عليرضا ذاکر اصفهاني
تاريخنگاري مدرن ايران در تکميل اين پروژه با الهام از آثار آذرکيوانيان صورت ميپذيرد. ازجمله در اثر معروف جلالالدين ميرزا با عنوان نامه خسروان1که به شدت هواخواه ناسيوناليسم ايراني است، اين الهامات موج ميزند. او در دوره فعاليت نوشتاري خود با فردي هندي زرتشتي نامهنگاري دارد و از وي، که مثل خودش از سرآمدان ماسوني است، براي نظم دادن به امور زرتشتيان ايران دعوت مينمايد. نامه خسروان به همان سبک پارسيان و با الگوگيري از متن دساتير نوشته شده است. در پيشدرآمد اين کتاب در باب مندرجات آن آمده است: «داستان پادشاهان پارسي به زمان از آغاز آباديان تا انجام ساسانيان». و در صفحات ابتدايي رساله ميخوانيم: «پادشاهان کشور ايران به همداستاني پارسيان تا هنگام يزدگرد شهريار پنج گروهاند: «آباديان، جيان، شائيان، ياسائيان، گلشائيان».2 در صفحات بعد گروه پنجم را به چهار بخش تقسيم کرده است: «پيشداديان، کيان، اشکانيان، سامانيان» و سپس در ادامه به بحث و بررسي درباره اين چهار بخش پرداخته است.
قبل از شاهزاده جلالالدين ميرزا بايد از پيشتاز اين جريان يعني فتحعلي آخوندزاده نام برده ميشد که رويکرد آرکائيستي (: باستانستايانه) او جاي بحث فراوان دارد. سه مکتوب، آيينه سکندري و نامه باستان ميرزا آقاخان کرماني نيز در همين راستا جاي ميگيرد.
گرچه آخوندزاده به گذشتههاي تاريخي ايران ميپردازد؛ ولي معتقد است که تفاخر به ايران باستان مشکل روز ايران را حل نميکند. رويکرد ايرانگرايانه او بيشتر از سر بغض به اسلام و کينهتوزي او نسبت به دين ميباشد.
آنچه در نوشتههاي آخوندزاده بارز و بسيار چشمگير است روحيه دينستيز اوست و همين روحيه به طور مستقيم بر ساير جهتگيريهاي سياسي و اجتماعي او نيز تأثير گذاشته است. در رساله مکتوبات کمالالدوله، که به اسلام و کليت اديان حمله ميکند، بيش از همه اين غرضورزي او ديده ميشود. وي در آنجا به بهانه مبارزه با خرافات اصل دين را نشانه گرفته است.
آخوندزاده در مکتوب اول رساله کمالالدوله در مقدمه نقد خود از اوضاع زمانه به شرح قانوننامه قديم ايران در عهد جمشيد و گشتاسب پرداخته و در جريان مقابله با غاصبين حقوق مردم ايران، احساسات ميهنپرستانه خود را بروز داده است. او اشعار فردوسي را دستمايه آراي ناسيوناليستي خود قرار ميدهد. البته، چنين رويهاي در ساير نوشتههاي او نيز به وضوح پيداست. از اينرو، وقتي به مسئله مليت و دفاع از مليت ايراني با عناصر غربي آن ميپردازد، احساس ميشود که وجه سلبي نگاه او، يعني دينستيزي، بر وجه ايجابي آن، دفاع از مليت، اولويت دارد. وي، گرچه مطالعاتي در باب ادبيات و فلسفه و انديشه سياسي متفکران عصر روشنگري غرب دارد، ولي از آثارش چنين برميآيد که از آن مطالب اطلاعات عميقي ندارد. با اين حال، اين مجموعه اطلاعات اثر خود را بر رسالات، نمايشنامهها، نامهها و ساير نوشتههاي او به جاي گذاشته است. آخوندزاده با توجيهي فلسفي به دفاع از مليت ميپردازد و البته، همانگونه که آمد، قبل از آن نيش قلم را بر پيکره اسلام وارد ميکند، گرچه اسلام در نگاه او قوم عرب ترسيم شده باشد. او خود معترف است که اگرچه عليالظاهر ترک است اما نژادي از پارسيان دارد و از اين امر خشنود ميباشد. ميرزا فتحعلي آخوندزاده در بخشي از نامهاي به مانکجي، پيشواي زرتشتيان، مينويسد:
... اولاً از نواب شاهزاده آزاده جلالالدين ميرزا نهايت رضامندي و ممنونيت دارم که مرا با شما آشنا کرده است. ثانياً از اين اتفاق که با شما دوستي پيدا کردهام کمال خوشنودي حاصلم شده است. شما يادگار نياکان مايي و ما قروني است که به واسطه دشمنان وطن خودمان به درجهاي از شما دور شدهايم که اکنون شما ما را در ملت ديگر و مذهب ديگر ميشماريد. آرزوي من اين است که اين مغايرت از ميان ما رفع شود و ايرانيان بدانند که ما فرزندان پارسيانيم و وطن ما ايران است و غيرت و ناموس و بلندهمتي و علويطلبي تقاضا ميکند که تعصب ما در حق همجنسان و همزبانان و هموطنان باشد، نه در حق بيگانگان و راهزنان و خونخواران. 3
با اين فراز از آخوندزاده بحث درباره او را که جاي تأمل و بررسي بيشتر دارد، پايان ميدهيم:
نواب اشرف، شما زبان ما را از تسلط زبان عربي آزاد ميفرماييد، من نيز در اين تلاش هستم که ملت خودمان را از دست عربها نجات دهم. کاش ثالثي پيدا شدي و ملت ما را از قيد اکثر رسوم ذميمه اين عربها، که سلطنت هزار ساله عدالت آيين ممدوحه بلند آواي ما را به زوال آوردند و وطن مارا که گلستان روي زمين است خراب اندر خراب کردند و ما را بدين ذلت و سرافکندگي و عبوديت و رذالت رسانيدند، آزاد نمود. اما نه به رسم نبوت يا امامت، که خلاف مشرب من است، بلکه به رسم حکمت و فيلسوفيت.4
و اين درست در زماني است که ايراني در مواجهه با غرب خود را ضعيف و ناتوان ميداند و در تکاپوي جبران ضعف در پي ريشهيابي است. جمله زير از ميرزا آقاخان کرمانياز همکاران مطبوعاتي اختر و قانون مبين همين واقعيت است:
خوب تصور فرماييد که رختهاي چست و چابک خوشطرز و طور قديم ايران را، که شبيه به ستره و پانتالون حاليه فرنگيان بوده که حالا در تخت جمشيد شيراز نمونه آنها را بر صورتهايي از سنگ تراشيده ملاحظه ميفرماييد، از ايرانيان کندهاند و به عوض قبا و پيراهن عربي را که مخصوص هواي گرم تابستان فراخ و پرشکاف و سوراخ است به ايشان دادهاند. 5
چنين برداشتي از مناسبات تاريخ ايران بيش از هر چيز زنده کردن اسطورههايي بود که خود قبلاً اساس ايراني بودن ساسانيان واقع شده بود. ساسانيان با همراهي موبدان موبد در مقابل اقوام مهاجم از اسطورههاي آفرينش نخستين انسان و نخستين پادشاه سلسلههاي اساطيري پيشدادي و کياني کمک گرفتند و همبستگي ملي و يکپارچگي ايران را فراهم آوردند. افسانههايي که در دورههاي پاياني سلسله اشکاني رواج يافت و ريشههايي اوستايي داشت با سلسله ساساني گره ميخورد و هويتي جمعي براي ايراني رقم ميزند. اين تاريخسازي بعدها در دوره اسلامي نيز وارد فرهنگ ايراني شد و روح حاکم بر شاهنامه فردوسي گرديد. همان اسطورهاي که اهورا مزدا را آفريننده پدر اقوام ايراني (کيومرث يا نخستين انسان) و اولين پادشاه جهاني و آفرينندهًْ قانون (هوشنگ) ميداند و نهايتاً از ايرج و خصايص او به عنوان اولين پادشاه ايران ياد ميکند.
اين نگاره اسطورهاي با ناديده انگاشتن مقطعي از تاريخ ايران، که شالوده مفهوم سياسي ايران به معناي تشخّصيابي سياسي پي ريخته شده بود و بياعتنا به بنيادگذاري سلسله صفوي، که با ايدئولوژي شيعه هويت ملي ايراني را تحقق بخشيده بود و حوزه تمدني بزرگي را به پا داشت، به دست ميآيد؛ حال آنکه تجربه تاريخي صفويه را پشت سر گذاشته بود، تجربهاي که از سويي از مشروعيت ايدئولوژيک مايه ميگرفت و از سوي ديگر، از دستمايههاي فرهنگ ايراني، که حتي مفهوم «فرّشاهي» را در بطن خود داشت، به صورتي که برخي بر اين باورند که ناسيوناليسم ايراني در اين مقطع و با چنين کيفيتي شکل گرفت.
فرازستان از ميرزا اسمعيل تويسرکاني و نژادنامه رضاقليخان هدايت، فرهنگ انجمن آراءِ ناصري، تاريخ ايران و تاريخ سلاطين ساساني از ميرزا حسينخان ذکاءالملک فروغي جملگي راه آذرکيوانيان را ادامه دادند. پورداود که سهم عمدهاي در تدوين مطالبي از اين دست دارد از تعاليم دينشاه ايراني بهره زياد برد. 6 او نيز همچون صادق هدايت توسط دينشاه به هند دعوت شد و تحت تعليم قرار گرفت. بيشک آثار عمده هدايت با چنين رويکردي نميتواند بيتأثير از اين جريان باشد. عبدالحسين سپنتا، محمد افشار مدير مجله آينده، ذبيح بهروز و محمد مقدم نيز در همين رديف قرار دارند. با اين اوصاف، شيوه تاريخنگاري جديد ايراني زير تأثير تلاشهاي تاريخنگاري شرق شناساني صورت ميپذيرد که گستره فعاليتشان بيش از همه در هندوستان متمرکز بود، به ويژه آنکه حضور پارسيان در آن منطقه و آثار ايرانستايانه آنان براي ايشان بهانه مناسبي به دست داد که مسير مشخص را در چارچوب تاريخنگاري نوين تأسيس نمايند. مفروض خاورشناسان اين بود که شرقيان نميتوانند خود را معرفي کنند. آنها بايد معرفي شوند. از اينرو، تاريخنگاريهاي قبلي ايراني به کار امروز نميآيند. عباس زرياب معتقد است تحقيق تاريخي به معني امروز در قرون گذشته در ايران تقريبا وجود نداشته است. او اين نگاه ايراني در دوره جديد را ملهم از فعاليتهاي تحقيقاتي خاورشناسان غرب ميداند. در عين حال، تتبعات تاريخي غربيها را غير مغرضانه و صرفا ناشي از حس کنجکاوي آنان ميداند، گرچه ممکن است استعمار از نتايج دستاوردهاي آنها سوء استفاده کرده باشد. او ميگويد:
نقش بيستون در برابر ديدگان کساني که از کرمانشاهان به زيارت عتبات ميرفتند جز نقوش خالي از معني چيزي نبوده؛ اين فرنگيها بودند که به آن توجه کردند و با دقت بيمانند نسخي از آن برداشتند و در دسترس پژوهندگان اروپايي گذاشتند. آن را امثال گروتفندو رالينسنباطريقي که هر جوينده حقيقت را به اعجاب و تحسين وا ميدارد خواندند نه فلان مورخ خودمان که چون قلم به دست ميگرفت از هبوط آدم و طوفان نوح تا تاريخ عصر خود فِرفِر فرو مينوشت و کوچکترين فکر تحقيق وکاوش و به کار انداختن نيروي نقد و استنباط از مغزش نميگذشت... با ورود مظاهر تمدن جديد به مشرق زمين، طرق وروشهاي علمي تاريخي و نتايج کار محققان نيز به سرزمين ما وارد شد. 7
وي فعاليتها و تلاشهاي علمي محمد قزويني، حسن پيرنيا، احمد کسروي، عباس اقبال آشتياني، بديعالزمان فروزانفر و ملکالشعراي بهار را در ادامه تحقيقات خاورشناسان ارزيابي مينمايد. ازجمله آثار خاورشناسان ميتوان به تاريخ ادبيات ادوارد براون، ايران قبل از اسلام اثر رومن گيرشمن، ايران در زمان ساسانيان اثر کريستين سن و تاريخ ايران قبل از اسلام تأليف آن لمبتن اشاره کرد.
تاريخنگاري جديد ايرانيان با انتقاد از سنت تاريخنويسي ايراني که صرفاً از احوالات پادشاهان و حيطه خصوصي زندگي آنان از قبيل حرمسراها به بحث مينشست در فضاي انديشه ترقي ملحوظ از آراءِ عصر تجدد است. نگاه مورخان جديد ناظر به علل زوال جامعه ايراني و به دنبال آن پيشرفت ايران، نوع هويت ملي ايراني، آزاديخواهي، حکومت قانون و مقولاتي از همين دست است، به گونهاي که تاريخ در نزد ايشان وسيله و ابزاري است براي رسيدن به اهدافي متعالي که پيش از اين به آن پرداختيم. از اينرو، نوانديشان ايراني دغدغه سياسي ـ ملي داشتند و از تاريخ به عنوان وسيلهاي براي طرح اين دغدغه و پاسخگويي به معضلات و مشکلات جامعه وقت استفاده ميکردند، به صورتي که بتوانند از آن طرحي براي هويت ملي ايراني به دست دهند. در واقع، در عصري که آنان در مواجهه با غرب در حيطه هويت، احساس بحران ميکنند از تاريخ به عنوان بازگوکننده هويت واقعي ايراني براي کاستن از فشارهاي روحي مدد ميگيرند؛ و لازمه اين هويت را از سويي ايران باستان و از سوي ديگر تجدد ميشناسند. به همين سبب، تمايلات باستانستايانه و به تعبيري ناسيوناليسم باستانستايانه اين دوره به شدت هواخواه مدرنيسم غربي است. در دوره مورد نظر ما احمد کسروي، محمدعلي فروغي، سيدحسن تقيزاده، حسن پيرنيا (مشيرالدوله)، ابراهيم پورداوود، محمد قزويني، ملکالشعراي بهار، محمدعلي جمالزاده، اقبال آشتياني، نصرالله فلسفي، سعيد نفيسي، ذبيح بهروز، محمود افشار و مجتبي مينوي از سرآمدان اين مشي تحقيقاتي محسوب ميشوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نک: جلالالدين ميرزا. نامه خسروان. تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي. ص 3.
2. همان، ص 8 .
3. ميرزا فتحعلي آخوندزاده. الفباي جديد و مکتوبات. گردآوري حميد محمدزاده. باکو، بينام، 1363. صص 249.
4. فريدون آدميت. انديشه ميرزا فتحعلي آخوندزاده. تهران، پيام، 1357. ص 172.
5. فريدون آدميت. انديشههاي ميرزا آقاخان کرماني. تهران، پيام، 1357. ص 125.
6. دينشاه ايراني در ماه آبان سال 1250 يزدگردي و برابر با چهارم نوامبر 1881 در بمبئي زاده شد. به سال 1273 از دانشگاه بمبئي در رشته حقوق فارغالتحصيل گشت و پس از مدتي در شمار يکي از وکلاي برجسته و مورد اعتماد و نامي درآمد. نام خانوادگي دينشاه، آقا بود. اما به موجب عشق و دلبستگي شورانگيزي که نسبت به ميهن خود داشت، نام خانوادگياش را به «ايراني» برگرداند و به دينشاه ايراني مشهور گشت. به سال 1287 يزدگردي عدهاي از زرتشتيان ايراني در بمبئي به انديشه بنيانگذاري انجمني افتادند و از دينشاه ايراني خواهش کردند در اين مهم ياريشان کند. دينشاه از چنين پيشنهادي که نهايت آرزويش بود بسيار شادمان شد و «انجمن زرتشتيان ايراني در بمبئي» را با شالودهاي استوار پيريزي کرد و خود تا پايان زندگي همچنان رياست اين انجمن را به عهده داشت. اين انجمن منشأ خدمتهايي گرانبها و پرارزش در زمينههاي گوناگون براي زرتشتيان ايران شد که مشهور همگان است... براي ايجاد روابط ميان پارسيان هند و ايران، «انجمن ايران ليگ» را در بمبئي به وجود آورد. اندکي بعد، با ياري عدهاي از پارسيان کارآزموده و تحصيلکرده و علاقهمند، «بنگاه آمار پارسيان» را بنياد نهاد... به سال 1301 دولت ايران دينشاه ايراني را به اتفاق دانشمند و فيلسوف و شاعر نامدار هندوستان، رابيندرانات تاگور به ايران دعوت کرد... به سال «1311 شمسي که در رأس يک هيئت پارسي به ايران آمد، به پيشگاه اعليحضرت فقيد رضاشاه کبير بار يافت و به گرفتن نشان درجه يک علمي مفتخر گشت و اين به پاس خدمات فرهنگي و اجتماعي گستردهاش بود. دينشاه ايراني طرحي بسيار عالي و نو جهت ايجاد يک کولوني يا شهر پارسينشين در ايران ريخته بود که زرتشتيان و پارسيان هند را دگر باره به مام ميهن برگرداند، اما با کمال تأسف مرگ نابهنگامي فرا رسيد و دست اجل خرمن زندگيش را درو کرد. وي به سال 1317 يزدگردي ـ برابر با 1938 ميلادي در پنجاه و هفت سالگي، زندگي را بدرود گفت. (برگرفته از: دينشاه ايراني. تهران، انتشارات فروهر، 1353، مقدمه.)
7. فرهنگ و زندگي، ويژه فرهنگ ايران، شماره 6، شهريور 1350، صص 113 و 117.