سيد اسدالله رسا 1روزنامهنگاري آزاده و دردمند بود که شخصيت حاجآقا نورالله را درک کرده و شيفته وي شده بود. اين مرد آزاده که خود طعم شکنجه پهلوي را چشيده بود و معني مبارزه با دستگاه ديکتاتوري را ميدانست پس از سقوط ديکتاتور مجموعه مقالاتي را در خصوص شخصيت، قيام و شهادت حاجآقا نورالله در روزنامه عرفان منتشر کرد. در اين قسمت بخشي از آن مقالات که پيرامون شهادت حاجآقا نورالله ميباشد با هم مرور ميکنيم.
حاجآقا نورالله براي مرگ حاضر بود ولي ميل داشت موفق شود يعني حريف را شکست بدهد و به زانو در بياورد، آن وقت بميرد!
حاجآقا نورالله ميل داشت آن وقت چشم از زندگي بپوشد که دشمن نيز از ستمگري دست بشويد ولي افسوس!...
مقاومت حاجآقا نورالله تا آنجا رسيد که ماشين جنايت به کار بيفتد و گردگيري بشود!
آن قسمت از هيئت علميه که در قم باقي ماندند به فعاليت خود افزودند.
به مجلس و دولت تلگرافاتي شديد مخابره و اجراي مواد تعهد شده را مطالبه کردند.
در خلال همين احوال نامهاي از حاج ميرزا صادق آقامجتهد و روحاني متنفذ و مشهور آذربايجان به قم رسيد و در آن نامه وعده شده بود حاج ميرزا صادق آقا به قم خواهد آمد. دولت و دربار از مفاد اين نامه آگاه شدند. مقاومت حاجآقا نورالله اگر با حرکت و ورود يکي از بزرگترين مقامات روحاني آذربايجان توأم ميگرديد مشکل فوقالعادهتري براي دولت ايجاد ميشد. پس بايد کار را يکسره کرد.
آري آفتاب عمر يکي از مظاهر بارز روحانيت اسلام و ايران بايد به دست جنايتکاران غروب کند!
شيخوخيت و پيري و بيماري و تألم و سردي هوا و پيشآمدهاي ناروا قسمت زيادي از اسباب اين کار را فراهم کرده بود ولي طرح نقشهاي پليد و جانيانه آن روز و ساعت را جلو انداخت و دست ظلم و ستم اجازه نداد آن مرد روحاني روشن ضمير و بلندهمت آسوده و راحت بميرد.
کسالت حاجآقا نورالله تا آنجا رسيد که بايد به پزشک مراجعه شود. حاکم قم نزد حاج آقا نورالله رفت و مدتي از حذاقت دکتر شفاءالدوله يا به طوري که مشهور است پزشک احمدي نخستين با آيتالله صحبت کرد. ميگويند همين که نمايندگان دربار از تفرقه قم و حرکت حاج آقا نورالله و علماي ديگر به اوطان خود مأيوس شده و مأمورين قم و پارهاي از متنفذين دستورهايي داده و به تهران مراجعت کردند.
فرماندار قم که پس از حادثه قم ترقي کرد و به سمت فرمانداري کرمانشاه ارتقاء يافت. شفاءالدوله را پس از معرفي به معالجه وادار نمود. و اولين تصميم پزشکي که شفا فقط در لقب او يافت ميشود اين شد که بيمار به تزريق يک دوره آمپول احتياج دارد. استمداد در اجراي جنايات به وسيله طبيب سوابق تاريخي دارد. ولي هميشه اکثريت با پزشکان شرافتمندي بوده است که با شديدترين درجه تهديد و تطميع عهدهدار انجام جنايتي نشده و ازين که دست و دامن خود را به خون بيمار و مريضي آلوده کنند، خودداري ميکردند.
چشيدن طعم مرگ از دست کسي که انسان زندگيش را به او ميسپارد، بزرگترين نمونه بيوجداني است. ميگويند حاج آقا نورالله که آن ايام به هر جرياني به نظر بدبيني و سوءظن نگاه ميکرد و سابقه سوءقصد زن کرد را هم در نظر داشت، بعلاوه به او خبر داده بودند مسافرين تهران با حالت خشم و عدم رضايت و قيافه تهديدآميز مراجعت کردند؛ لذا در کارها احتياط ميکرد و مخصوصا از حاج ميرزا شهابالدين کاشاني که از علماي بزرگ کاشان و از مهاجرين بود راجع به دکتر شفاءالدوله تحقيقي ميکند. بيچاره حاج ميرزا شهابالدين هم که از زير پرده بيخبر بوده است از دکتر بد نميگويد. و روز 29 جماديالثاني دکتر براي تزريق آمپول به منزل آيتالله ميرود. سکوت و تزلزل در منزل حاج آقا نورالله حکومت ميکرد. حاج آقا نورالله ميخواست حرف بزند و ترديد خودش را از عمل دکتر بگويد؛ ولي يادش آمد با قرآن استخاره کرده و خداوند اين پيشآمد را به او خبر داده و قول خداوند دروغ نيست. با اينکه حاج آقا نورالله ظاهرا پشت دربار را به خاک رسانده و کار را به آنجا کشانده بود که به انجام تمام تقاضاهاي او تسليم شدند؛ ولي مردان بلند همت به مراحل اوليه موفقيت دلخوش نبوده و هميشه دنبال مراحل مهمتر و اساسيتر ميروند. او ميدانست و خوب تشخيص داده بود، تسليمها و موافقتها جز صورتي بيش نيست. و پس از متفرق شدن حوزه مهاجرت قم کمترين اثري از آن همه اقوال و مواعيد شفاهي و کتبي به جا نخواهند ماند. چه حاج آقا نورالله زنده ميماند و چه نميماند نتيجه جز اين نبود که بعد از پايان مهاجرت آثار مهاجرت محو شود.
حساب حاج آقا نورالله اين بود و بسيار درست هم حساب کرده بود. گذشته از همه اينها روز مرگ حذر کردن از مرگ سودي ندارد. چنانکه روز نبودن مرگ نيز ترس از مرگ معني نخواهد داشت.
روح ابن يمين شاد :
دو روز حذر کردن از مرگ روا نيست
روزي که قضا باشد و روزي که قضا نيست
روزي که قضا باشد کوشش ندهد سود
روزي که قضا نيست در آن مرگ روا نيست
همان چتري که بالاي سر قم ديده ميشد به صورت چتر مرگ بالاي سر منزل حاج آقا نورالله رسيد.
مرغ اجل پر و بال خود را گشود و آهنگ مرگ اول کمي آهسته و بعد محسوس به گوش ميرسيد. دست پزشک جنايتکاري که از آسمان شرم نکرد و از قهر و انتقام خداوند به خود بيم راه نداد، بالا رفت و بعد از لمحهاي، سمي مهلک و تشنج آور، سمي که در فاصله کوتاهي بين حاج آقا نورالله و زندگي او فاصلهاي بزرگ ايجاد کرد در خون مردي که به حمايت ملت ايران و حفظ قانون اساسي ايران و صيانت احکام مذهبي کشور ايران به پا خواسته و قيام کرده بود، داخل شد و فورا رنگ از چهره بيمار پريد.
آدمکشي که ماسک پزشکي به چهره خويش زده بود و کار خود را تمام کرد و رفت.
گرفتگي و خستگي قلب و تشنج شروع شد. بيمار ناراحت بود و مدام از اين طرف بستر به آن طرف ميغلطيد. اگر بستر بيمار از خار مغيلان پرکنيد بهتر است تا در خون او سم داخل شود. کار تشنج بالا گرفت و به قدري اين رنج بيمار شديد بود که دل سنگ به حال حاج آقا نورالله ميسوخت. يک نفر نقل ميکرد گاهي چند متر بدن مسموم آن پيرمرد عليل از بستر بلند ميشد و باز به زمين ميافتاد. به تهران هم خبر داده بودند. حاکم قم و مرحوم شريعتمدار، هر دو به تهران تلگراف کردند که حال آيتالله بد است. دکتر اميراعلم و دکتر لقمانالدوله از طرف دربار و عليم الدوله از طرف شهرباني به قم حرکت ميکنند.
آنها در راه قم و حاج آقا نورالله در راه مرگ، عجب دو راه مختلفي. ماشين آنها در راه چپ و عليمالدوله مجروح ميشود. و به همين نظر دير به قم ميرسند. از آن طرف هم چون ترکيب سم را هم طوري درست نکرده بودند که زود کار بيمار را بسازد حاج آقا نورالله گرفتار مشکل طول احتضار شده بود.
شما را به خدا ببينيد آدم به مرگ راضي شود در آن حال هم زحمت براي او تهيه کنند. دکتر رسيد زبان حاج آقا نورالله بند آمده بود و فقط اثر ناچيزي از زندگي در او ديده ميشد. از بيمار معاينه دقيق به عمل آوردند. اول فکر آنها اين شد که طبيب معالج حاضر شود. دنبال شفاءالدوله رفتند هرجا گشتند بلکه تمام قم را زير و رو کردند، پيدا نشد. معلوم شد کار خود را کرده و رفته است. اميراعلم به لقمانالدوله ميگويد: يک آمپول کامفر به بيمار بزنيم. لقمانالدوله اين عمل را غيرمفيد تشخيص ميدهد. و باز در پيدا کردن طبيب معالج اهتمام ميکنند.
اين اهتمام براي اين بود که بفهمند آمپول تزريق شده چه بوده است؟ بيهوشي و تشنج شديدتر ميشود. لقمانالدوله فورا به اصل منظور پيبرده و بدون اينکه از طرز عمل صحبت کند به اميراعلم ميگويد: «مگر مادر دهر بار ديگر حاج آقا نورالله بهوجود بياورد.»
صبح روز اول ماه رجب 1346 قمري که يکصد و پنج روز از عمر مهاجرت به قم ميگذشت حاج آقا نورالله در بين شديدترين آثار تشنج چشم از زندگي پوشيد و طاير روح بلندپروازش به آسمان طيران نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نقل از مجله خواندنيها، شماره 17، سال ششم، مورخ شنبه 24 آذر 1324.