ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » شيخ بهلول روحاني مبارز و سالخورده خراساني

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

شيخ بهلول روحاني مبارز و سالخورده خراساني  

 

با شروع قيام حاج‏آقا نورالله خود را به قم رساندم

وقتي که پهلوي اعلان منع امر به معروف و نهي از منکر نمود و خواست وضع را در ايران تغيير بدهد، حاج‏آقا نورالله مشهور به شهر قم آمدند، که با مرحوم حاج شيخ عبدالکريم يزدي مشورت کنند تا اخطار براي پادشاه بدهند که دست از بي‏ديني بردارد و اگر قبول نکند با او جهاد کنند. وقتي حاج‏آقا نورالله اصفهاني به قم آمد، علما و طلبه‏ها از هر طرف به قم هجوم آوردند و قم يک مرکز بزرگي شد. رضا شاه پهلوي، تيمورتاش وزير دربار خودش را براي ساکت کردن و قانع کردن علما به قم فرستاد. تيمورتاش از بدترين مأمورين پهلوي بوده است. او همان کسي است که مي‌گفت به هفتاد دليل ثابت مي‌کنم که خدا نيست. و روزي به منزلش رفت و ديد که زنش قرآن مي‏خواند به او گفت: تو هنوز اين کتاب کهنه عربي را مي‌خواني؟ قرآن را پاره کرد و الکل را ريخت و آن را آتش زد. اين را هم بگويم که تيمورتاش به دست خود پهلوي کشته شد. و علتش هم اين بود که تيمورتاش مي‌خواست در ايران جمهوري بپا کند و خودش رئيس جمهور شود و پهلوي را بيرون کند. ولي پهلوي فهميد و او را دستگير و زنداني نمود.

 
در زندان براي پهلوي پيغام فرستاد که تو را به خدا مرا ببخش. پهلوي جواب داد: تو که به هفتاد دليل ثابت مي‌کردي خدا نيست، به کدام خدا تو را ببخشم؟ و بالاخره او را کشت.
 
برگرديم به اصل مطلب. پهلوي تيمورتاش را براي اسکات علما به قم فرستاد. روزي که تيمورتاش به منزل آقا نورالله اصفهاني وارد شد، مجلس آقا نورالله پر از علما بود. و حاج ‏آقا نورالله اصفهاني در صدر مجلس تکيه داده بود و مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري با بادبزن او را باد مي‌زد. از اينجا موقعيت حاج‏ آقا نورالله اصفهاني خوب معلوم مي‌شود که مثل حاج شيخ عبدالکريم مرجع تقليد بالاي سر او را باد مي‌زد، البته مهمان بودنشان هم مدخليت داشت. تيمورتاش ديگر کسي را راه نداد که به مجلس داخل شود. از در مجلس ايستاد و رو به حاضرين کرد و گفت: آقايان من را اعليحضرت پهلوي فرستاده براي اينکه مي‌گويد: آقايان از من چه شکايتي دارند من که کاري برخلاف شرع به ميل خود نمي‌کنم؛ من هرچه مجلس شوراي ملي تصويب مي‌کند، اجرا مي‌کنم. چون که من قسم خورده‏ام که حامي و مجري قوانين مجلس شوراي ملي باشم. حاج‏آقا نورالله همانطوري که تکيه داده بودند پاي خود را بلند کردند و به او اشاره کردند و گفتند: برو به آن کافر بگو مجلس شوراي ملي را به رخ ما نکشد، مجلس شوراي ملي را برادر من درست کرده و من هر وقت بخواهم خرابش مي‌کنم. تيمورتاش برگشت. در اين موقع زمينه براي جهاد مهيا بود؛ زيرا حاج ‏آقا نورالله اصفهاني بيست هزار نفر بختياري شهرکردي را آماده کرده بود که اگر مذاکراتشان با دولت به جايي نرسد، آنها به اصفهان حمله کنند و اول اصفهان را تصرف کنند و بعد به تهران بيايند. مثل اينکه در انقلاب مشروطيت هم همانطور شده بود. اول بختياريها اصفهان را گرفته بودند و بعد حمله کردند به تهران و آنجا را گرفتند. همان نقشه مي‌خواست تکرار بشود؛ اما خدا نخواست. البته خدا مي‌خواست ملت را امتحان کند. اگر آن روز پهلوي از بين مي‏رفت، ايمان مردم امتحان نمي‏شد چون در ايران چند قسم مردم بودند: يک قسم مردمي بودند که پنج سال در خانه خود مانده بودند براي آنکه ريش نتراشند و کلاه پهلوي سر نکنند. اشخاصي هم بودند که پهلوي مي‌گفت ريش بتراشيد و کلاه بگذاريد. آنها سبيل هم تراشيدند و کروات هم آويزان کردند، يک قدم هم از پهلوي جلوتر رفتند. بايد مردم امتحان شوند و همينطور زنهايي بودند که براي اينکه بي‏حجاب نشوند، پنج سال خانه‌نشين بودند؛ و زنهايي هم بودند که رفتند توي سفارتخانه‌هاي خارجه رقصيدند. بايد اينها از هم جدا شوند. به هر صورت حکمت الهي تعلق نگرفته بود که پهلوي از بين برود. براي حاج‏آقا نورالله اصفهاني مرض مختصري پيدا شده و پهلوي از فرصت استفاده کرد و به طريق يک دکتر، حاج‏ آقا را مسموم و شهيد کردند. 1
 
مصاحبه با آيت‏الله  حاج شيخ محمدتقي نجفي
بسم الله الرحمن الرحيم
من به اتفاق مرحوم والدم آيت‏الله  حاج ميرزا عبدالحسين نجفي برادرزاده مرحوم آيت‏الله حاج‏آقا نورالله نجفي، بارها به منزل عموي بزرگ خاندانمان مي‏رفتيم. مرحوم حاج‏آقا نورالله به‏خاطر علاقه و عشق شديدي که به مرحوم آيت‏الله قانجفي داشتند، به خاندان و اولاد و نوه‏هاي ايشان احترام زيادي مي‏گذاشتند و با آنکه مرحوم پدرم در سنين جواني بودند بخاطر شخصيت خودشان و همچنين جانشيني آقانجفي در امامت مسجد شاه و موقوفات آن مرحوم، مورد احترام شديد حاج‏آقا نورالله واقع مي‏شدند و ايشان با آن موقعيت و سن، تمام قد جلوي پدرم مي‏ايستادند و به دقت به حرفها و يا مطالب ايشان گوش مي‏دادند. در زمان قيام ايشان هم، پدرم با علاقه و حرارت زياد در کنار عموي بزرگوارشان قرار داشته و در مهاجرت به قم از اول تا آخر حضور خود را اعلام داشتند و از مطالب و خاطراتي که از آن زمان دارم، اين است که موقع عزاداري و تشييع حاج‏آقا نورالله را بخوبي به ياد مي‏آورم با وجود آنکه جنازه مرحوم حاج‏آقا نورالله را بعد از شهادت به اصفهان نياوردند و به نجف اشرف منتقل نمودند ولي اصفهانيها يک تابوت خالي در يک اماري گذاشته بودند و آن را تشييع مي‏کردند به ياد دارم يک دسته سنگ‏زن در مراسم ايشان بودند که هر کدام دو تا سنگ به دو تا چوب داشتند و اينان اين دو سنگ را به هم مي‏زدند، بعد طرف راست به هم مي‏زدند و بعد طرف چپ و بالاي سر اينکار را تکرار مي‏کردند و اين اعمال خيلي به چشم مي‏خورد. در کنار اينان و دستجات عزادار و قمه‏زن و زنجيرزن از اصفهان و دهات اطراف در مسجد شاه جمع شده بودند و زن و مرد در اطراف اين تابوت خالي نوحه‏خواني و زاري مي‏نمودند. اينان هر چند ذرع يک‏بار تابوت خالي را زمين مي‏گذاشتند و با حال زاري مي‏گفتند: آقا رفتي و در غريبي کشته شدي و بعد دوباره گريه مي‏کردند. بخوبي به ياد دارم که مردم اين شعر را در رثاي آيت‏الله مي‏خواندند:
اي آقاي ما، سرور ما جاي تو خالي است
اي نايب پيغمبر ما جاي تو خالي است
آيت‏الله زمان رفت ز دست                        
اي خدا بيرق اسلام شکست، اي خدا بيرق اسلام شکست. 2 و 3
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مصاحبه با شيخ بهلول در تاريخ زمستان 1364 در تهران.
2. مصاحبه با آيت‏الله حاج شيخ محمدتقى نجفى بن آيت‏الله حاج ميرزا عبدالحسين نجفى به تاريخ 1366 شمسى.
3. علما و مراجعى كه خاطراتشان در اين فراز آورده شده، تا تاريخ چاپ اين كتاب، تماماً دار فانى را رحلت كرده‌اند. رحمهْ‌الله عليهم اجمعين.



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org