علي ابوالحسني (منذر)
* پيشنهاددهندگان رشوه، ناکام باز ميگردند!
اصولاً تاريخ، مواردي را نشان ميدهد که به شيخ، پيشنهاد رشوه شده تا از نظر و تصميم خويش بازگردد، ولي او قاطعانه از قبول اين امر سرباز زده است. يکي از کساني که کوشيد با رشوه دادن به شيخ، مقصود خويش را پيش ببرد ولي ناکام برگشت، محمدولي خان ملقب به نصرالسلطنه و سپهدار تنکابني (بعداً سپهسالار) بود.
وي که يکي از دو فاتح تهران و تجديدگر مشروطيت شمرده ميشود! پيش از مشروطه، با عنوان نصرالسلطنه و سپهدار از سوي عينالدوله در رأس گزمههاي حکومت قرار داشت و در جنبش عدالتخواهي مردم تهران در آستانه طلوع مشروطيت، بر آزاديخواهان سخت گرفته، آب و آذوقه را بر سيدين و شيخ فضلالله نوري و ديگر علما که در مسجد جمعه متحصن شده بودند بست و تظاهرات مردم در بازار تهران را نيز به خون کشيد 1 و در پي همين امر بود که شيخ و سيدين پايتخت را معترضانه به سوي قم ترک گفتند، و همزمان با آن، جمعي از مردم به تحصن در سفارت انگليس رفتند (يا کشانده شدند) و به زودي دستگاه حکومت در برابر موج سهمگين اعتراضات سپر انداخت و مظفرالدين شاه، ضمن عزل عينالدوله از صدارت و صدور دستخط تأسيس مجلس، فرمان داد که عالمان مهاجر قم را با کمال احترام به پايتخت عودت دهند.
با پيروزي قاطع علما و مردم، طبعاً وضع سپهدار سخت ناگوار شد. حتي برخي از علماي تهران و اصفهان (نظير سيد عبدالله بهبهاني و آقا نجفي اصفهاني) فتوا به تکفير و مجازات سخت سپهدار (از جمله تبعيد وي) دادند 2 و نام او به عنوان «خائن دولت» و افسري که عزل و تبعيدش لازم است بر سر زبانها افتاد. 3 لاجرم سپهدار (با اين پيشينه تباه) سر کيسه رشوت گشود 4 و به درخواست وساطت و شفاعت از اين و آن برآمد 5 و در بعضي موارد نيز کامياب گشت. 6
در اين شرايط حساس بود که سپهدار به سراغ شيخ فضلالله نيز رفت تا نظر وي را نسبت به خود مساعد سازد، ولي با پاسخ منفي شيخ روبرو شد. ميرزا محمدخان وکيلالدوله، منشي و نديم مظفرالدين شاه، آن روزها سراسيمه نوشت: «خدا نکند که علما مسلّط بشوند که در حق هيچ کس ابقا نخواهند کرد و اعتبارات تمامِ» عمّال دولتي «از ميان خواهد رفت!... گفتهاند وقت شرفيابي به حضور همايوني، ما ملاحظه از ناخوشي شاه نکرده و تمام مقاصد خودمان را بيملاحظه در کمال سختي عنوان خواهيم کرد... و عزل و تبعيد چند نفر خائن دولت را نيز جداً خواهيم خواست...». سپس افزود:
«نصرالسلطنه سپهدار يک نفر را نزد حاجي شيخ فضلالله مجتهد فرستاده که مرا نديده بگيريد و خيلي اصرار داشته است. جواب داده است که: اين قبيل مطالب شخصي نيست که من بتوانم و پاي عموم در ميان است و از من ساخته نيست و از من برنميآيد. و پسر آقا در مجلس بوده است تغيّر کرده گفته سپهدار بسيار غلط کرده و... چطور ممکن است که اين مطالب از مطالب ملّي و عمومي است. اگر سپهدار صدقاً اين حرفها را زده... از ما ساخته نيست و اگر خواسته» بين ما و سايرين «نفاق و اختلاف» افکند «که ما گول نخواهيم خورد. و معلوم ميشود که علما خانه خرابها سخت ايستاده و تماماً اهل پولتيک شدهاند». 7
* «استمالت» عينالدوله، و «استنکار» شيخ
چندي پيش از آن تاريخ نيز، يعني زماني که شيخ (در اعتراض به اعمال عينالدوله) عزم همراهي با سيدين و مهاجرت به قم را داشت، به گفته شاهدان عيني: «عينالدوله... نصرالسلطنه را به منزل شيخ فرستاد تا استمالت نموده از حرکت منصرف گردد» ولي «شيخ به اين معني راضي نگشت و با عده کثيري از ائمه جماعت و... طلاب»، تهران را به مقصد قم ترک گفت. 8 مفهوم «استمالت» صدراعظم، در چنين فضايي، بر اهل نظر پوشيده نيست و يکي از مهمترين مصاديق آن، ميتواند «پيشنهاد رشوه و کمکهاي مادي» باشد.
تنکابني حدود 6 ماه پس از تأسيس مشروطيت نيز (همراه جمعي از درباريان، و همسو با سفارتخانههاي روس و انگليس) براي موضوعي که با منافع ملي ايران در تضاد بود، دست به دامان شيخ زد ولي اين بار نيز مأيوس برگشت. در يکي از شبنامههاي آن زمان (منتشره در محرّم 1325 ق) که به شرح توطئهها و دسايس مستبدين (از آن جمله: نصرالسلطنه سپهدار تنکابني) بر ضدّ مشروطه و ملت اختصاص دارد، ميخوانيم که:
چون «خائنين وطن» (مراد، نصرالسلطنه، وزير مخصوص، اقبالالدوله کاشاني و... است) از «اقدامات غيورانه» مردم ايران دائر بر «تأسيس مجلس و تشکيل بانک ملي [ و ] اصلاح امر نان و گوشت، آثار سعادت و نيکبختي بزرگي براي ملت ايران... مشاهده کردند» و ديدند «که اگر کار به اين وتيره پيش برود اندک زماني نميگذرد که ملت ايران اولين ملل متمدنه عالم، و مملکت ايران اولين مملکت روي زمين خواهد شد، لهذا خائنين... عرصه را بر خود تنگ و علاجي جز تخريب اين بناي عالي در نظر نياوردند. در منزل نصرالسلطنه، خوني ملت، تشکيل مجلس ميدهند و حاصل مجلس آنها اينکه به» حضور شاه «اجماعاً عرض نمودهاند که واگذار نمودن نان و گوشت و تأسيس بانک ملي باعث دو امر بزرگ خواهد شد: اول آنکه براي حکومت به کلي گرفته [ کذا] و راه دخل بر ما مسدود، ديگر آنکه اگر اين قرض از دولت روس و انگليس نشود اسباب رنجش آنها خواهد شد... چون اين قرض را بدون امضاي ملت نميدادهاند سفرا، مطابق دستورالعمل وزراي خائن، پولتيکي به نظر درآورده که رؤساي ملت 9 را راضي به امضاي اين قرض نمايند و تا به حال دو نفر از رؤساي ملت را ديدهاند يکي جناب آقا ميرزا سيد محمد و حاج شيخ فضلالله، ولي الحمد لله مأيوس برگشتهاند...». 10
* شيخ حتي از «موضع تهمت» ميگريخت!
چه ميگويم؟ شيخ حتي از اينکه در «موضعِ تهمت» قرار گيرد، سخت پرهيز داشت. پرخاش بسيار تندش به خبّازان تهران، که با رفتار سوئشان او را در معرض اتهام قرار داده بودند، شاهدي بر نفرت شديد او از رشوه و اتهام به آن در افکار عمومي است. نامه سيد محمدتقي هراتي (که زماني از نمايندگان مجلس اول، و نيز از کارگزاران شيخ بود) خطاب به شيخ، و پاسخ شيخ به او، در اين زمينه، درخور مطالعه و دقت است. چنين کسي، گروه خونش هرگز به «رشوهگيري» نميخورد! هراتي مينويسد:
بسم الله الرحمن الرحيم
تصدقت شوم، از قرار معلوم، حکومت بدون آنکه کيل و معيار کرده باشد حکم کرده است فردا چراغ روشن کنند در هفتصد دينار، و خبّاز ميگويد ضرر ميکنم. چون مطلب خالي از اهميت نيست، خبازباشي هم به واسطه عدم پيشرفت کار خودش چون شخص عاقلي است و ميداند که فردا طوري خواهد شد که موجب زحمت و تصديع است استعفا از کار خود کرده که لفّاً از لحاظ مبارک شرافت خواهد يافت. لکن فدوي عرض ميکنم اين سختي به خباز در اين موقع، با نبودن تهيه، از قرار تحقيقاتي که در اين دو روزه که وارد در کار ايشان شدهام شده است صلاح نيست مگر آنکه از طرف قرين اشرف، شخص اميني با يکي از طرف حکومت و يکي هم از طرف خبازان، کيل و معيار کنند، اگر واقعاً ضرر ميکنند چرا ضرر وارد شود بر ايشان؟ و اگر ضرر نميکنند ملزم کنند ايشان را که بهانهاي در دست نداشته باشند. مع ذلک امر امر مبارک عالي است، ولي استدعاي خبازباشي اين است که صدارت را هم حضرت مستطاب بندگان حجهْالاسلام روحي فداه از استعفاء او مسبوق فرمايند که فردا اسباب زحمتي براي معزّي اليه فراهم نشود.
فدوي محمدتقي الموسوي هروي
و شيخ در پاسخ به وي، چنين ميآورد:
بسم الله الرحمن الرحيم
عرض ميشود: در موقعي که خيلي اوقاتم تلخ بود از ماوَقَع، که خبازها آمدند با آنکه در مقام اصلاح کاري ايشان بودم فوري بيرون رفتند و نان را به اذن رئيس چهار عباسي فروختند، در حالتي که در تمام اين شهر الآن مسلّم و معروف [ شده است] که فلانه کس، يعني داعي، پول گرفتم و اذن دادم نان چهار عباسي شود.
اين انصاف است؟! اين مروت است؟! اين درستي است؟! عَلِمَ الله، جماعت خباز مستحقّ همه مطالبند. يعني چه؟! مرا چرا بدنام کردند؟! ميخواستيد چهار روز صبر کنيد بعد هر چه ميکنيد بکنيد!
به شما صريحاً بنويسم: امروز و خيلي روزها فردا به مجرّدي که چهار دکان بسته شود جان کدخدا و جمعي از خبازها در معرض تلف است. وقتي که وکيلالدوله چنان ميشود و گوش او را حکم ميکنند ببرند، يقينْ ديگران را طناب مياندازند. داعي، ديگر مداخله در کار حضرات ندارم و ديگر صورت آنها را نميخواهم ببينم. همين بدنامي در اين موقع مرا بس است؛ خود دانند با تکليف خودشان. حسّاً ميبينم سياستهاي سخت خواهند شد. شما هم خودتان را کنار بکشيد و الا براي شما بدنامي دارد. از اين طايفه هرچه ميگفتند باور نميکردم، حالا به رأي العين ديدم. و السلام عليکم و رحمهْالله و برکاته.
فضلالله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ر.ک، تاريخ مشروطه ايران، کسروى، ص 101 و 104 و نيز: تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمه حسن معاصر، ص 146؛ تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، 3/487؛ گزارش ايران ـ قاجاريه و مشروطيت، مخبرالسلطنه، ص 171؛ شرح حال رجال ايران، بامداد، 2/97، 3/20ـ21 و 4/20؛ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ملکزاده، 2/ 355ـ360؛ شرح حال رجال ايران، بامداد، 2/97.
2. ر.ک، واقعات اتفاقيه در روزگار، 1/90؛ تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، 3/587 ؛ تاريخ مشروطه ايران، کسروى، ص 123؛ تشيع و مشروطيت در ايران...، ص 120. بهبهانى در روزهاى نخست بازگشت از مهاجرت کبرا گفته بود: «اگر اين سگ نجس، در مجلس باشد من پا مىشوم»! خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، ص 153. نيز ر.ک، سخن بسيار تند بهبهانى به محمدمهدى شريف کاشانى راجع به سپهدار، مندرج در: واقعات اتفاقيه در روزگار، 1/88 ـ90.
3. اسناد مشروطه ـ دوران قاجاريه، گردآورى ابراهيم صفايى، صص 141ـ142؛ تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، 3/600 .
4. تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش دوم، 4/100 و 112.
5. ر.ک، تاريخ بيدارى ايرانيان، 3/595 ؛ واقعات اتفاقيه، 1/90؛ اسناد مشروطه ـ دوران قاجاريه، صص 141ـ142.
6. واقعات اتفاقيه...، 1/162ـ163.
7. اسناد مشروطه ـ دوران قاجاريه، صص 141ـ142.
8. مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، محمدعلى تهرانى کاتوزيان، ص 183. ناظم الاسلام کرمانى نيز با اشاره به عزيمت شيخ نورى «با جمعيت بسيارى» از تهران براى پيوستن به علماى مهاجر (سيدين طباطبايى و بهبهانى) که 3 روز پيش از آن تاريخ، پايتخت را به مقصد قم ترک گفته بودند، مىنويسد: «در اين سه روز هم که [ شيخ] در شهر ماند متصل و متوالياً با آقايان مکاتبه و مراسله داشت. حاجى علىاکبر بروجردى را رسول نمود نزد آقايان و سوگند ياد نمود که به شما خواهيم رسيد. هرجا که برويد من هم مىآيم و نيز چندين مرتبه نصرالسلطنه او را ملاقات نمود و آنچه کرد که او از قصد خود برگردد قبول ننمود» تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، 3/506 .
9. مراد، رهبران دينى جنبش عدالتخواهى و مشروطيت: سيدين طباطبايى و بهبهانى و شيخ فضلالله نورى است.
10. ر.ک، شبنامهها و اعلاميههاى مشروطيت، فاطمه معزّى، مندرج در: تاريخ معاصر ايران، س 3، ش 10، تابستان 1378، صص 288ـ289.