ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » ويژگي ساخت قدرت در دوره رضاشاه

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

ويژگي ساخت قدرت در دوره رضاشاه 

 

 

در جامعه توده‏اي، توده به عنوان ماده خامي صرفا در تيررس تبليغات و تلقينات است. تبليغات محيطي است که به او شخصيت مي‏بخشد. به همين علت، بسيج‏پذير است؛ يعني رهبر مقتدر و يا حزب حاکم خواستها و انگيزشهاي معين را جهت همسان‏سازي توده‏ها فراهم کرده و، با تبليغات مکرر و با استفاده از احساسات، ايشان را در يک بسيج عمومي به حرکت درمي‏آورد و با خود همراه مي‏سازد. در چنين وضعيتي، انسانهاي منفرد، منزوي و جداي از کل جامعه به علت فقدان اطلاعات و آگاهيهاي لازم، به صورت انبوه در يک جهت همچون سيل به جريان مي‏افتند. جهتي که به عنوان ايدئولوژي از سوي طبقه اليت، يعني نخبگان جامعه تعيين و مقرر مي‏گردد و توده‏ها به آن به صورت آگاهانه و غير آزاد و توأم با عدم انتخاب پاسخ مثبت مي‏دهند. علت اين پاسخ به درهم شکستن هنجارها و ارزشهاي حاکم و اعتقادات و باورهايي برمي‏گردد که بر اثر تحميل شرائط نوين به جامعه حادث مي‏گردد. فروپاشي جامعه سنتي و پيدايي جامعه مدرن، که به نوبه خود به ضعف همبستگي اجتماعي مي‏انجامد علت اصلي چنين رخدادي است. تئوري پردازان جامعه توده‏اي از قبيل متفکران اگزيستانس همچون هايدگر و ياسپرس و هم‏انديشمندان حوزه جامعه‏شناسي از قبيل اميل دورکيم و هم نظريه‏پردازان سياسي همچون هانا آرنت و روانشناساني چون اريش فروم جملگي پيدايي جامعه مدرن را در پيدايي چنين وضعيتي مؤثر مي‏دانند. گرچه هرکدام، نقطه تأکيد مشخصي دارند، با اين حال، آن نقطه‏نظرات در يک مسير جريان دارد.

 
خوزه ارتگايي گاست فيلسوف محافظه کار اسپانيايي در کتاب طغيان توده‏ها به سال 1929م با ترسيم نوع جديدي از انسان يعني «انسان توده‏اي» به نقد گرايشهاي دموکراتيک در جامعه مدرن پرداخته است. او ظهور چنين پديده‏اي را، که از آن به «طغيان توده‏ها» ياد مي‏کند، به عنوان واقعيت زندگي عمومي در مغرب زمين در عصر مدرن بيان مي‏کند. آنگاه به تطبيق اوضاع و احوال امروز توده‏ها با ديروز آنها مي‏پردازد؛ «... افرادي که توده امروز را تشکيل مي‏دهند، پيشاپيش وجود داشتند، ليکن به عنوان توده يا توده‏ها شناخته نمي‏شدند. آنها در قالب گروههاي کوچک در سراسر جهان پراکنده بودند و ياحتي به تنهايي و در انزوا به شيوه هاي گوناگون زندگي مي‏کردند و از يکديگر گسيخته و جدا بودند. هر گروه و حتي هر فردي فضايي جداگانه، يعني، به اصطلاح، «فضايي از آن خويش»، را در مزارع، روستاها، شهرها و حتي در محلات شهرهاي بزرگ اشغال مي‏کرد....
 
با اين حال گرچه جامعه توده اي را محصول عصر مدرن در جامعه غربي مي‏دانند؛ ولي در جريان توصيف آن وقتي از اجمال گذشته به تفصيل برويم مشاهده مي‏کنيم که همان اوضاع و احوال، جوامع غيرمدرن غربي را نيز تهديد مي‏کند، به گونه‏اي که چنين وضعيتي مي‏تواند در آنها نيز اتفاق بيفتد. به تعبيري، در جوامع در حال توسعه يا توسعه‏نيافته و ازجمله ايران آغاز عصر پهلوينيز که در آن ايران دوره گذار را طي مي‏کند، دچار بحران شده، به گونه‏اي که نظم سنتي گذشته فرو پاشيده و يا در حال فروپاشي است. در چنين حالتي جامعه را دچار بي‏نظمي مي‏بينيم که در تکاپوي رسيدن به نظم جديد است و بافتهاي قبيله‏اي، عشيره‏اي و خانوادگي گسسته و يا در حال گسستن است و جامعه در تب تجربه چهارصدساله فرديت غرب و مدرنيت مي‏سوزد.
 
بنابه قول دورکيم، جامعه در اين وضعيت دچار «آنومي» (: بي‏هنجاري) شده است. به نظر او جامعه توده‏اي مظهر وضعيت آنومي است. کم رنگ شدن وجدان جمعي قبلي در اين جامعه باعث گسيختن شيرازه اجتماعي شده و، در نهايت، نظم اجتماعي را بر هم مي‏زند. در اين موقعيت که حد وسط جامعه سنتي، با همبستگي خاص خود، و جامعه جديد که خود مولد همبستگي جديد است، فرد هويت قومي، نژادي، محلي ، مذهبي، طبقاتي و صنفي گذشته را از دست داده، به تعبيري البته، «از خود بيگانه»، شده و بايد هويت جديدي را در وضعيت بحران هويت احراز نمايد و خود را متعلق به جمعي بداند واز بي‏پناهي نجات يابد. لذا سخت در پي احياي همبستگي البته از نوع جديد است. در اين حين، سازمانهاي بوروکراتيک مدرن جهت پر کردن اين خلأ تأسيس مي‏شوند. کار ويژه نهادهاي مدرن همسان‏سازي است و همسان‏سازي ويژگي اصلي جامعه توده‏اي است. جامعه مورد نظر ما نيز در چنين وضعي به سر مي‏برد. در اين جامعه، تمايزات سنتي از بين رفته، با فروپاشي و گسيختگي هويتهاي قومي که در دستور کار رژيم است و همانندسازي که حتي در ظاهري‏ترين شکل خود، يعني لباس و کلاه يکسان خلاصه مي‏شود، ديگر جماعات گذشته به چشم نمي‏آيند. مکانيسمهاي اداري و فرهنگي جديد در تعقيب خلأ پديد آمده، يعني فقدان عوامل و سازمانهاي امنيت‏بخش اجتماعي و به جهت ايجاد اجماع جديد، الگوهاي رفتاري جديد، تأسيس مي‏شوند. اين الگوها که از منبع انضباط اخلاقي مدرن تغذيه مي‏شوند جايگزين نظام اخلاقي و يا علائق اخلاقي و معنوي سنتي مي‏گردند.
 
مدارس جديد، شيوه تعليم و تربيت جديد، دستگاه بوروکراتيک جديد و، به طور عيني‏تر، سازمانها و نهادهايي همچون سازمان پرورش افکار اين مسئوليت را به عهده مي‏گيرند. نهادهاي فوق به کار فرهنگ‏سازي مشغول مي‏شوند. اين فرهنگ به امحاءِ خرده‏فرهنگها، فرهنگهاي محلي، سنتي، بومي و ديني و... مي‏پردازند. با تضعيف علقه‏هاي سنتي و گسيختن شيرازه اجتماعي زمينه پذيرش فرهنگ دستوري يا آمرانه به عنوان عامل التيام‏بخش بدون تعقل‏ورزي حاصل مي‏آيد. فشارهاي اجتماعي ناشي از فقد اعتقادات و احساسات مشترک و به تعبير دورکيم «وجدان جمعي» انسانهايي را که به صورت ذره‏اي پراکنده شده‏اند سمت و سوي جديدي مي‏بخشد؛ که اين سمت و سو همانا جامعه توده‏اي است. بالاخره او نيازمند به جامعه است؛ چرا که «جامعه ابرقدرتي است با طبيعتي خاص که انسان را وابسته به خود مي‏خواهد و او را چون بنده‏اي به خدمت خويش مي‏گيرد». در اين حالت آگاهي و همبستگي قبلي در آگاهي و همبستگيتوده‏اي مستحيل مي‏گردد و نوعي همگرايي ميان ايدئولوژيهاي طبقات مختلف پيدا مي‏شود و نمادهاي مشترک فراطبقاتي در سراسر جامعه گسترش مي‏يابد. طبقات مختلف مردم، به ويژه نخبگان، گرد يک ايدئولوژي واحد فراخوانده شده و در راستاي عمل به آن در قالب بخشنامه‏ها، قوانين جاري و... بسيج مي‏شوند. چرا که جامعه توده‏اي استعداد ويژه‏اي براي ايدئولوژيک شدن دارد و ايدئولوژي نيز مدعي اعاده و احياي نظم مطلوب و همبستگي و زندگي معنوي از دست رفته است. سازمانهاي توده‏اي نهادها و هنجارهاي لازم براي آگاهي‏بخشي را در اختيار جامعه توده‏اي قرار مي‏دهند. همبستگي حاصل از اين آگاهي‏بخشي بسيار احساسي و عاطفي است و در عين حال غيرعقلاني و جنبه يقيني ندارد. لذا بسيار شکننده، غيرخودجوش، ظريف، صوري و کاذب، غيرپوياو توأم با عدم مداومت است.
 
با چنين زمينه‏اي رهبري توده‏اي از بين کساني که بيشترين آسيب را از اوضاع جاري ديده‏اند يارگيري مي‏کند. شاهزادگان و اشراف دوره قاجاري، که مناسبات منضبط طبقاتي خود را از دست داده‏اند، عشاير و ايلياتيها، به ويژه خانزاده‏ها که نظم قبيله‏اي خود را از دست داده‏اند، طبقه متوسط جامعه شهري که خود منتقد اوضاع قبل بودند و از جمله آن دسته که به نوعي با فرهنگ مدرن آشنا شده بودند، تحصيلکردگان در ديار فرنگ که وضعيت موجود را نامناسب تشخيص مي‏دادند و از همه مهمتر مشروطه‏خواهان و اصلاح‏طلبان که آمال و آرزوهاي خود را ناکام مي‏يافتند و کساني که داراي ريشه‏هاي اجتماعي سست‏تري بودند در اين بسيج عمومي شرکت کردند. پذيرش ايدئولوژي حاکم و رهبري مقتدر از سوي اين جريانات ريشه در همين عامل دارد. رهبري با مدد نخبگان فکري و سياسي که در پي ناجي بودند دست به ايدئولوژي‏سازي زد. گرچه شاه از سواد کافي بي‏بهره بود ولي به اين نکته واقف بود که طبقه نخبه‏اي را به همين منظور گرد خود آورد و برنامه‏هاي آنان را به مرحله اجرا گذارد.
 
«ناسيوناليسم رمانتيک»، ايدئولوژي و يا سمبل کلي بود که در قالب همبستگي نژادي ـ ملي و تقويت روح ملي ايراني در فضاي فکري، فرهنگي اجتماع تعميم يافت؛ به گونه‏اي که کمتر اديب، نويسنده، متفکر و يا سياستمداري را مي‏يابيم که خارج از اين بسيج توده‏اي دست به قلم ببرد و يا عمل نمايد. چه کساني که درون نظام دولتي جاي دارند و چه اشخاصي که خارج از سيستم فعاليت مي‏کنند در اين پروسه شرکت کردند و سمبل ناسيوناليسم به عنوان گفتمان غالب در عرصه‏هاي مختلف فرهنگي، اجتماعي و سياسي حاکميت يافت.
 
با عنايت به اين موضوع و با توجه به اينکه در اين دوره شاه تأسيس حزبي فراگير همچون حزب خلق ترکيه را از مشاوران و عوامل سياسي خود طلب مي‏نمود و با وجود اين، به دلايلي چنين نهادي تأسيس نشد، مي‏توان به اين نتيجه رسيد که هيئت حاکمه از مهم‏ترين عامل ايجاد نظام توتاليتر تهي بود. در عين حال، آرمانهاي رژيم سياسي به علت تقابل ايدئولوژيک با باورهاي مذهبي و سنتي جامعه موفق به اقناع ايدئولوژيک در کليت جامعه نشده است. از اين‏رو در ايجاد بسيج توده‏اي حداقل در بين بخشي از پيکره اجتماع وقت عاجز مانده است، گرچه در نتيجه گسست فکري و ايدئولوژيک جامعه، که از چند دهه قبل آغاز شده بود، توانسته بود بر موج پديد آمده سوار شود؛ ولي در هدايت آن به طور کلي موفق نبود؛ و در ثاني به دليل خصلتهاي ذاتي جامعه توده‏اي، سرانجام، تلاشها به صورت ناکامل و ناموفق متوقف شد؛ از اين‏رو، در خوش‏بينانه‏ترين حالت مي‏توان آن نظام را شبه توتاليتر نام نهاد.
 
برخي به شيوه غيرمتعارف از آنچه که در جامعه‏شناسي از مدلهاي نظامهاي سياسي نام برده مي‏شود، نوع نظام سياسي دوره مورد نظر را، با الهام از بابي سعيد، «کماليسم» ناميده‏اند. بابي سعيد برنامه اصلاحي مصطفي کمال در ترکيه را نه فقط به عنوان يک مدل سياسي، اجتماعي وحتي نهضت بلکه به عنوان گفتماني هژمونيک جهت جداسازي دولت از اسلام معرفي مي‏نمايد، گفتماني که سرانجام در هيئت نهضتي بزرگ به بخشي از کره خاک سر و ساماني ديگر بخشيد و به عمر نوعي از حاکميت (: خلافت) پايان داد؛ و از آنجا تأثيرات خود را بر ساير مناطق با همان شرايط بر جاي گذاشت. بنا به گفته سعيد، اين گفتمان در طول دوره شکل‏گيري جمهوري جديد در ترکيه (45-1923م) ظاهر شد.
 
از نظر بابي سعيد گفتمان کماليسم حاوي مؤلفه‏هاي زير بود:
   ــ غيرديني کردن
   ــ ملي‏گرايي
   ــ مدرن شدن
   ــ غربي شدن.
 
او مي‏گويد دو راهبر اول، به طور واضح، در شش شعاري که کماليستها براي تلخيص ايدئولوژي خود تدوين کرده بودند، طرح‏بندي شد. تحت عنوان، به اصطلاح، «شش تير» کماليسم. (جمهوريخواهي، ملي‏گرايي، مردم‏گرايي، سوسياليسم دولتي، غيرديني کردن و انقلاب‏خواهي). دو موضوع ديگر، يعني مدرن شدن و غربي شدن کاملاً در سراسر گفتمان به چشم مي‏خورد.
 
سعيد معتقد است «کماليسم» بر ساختار ذهني شاه ايران تأثير وافرداشت، به گونه‏اي که او علنا سياستهاي آتاتورک را تقليد کرد. در اينکه رضاشاه در اعمال سياستهاي راهبردي خود عميقا از آتاتورک الهام گرفت تعرضي نيست؛ مسئله اين است که «کماليسم» را در ادبيات سعيد به عنوان يک گفتمان مي‏يابيم و، همان‏گونه که گذشت، نظام سياسي به تعامل دو حوزه خصوصي و عمومي اشاره دارد؛ حال آنکه در گفتمان، صرف مناسبات دموکراتيک يا غير آن به ميان نمي‏آيد. بنابراين، پذيرش گفتمان «کماليستي» به عنوان نوع نظام سياسي خالي از اشکال نيست؛ با اين حال، انعکاسي از محتواي آن نظام است.
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به اين دليل از مارکس و وبر نام برديم که معمولاً اين دو را از آن نظر که شالوده جامعه‏شناسي سياسي را بنا نهادند از بنيادگذاران جامعه‏شناسي سياسي مي‏دانند گرچه اگوست کنت، هربرت اسپنر و اميل دورکيم را نيز از بنيادگذاران جامعه‏شناسي نام برده‏اند.
2. براي مثال، کاتانو موسکا، ويلفر دو پارتو، روبرت ميشلز، هرولدلاسول، تئودور آدورنو.
3. موضوعات متعددي که در کشاکش اين رابطه بررسي مي‏شوند عبارت‏اند از: توزيع قدرت، احزاب سياسي، مشارکت سياسي، ايدئولوژي و شکل گيري افکار عمومي....
4. نک: حسين بشيريه. جامعه‏شناسي سياسي. تهران، نشر ني، 1374. ص 328 به بعد.
5. mass society.
6. مثل محمدعلي همايون کاتوزيان
7. همچون احمد اشرف
8. مانند جان فوران         
9. مانند بابي سعيد
10. military autocracy.



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org