه سياسي ـ ملي داشتند و از تاريخ به عنوان وسيله‏اي براي طرح اين دغدغه و پاسخگويي به معضلات و مشکلات جامعه وقت استفاده مي‏کردند، به صورتي که بتوانند از آن طرحي براي هويت ملي ايراني به دست دهند. در واقع، در عصري که آنان در مواجهه با غرب در حيطه هويت، احساس بحران مي‏کنند از تاريخ به عنوان بازگوکننده هويت واقعي ايراني براي کاستن از فشارهاي روحي مدد مي‏گيرند؛ و لازمه اين هويت را از سويي ايران باستان و از سوي ديگر تجدد مي‏شناسند. به همين سبب، تمايلات باستان‏ستايانه و به تعبيري ناسيوناليسم باستان‏ستايانه اين دوره به شدت هواخواه مدرنيسم غربي است. در دوره مورد نظر ما احمد کسروي، محمدعلي فروغي، سيدحسن تقي‏زاده، حسن پيرنيا (مشيرالدوله)، ابراهيم پورداوود، محمد قزويني، ملک‏الشعراي بهار، محمدعلي جمالزاده، اقبال آشتياني، نصرالله فلسفي، سعيد نفيسي، ذبيح بهروز، محمود افشار و مجتبي مينوي از سرآمدان اين مشي تحقيقاتي محسوب مي‏شوند. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نک: جلال‏الدين ميرزا. نامه خسروان. تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي. ص 3.
2. همان، ص 8 .
3. ميرزا فتحعلي آخوندزاده. الفباي جديد و مکتوبات. گردآوري حميد محمدزاده. باکو، بي‏نام، 1363. صص 249.
4. فريدون آدميت. انديشه ميرزا فتحعلي آخوندزاده. تهران، پيام، 1357. ص 172.
5. فريدون آدميت. انديشه‏هاي ميرزا آقاخان کرماني. تهران، پيام، 1357. ص 125.
6. دينشاه ايراني در ماه آبان سال 1250 يزدگردي و برابر با چهارم نوامبر 1881 در بمبئي زاده شد. به سال 1273 از دانشگاه بمبئي در رشته حقوق فارغ‏التحصيل گشت و پس از مدتي در شمار يکي از وکلاي برجسته و مورد اعتماد و نامي درآمد. نام خانوادگي دينشاه، آقا بود. اما به موجب عشق و دلبستگي شورانگيزي که نسبت به ميهن خود داشت، نام خانوادگي‏اش را به «ايراني» برگرداند و به دينشاه ايراني مشهور گشت. به سال 1287 يزدگردي عده‏اي از زرتشتيان ايراني در بمبئي به انديشه بنيانگذاري انجمني افتادند و از دينشاه ايراني خواهش کردند در اين مهم ياريشان کند. دينشاه از چنين پيشنهادي که نهايت آرزويش بود بسيار شادمان شد و «انجمن زرتشتيان ايراني در بمبئي» را با شالوده‏اي استوار پي‏ريزي کرد و خود تا پايان زندگي همچنان رياست اين انجمن را به عهده داشت. اين انجمن منشأ خدمتهايي گرانبها و پرارزش در زمينه‏هاي گوناگون براي زرتشتيان ايران شد که مشهور همگان است... براي ايجاد روابط ميان پارسيان هند و ايران، «انجمن ايران ليگ» را در بمبئي به وجود آورد. اندکي بعد، با ياري عده‏اي از پارسيان کارآزموده و تحصيلکرده و علاقه‏مند، «بنگاه آمار پارسيان» را بنياد نهاد... به سال 1301 دولت ايران دينشاه ايراني را به اتفاق دانشمند و فيلسوف و شاعر نامدار هندوستان، رابيندرانات تاگور به ايران دعوت کرد... به سال «1311 شمسي که در رأس يک هيئت پارسي به ايران آمد، به پيشگاه اعليحضرت فقيد رضاشاه کبير بار يافت و به گرفتن نشان درجه يک علمي مفتخر گشت و اين به پاس خدمات فرهنگي و اجتماعي گسترده‏اش بود. دينشاه ايراني طرحي بسيار عالي و نو جهت ايجاد يک کولوني يا شهر پارسي‏نشين در ايران ريخته بود که زرتشتيان و پارسيان هند را دگر باره به مام ميهن برگرداند، اما با کمال تأسف مرگ نابهنگامي فرا رسيد و دست اجل خرمن زندگيش را درو کرد. وي به سال 1317 يزدگردي ـ برابر با 1938 ميلادي در پنجاه و هفت سالگي، زندگي را بدرود گفت. (برگرفته از: دينشاه ايراني. تهران، انتشارات فروهر، 1353، مقدمه.)
7. فرهنگ و زندگي، ويژه فرهنگ ايران، شماره 6، شهريور 1350، صص 113 و 117.



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org