مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
ما حالا در سال 1328 هستيم. در سال 1328، تب و تاب عجيبي در کشور وجود داشت. چپها، که به اصطلاح تودهايها بودند، فعاليتشان ممنوع شده بود؛ امّا آنها با به وجود آوردن دستجات به ظاهر قانوني، مثل جمعيت ايراني هواداران صلح، جمعيت مبارزه با شرکت استعماري نفت، جمعيت زنان ايراني و سازمان جوانان دموکرات ايران به فعاليتشان ادامه ميدادند.
در حقيقت، اين جمعيتها پوششي بر فعاليتهاي جناح چپ بود. از طرفي، شاه ميخواست به دنيا نشان بدهد که يک شاه دموکرات است و به آزاديهاي تصريح شده در قانون اساسي وفادار است؛ اما ميدانست که اگر انتخاباتي صورت گيرد و مجلس جديدي تشکيل بشود، جناحهاي مخالف، خود به خود، در مجلس نمايندگاني خواهند داشت.
در اواخر دوره پانزدهم، قرارداد گس ـ گلشائيان، مطرح شد. گس نماينده انگليس و گلشائيان وزير دارايي ايران بود. موضوع از اين قرار بود که، غربيها شايد احساس کرده بودند در مناطق تحت نفوذشان اين مناطق آبستن حوادث است و شايد انگلستان، يا هر کشور خارجي، ديگر نميتواند با شيوههاي گذشته حرکت کند؛ به خصوص که غول سوسياليسم توانسته بود جامعه روشنفکري آن روز دنيا را به خودش جذب کند. حتّي در کشورهاي عربي، کمونيستها نفوذ داشتند. از طرفي، جنگ کره جريان داشت، مسئله آلمان شرقي وجود داشت، اروپاي شرقي تمامّا تحت سيطره روسيه بود، آمريکاييها پيمان ناتو را به وجود آورده بودند. به علاوه، طرح مارشال را تهيه کرده بودند، روسها پيمان ورشو را مطرح ساخته بودند. نظريه آمريکاييها اين بود: نگهداري دنيا در لب پرتگاه جنگ، براي پرهيز از جنگ. به همين جهت، زرادخانههاي آمريکا و همينطور شوروي، جنگافزار توليد ميکرد.
خوب، اينها مسائلي بود که متأسفانه هنوز مورد مداقه قرار نگرفته است. آمريکاييها براي جهان سوّم خوابهايي ديده بودند، اصل چهار ترومن عرضه شده بود. انگليس، آن انگليس قدرتمند قبل از جنگ جهاني دوّم نبود؛ صنايعش از هم پاشيده شده بود، از جنگ آسيب ديده بود. اين صنايع نياز به بازسازي داشت، و اين بازسازي مستلزم سرمايه و سرمايهگذار بود. چون قدرت انگلستان کم شده بود، چنين راهکاري ضرورت داشت؛ کشورهايي که قبل از جنگ جهاني دوّم، تحت قيمومت انگلستان و فرانسه بودند، در اينها نهضتهاي رهاييبخش به وجود آمده بود و خود انگليسيها فهميده بودند که اين نهضتهاي رهاييبخش اجازه نميدهند منافع کشورهاي خودشان را ديگران بربايند. از دو حال خارج نبود؛ يا اين نهضتهاي رهاييبخش پيروز ميشدند و منافع انگلستان به خطر ميافتاد، يا انگلستان ميبايست، به نوعي، اين منافعش را تقريبا در اختيار آمريکاييها بگذارد. اصلاً بين آمريکا و انگليس، برخلاف نظر دکتر مصدق، اختلافي وجود نداشت، بلکه نوعي هماهنگي به چشم ميخورد.
چرچيل، در خاطراتش، عبارت «پشت ديوار آهنين» را براي اوّلين بار مطرح کرد. درست است که، بعد از جنگ جهاني دوّم، حزب محافظه کار چرچيل در انتخابات شکست خورد و دولت کلمنت اتلي و ديگران آمدند روي کار، يعني حزب کارگر آمد روي کار؛ امّا ما ميدانيم که حزب کارگر هم اگر، در داخل، پارهاي از کارخانجات را ملّي اعلام کرد، سياست خارجي انگليس ميبايست هماهنگ با سياست خارجي آمريکا باشد؛ هدف آن دولت گرفتن کمک از آمريکا در قالب طرح مارشال و بازسازي صنايع خود بود و اين صنايع نياز به انرژي ارزان داشت.