ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » زنجاني، در دادگاه تاريخ

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

زنجاني، در دادگاه تاريخ  

علي ابوالحسني (مُنْذِر)

 

زنجاني، از ديدگاه امام خميني

پيشواي فقيد انقلاب اسلامي ايران، از معتقدان به مقام علمي و مجاهدات سياسي شيخ فضل‏الله نوري بود، او را عَلَمدار دفاع از دين مي‏شمرد و نسبت به قاتلان وي ديدگاهي شديداً منفي داشت. از نظر ايشان: «مرحوم شيخ فضل‏الله نوري رَحِمَهُ الله» يک شخصيتِ «مجاهدِ مجتهدِ داراي مقامات عاليه» بود که براي انطباق قوانين مشروطه با اسلام قيام کرد و «متمّم قانون اساسي» حاصل تلاش و «کوشش ايشان بود» و به همين علت نيز «خارجيها که يک همچو قدرتي را در روحانيت مي‏ديدند... يک دادگاه درست کردند و يک نفر منحرف روحاني‌نما» ـ ابراهيم زنجاني ـ شيخ فضل‏الله «را محاکمه کرد و در ميدان توپخانه، شيخ فضل‏الله را در حضور جمعيت به دار کشيدند».1

 
مقبره مرحوم شيخ (واقع در قم، صحن بزرگ حضرت معصومه عليها السلام) پيش از تبعيد امام به عراق، پاتوق ايشان و دوستان‏شان محسوب مي‏شد. 2 پس از پيروزي انقلاب نيز کراراً از شخصيت و مظلوميت شيخ، و اصلِ پيشنهادي او در قانون اساسي (نظارت فقها بر مجلس) ياد و ستايش مي‏کرد و ملت ايران را به غور در حوادث مشروطه و عبرتگيري از سرنوشت آن (بويژه شهادت جانگداز شيخ) فرا مي‏خوانْد: «اگر روحانيون، ملت، خطبا، علما، نويسندگان و روشنفکران متعهّد سستي بکنند و از قضاياي صدر مشروطه عبرت نگيرند، به سر اين انقلاب آن خواهد آمد که به سر انقلاب مشروطه آمد...» (4/8/60) و به نويسندگان توصيه مي‏کرد در باره شيخ قلم بزنند. 3
 
امام در مسير دفاع از اسلام و ستيز با عناصر سکولار، بين خود و استاد مطهري، شباهتهايي آشکار با شهيد نوري مي‏ديد و دشمنان نظام جمهوري اسلامي را از سنخِ کساني مي‏شمرد که در مشروطه، به منظور انزواي روحانيت در اجتماع و سياست ايران، دست به قتل علما گشودند. با تأکيد براينکه: «مقصد ما اسلام است»، هشدار مي‏داد: «ببينيد چه جمعيتهايي هستند که روحانيون را مي‏خواهند کنار بگذارند؟ همان طوري که در صدر مشروطه با روحاني اين کار را کردند و اينها را زدند و کشتند...؛ همان نقشه است. آن وقت ترور کردند سيد عبدالله بهبهاني را، کشتند مرحوم نوري را، و مسير ملت را از آن راهي که بود برگرداندند به يک مسير ديگر؛ و همان نقشه الآن هست که مطهري را مي‏کشند، فردا هم شايد من و پس فردا هم يکي ديگر را. مسير، غير مسير ماست» (3/3/58). از نظر مرحوم امام: ابراهيم زنجاني (دادستانِ! محکمه‏اي که رأي به اعدام شيخ فضل‏الله داد) نه يک روحاني اصولگرا و آزاديخواه، بلکه روحاني‌نمايي فاسد و نامهذَّب شمرده مي‏شد. چنانکه در جمع طلاب حوزه‏هاي علميه و مدرسين و دانشجويان تحکيم وحدت دانشگاهها و مدارس عالي کشور فرمودند:
 
اگر تهذيب در کار نباشد علم توحيد هم به درد نمي‏خورَد!... حتي علم توحيد که بالاترين علم است...، انسان را اگر مهذّب نباشد از خداي تبارک و تعالي دورتر مي‏کند. بايد کوشش بشود در... حوزه‏هاي علميه... کنار علم فقه و فلسفه و...، حوزه‏هاي اخلاقي، حوزه‏هاي تهذيب... و... سلوک الي الله تعالي [ باشد].
 
شما مي‏دانيد که مرحوم شيخ فضل‏الله را کي محاکمه کرد؟! يک معمّم زنجاني، يک ملاّي زنجاني محاکمه کرد و حکم قتل او را صادر کرد. وقتي معمّم و ملاّ، مهذَّب نباشد، فسادش از همه کس بيشتر است. در بعضي از روايات است که در جهنّم، بعضيها اهل جهنّم از تعفّن بعضي روخانيون در عذاب هستند و دنيا هم از تعفّن بعضي از اينها در عذاب... اگر عالِمْ فاسد، يک شهر را، يک مملکت را به فساد مي‏کشد؛ چه عالم دانشگاه باشد چه عالم فيضيه فرقي نمي‏کند (27/9/59).
 
نيز فرمودند: «...مثل مرحوم حاج شيخ فضل‏الله نوري [ را] در ايران ـ براي خاطر اينکه مي‏گفت بايد مشروطه، مشروعه باشد، و آن مشروطه‏اي که از غرب و شرق برسد قبول نداريم ـ در همين تهران به دار زدند و مردم هم پاي او رقصيدند و کف زدند» (13/7/62). خلاصه آنکه: «در دوران مشروطه... يک عده‏اي که نمي‏خواستند که در اين کشور، اسلام قوّه داشته باشد... جوّ سازي کردند به طوري که مثل مرحوم آقا شيخ فضل‏الله که آن وقت آدم شاخصي در ايران بود و مورد قبول بود، همچه جوّ سازي کردند که در ميدان، علني ايشان را به دار زدند و پايش هم کف زدند و اين نقشه‏اي بود براي اينکه اسلام را منعزل کنند و کردند...» (26/9/62).
 
زنجاني، به روايت شاهدان عيني
سالها پيش، در اواسط دهه شصت، زماني که اين بنده (راقم سطور) در باره فقيه وارسته و عدالتخواهِ زنجان در عصر مشروطه، حجهْ‌الاسلام ملاّ قربانعلي زنجاني، پژوهش و تحقيق کرده و بدين منظور، علاوه بر مطالعه کتب و اسناد گوناگون در باره حوادث زنجان در جنبش مشروطه و مواضع سياسي حجهْ‌الاسلام زنجاني، با رجال و شخصيتهاي بزرگ و مطّلع آن سامان (اعم از روحاني و بازاري و اداري و...) نيز مصاحبه و گفتگو مي‏کرد، اطلاعات و خاطراتي ناب و فراوان و بعضاً تکان دهنده از خصوصيات فکري و اخلاقي شيخ ابراهيم زنجاني به دست آورد که سخت خواندني و عبرت انگيز بود و انسان را شديداً به ياد اين دو دعاي مشهور و عميق اسلامي مي‏انداخت که: «اَللّهُمَّ اجْعَل عَواقِبَ اُمورِنا خُيرا» و «رَبَّنا لاتَکلنا اِلي اَنفُسِنا طَرفَه عَينٍ اَبَدا»!4 به قول شاعر نکته سنج فارسي:
 
اي خدا، مگذار حالِ ما به ما
 گر گذاري، واي بر احوال ما!
 
پيش از ذکر اطلاعات و خاطرات فوق، تذکر اين نکته (که در پيشگفتار نيز آورده‏ايم) ضروري است که: گناه برادر را به پاي برادر نمي‏نويسند و پسران را به کيفرِ مطاعنِ پدران نمي‏گيرند (البته پدران، مسئول تربيت فرزندان خويش‏اند). از صفات باري تعالي «يُخرجُ الحي مِنَ الميّت» است و باب توبه نيز همواره بر روي گنهکاران گشوده. بنابراين، آنچه از ابراهيم زنجاني و برخي از منسوبان وي در زير خواهد آمد، نفياً و اثباتاً متضمّنِ هيچ نوع قضاوتي نسبت به بازماندگان فعلي آنان ـ خاصّه کساني که عمر را، به نجابت و شرافت مي‏گذرانند ـ نيست. ذکر آن حقايق تلخ نيز از آن رو است که اگر در نگارش تاريخ، بناي مورخ بر ملاحظه اسلاف و اخلاف، و حذف و سانسور حقايق باشد، تاريخْ شيري بي‏يال و دُم و اشکم شده و راه عبرت‏گيري و تجربه اندوزي کلاًّ مسدود خواهد گشت. جالب است که منفوريّت شيخ ابراهيم در زنجان پس از مشروطه، به حدي بود که پاره‏اي از فرزندان وي نيز از وي بيزاري مي‏جستند. پيش از اين سخن مورخ و پژوهشگر فقيد، آقاي زاوش را آورديم که راجع به شيخ ابراهيم مي‏نويسد: «نوه‏هاي دختري وي در زنجان از فرهنگيان خوشنامي هستند که از اعمال پدر بزرگ خود متنفرند. اين سخن را قلمزن [ = آقاي زاوش] از زبان آنان شنيده است».5 سخن مرحوم حسن آقا رهبري (داماد شيخ ابراهيم، و رئيس اسبق فرهنگ و ثبت زنجان) نيز در بخش دوم کتاب حاضر گذشت که، خود را فراتر از شيخ ابراهيم انگاشته و نسبت به وي موضع انتقادي داشت.
 
يادآوري مي‏شود که راويان حکايات زير:
 
* آيت‌الله ميرزا عباس طارمي،
* آيت‌الله ميرزا محمود حسيني امام جمعه زنجان،
* علامه حاج شيخ موسي زنجاني،
* آيت‌الله حاج سيد عزالدين حسيني زنجاني،
* آيت‌الله حاج سيد موسي شبيري زنجاني،
* دکتر نورالدين مجتهدي،
* حاجي ميرزا ابوتراب ضيايي
* آقاي محمد مدرسي زنجاني
* آقاي عبدالعظيم اوحدي، و
* حاج سيد ابراهيم موسوي زنجاني
 
در پايان جلد اول کتاب «سلطنت علم و دولت فقر»، نوشته اين جانب، تحت عنوان «توثيق رُوات» معرفي شده‏اند و جويندگان آشنايي بيشتر با شخصيت و مقام آنان، مي‏توانند به مأخذ يادشده مراجعه کنند.
 
اينک خاطرات و اطلاعات شگفت مزبور در باره ابراهيم زنجاني:
 
برخوردار از دانش، بي‏بهره از عمل!
1. مرحوم علاّمه حاج شيخ موسي زنجاني، از مدرّسان و نويسندگان برجسته حوزه علميه قم، کتابي به نام «الفهرست لمشاهير علماء زنجان» نوشته که به شرح حال علما و دانشمندان آن خطه اختصاص دارد. وي در آن کتاب، پيرامون شيخ ابراهيم، بسيار کوتاه و مختصر، امّا پرمعنا و تعريض‏آميز مي‏نويسد: «الشيخ ابراهيم المعروف بسرخه ديزجي يُعرَفُ بِالعِلم و الفضل و يُنکرُ بِالعَمَل».6
 
گفتني است که علامه شيخ موسي زنجاني، گذشته از فقاهت، در دانش حديث نيز دستي توانا داشت و شاهد اين امر، کتاب دو جلدي او: «مدينه البلاغه‌» است که در آن، با بهره‏گيري از منابع حديثي شيعه و اهل سنت، مجموعه خطبه‏ها، نامه‏ها، مواعظ، وصيتها، احتجاجات، دعاها و کلمات کوتاه پيامبر اکرم (ص) را گردآورده است. تعبير او در باره شيخ ابراهيم زنجاني مي‏تواند متخذ از ـ يا ناظر به ـ اين حديث شريف نبوي (ص) باشد که در کتاب کنزالعمال (خ 29046) آمده است:
 
اِنّي لا اَتَخَوَّفُ عَلي اُمّتي مؤمناً و لا مشرکاً. اما المؤمن فَيَحجُزُهُ ايمانُه و اما الکافر فَيَقمَعُهُ کفرُه، ولکن اتخوّف عليکم منافقاً عالمَ اللسان يقول ما تَعرِفون و يعمل ما تُنکرون.
حاصل مضمون آنکه: من بر امتم از افراد مؤمن و مشرک نمي‏ترسم. چه، مؤمن را ايمانش (از صدمه به امت) باز مي‏دارد و کافر را نيز کفرش (رسوا و) نابود مي‏سازد. اما بر شما از آن منافق چرب زبان بيم دارم که به سنت اسلام و مسلماني سخن مي‏گويد، ولي در عمل، بر ضدّ اسلام حرکت مي‏کند.
 
2. آيت الله حاج سيد موسي شبيري زنجاني، از فقها و مراجع بزرگ معاصرند که در قم ساکن بوده و مقام فضل و تقوا و امانتِ ايشان، بويژه تبحّرشان در علم رجال، مسلّمِ اهل نظر است. ايشان فرمودند:
 
در رجال نجاشي، در باره بعضي اشخاص چنين تعبير شده (و ابن غضائري هم در رجال خود همين تعبير را آورده است) که: «يُعرَفُ و يُنکر»!
 
مرحوم آقا شيخ موسي زنجاني ـ صاحب «الفهرست لمشاهير علماء زنجان» ـ در معرّفي شيخ ابراهيم زنجاني از همين تعبير سود جسته است: «يعرف بالعلم... و ينکر بالعمل». تعبيري است مختصر و مفيد و جامع! خوب گفته است!
 
از مرحوم ميرزا محمود امام جمعه زنجان شنيدم که مي‏فرمود: شيخ ابراهيم زنجاني، اين اواخر پيش من آمده بود و بسيار قيافه تاريک و ظلماني داشت.
 
شما مگر نشستني هستيد که آدم با شما بنشيند؟!
3. آيت‌الله حاج سيد عزالدين حسيني زنجاني (فرزند آيت‌الله ميرزا محمود حسيني امام جمعه زنجان، و مرجع تقليد معاصر) که سالها است در مشهد مقدس اقامت دارند، ماجرايي را که خود در حدود 10 سالگي شاهد آن بوده‏اند، چنين نقل کردند:
 
در زمان رضا خان، در منزل مرحوم والد (واقع در اميريه ـ منيريه تهران) جلسه روضه‏اي هفتگي برگزار مي‏شد که عصرها تشکيل مي‏شد. نيک به خاطر دارم يکي از روزها که اتاق پر بود و جمع زيادي از دوستان پدرم و علما و رجال وقت تهران، از جمله مرحوم محمدعلي بامداد حضور داشتند، شيخ ابراهيم زنجاني وارد شد.
 
توضيحاً بايد عرض کنم که: مرحوم بامداد (1263ـ1321 شمسي) شخصيتي بود فاضل، دانشمند و آشنا با دروس حوزوي (تا سطح کفايه) و در عين حال بهره‏مند از مراتب تقوا و معنويّت. ايشان که علاوه بر فارسي و عربي، با برخي از زبانهاي اروپايي ـ فرانسه ـ نيز آشنايي داشت، در طول زندگي ـ گذشته از يک دوره نمايندگي مجلس ـ متصدّي پستهاي مهمّي چون رياست کلّ معارف، مدير کلّي اوقاف، رياست ديوان جزاي عمّال دولت، مستشاري ديوان عالي کشور، رياست اداره نظارت دادگستري، مدير کلّي وزارت عدليه بود و اين اواخر هم بازرس عالي دولت در بانک ملي شده و امضاي او، در اوايل سلطنت محمدرضا، بر روي اسکناسهاي وقت منقوش بود.
 
بامداد چندين سال رياست انجمن ادبي را نيز بر عهده داشت و ابيات زير که بخشي از يک چکامه مفصّل است، نمونه‏اي از طبع لطيف و نيز تعلّق وي به عوالم معنوي است:
 
جهان است چون منزل کارواني
 که بايد در او چند روزي بماني
پس از چند روزي، ببايد کز آنجا
 سفر سوي منزلگه جاوداني
طبيعتْ تمايل به بازيچه دارد
 گَهِ کودکي باشد از وي نشاني7
 
غرض آنکه، مرحوم محمدعلي بامداد شخصيتي فاضل و بامعنويّت بود. او با مرحوم والد ما اُنس بسيار داشت و در جلسات منزل وي شرکت مي‏جست.
 
باري، من در حياط سرگرم بازي بودم که شيخ ابراهيم، در حاليکه برف پيري بر سر و رويش نشسته و عصايي در دست داشت، وارد شد. به محض ورود او، مرحوم بامداد به طوربي‏سابقه و به نحوي که دلالت تام بر نفرت او از ابراهيم زنجاني داشت، از جا برخاست و از اتاق بيرون زد. به گونه‏اي که همگان متوجه امر شدند...
 
جلسه آن روز به پايان رسيد و جمعيت پراکنده شدند. هفته بعد که مجلس تکرار شد، باز آقاي بامداد در خدمت والد بود که شيخ ابراهيم وارد شد. اين بار نيز به مجرّد رسيدن شيخ، مرحوم بامداد از جاي خود برخاست و از اتاق خارج گشت. اين بار، ديگر کاملاً روشن بود که بامداد، هم‏نشيني با شيخ ابراهيم را سخت مکروه مي‏دارد و از آن گريزان است. شيخ ابراهيم، با مشاهده اين صحنه موهِن که براي دومين بار انجام مي‏شد، در صدد دفاع از خود برآمد و روي به بامداد کرد و گفت: «ما که آمديم، باز آقاي بامداد برخاستند! مثل اينکه تعمّدي در کار هست»! مرحوم بامداد نيز، با کمال صراحت و قاطعيت، فرياد برآورد که:
 
ـ بله آقا! متعمّد هستم! شما مگر نشستني هستيد که کسي با شما بنشيند؟!
 
سپس اشاره به مرحوم والد کرده و افزود: آقا ميزبان‏اند و از بابِ «اَکرِموا الضَّيف...» 8 ناچارند بنشينند و شما را تحمل کنند. من که اين محذور را ندارم...! و از مجلس بيرون زد.
 
آيت‌الله حاج سيد عزالدين افزودند: من شيخ ابراهيم را آنجا ديدم، که چهره‏اي بسيار تاريک و ظلماني داشت و با وجود پيري و سفيدي موي سر و روي، هيچ گونه اثري از روحانيت و معنويّت و عبادت در سيماي او ديده نمي‏شد (پايان کلام آيت‌الله حاج سيد عزالدين).
 
مرحوم محمدعلي بامداد، از روزنامه نگاران و سياسيون وارسته و مبارز عصر مشروطه محسوب مي‏شود و برخورد تند وي با شيخ ابراهيم زنجاني، مي‏تواند نُمادي از ديدگاه و برخورد منفي رجالِ پخته و دين باورِ مشروطيت با زنجاني باشد. سيد الشعراء، شادروان اميري فيروزکوهي، مرثيه‏اي سوزناک با مطلع:
 
همرهان رفتند و من از کاروان وامانده‏ام
واي من، کـز کـاروان رفته برجا مانده‏ام
 
در سوک آن بزرگ سروده که در پايان مقدمه وي بر کتاب «علم اخلاق يا حکمت عملي» چاپ شده است. همچنين در سرگذشت خود نوشته خويش که در مقدمه ديوانش چاپ شده، مي‏نويسد: در يکي از انجمنهاي ادبي خصوصي پيوسته به حضور 3 تن از بزرگان مي‏رسيده است: احمد بهمنيار، محمدعلي بامداد، و ميرزا احمدخان اشتري. سپس در باره دو نفر اخير مي‏نويسد: «عارف و حکيم دانشمند، ميرزا محمدعلي خان بامداد که هم در سياست و هم در علم، از رجال مشهور بود و بيشتر اوقات خود را صرف تأليف کتاب و تربيت جوانان به حکمت عملي مي‏نمود... . هرچند بامداد و... [ اشتري] هر دو عمري در سياست گذرانيده و بسياري از مقامات مهمّ دولتي را عهده دار بودند به اقلّ قليل از حدّ معيشت مي‏گذرانيدند و جز خانه‏اي محقّر و اثاثي مختصر چيزي برجاي نگذاشتند... اين هر سه بزرگوار شعري هم به تفنّن مي‏گفتند و تخلّصشان بترتيب عبارت بود از: دهقان، بامداد، يکتا. بامداد مدتي هم روزنامه‏اي داشت به نام (بامداد روشن) و از مشروطه خواهان صدر مشروطه بود».9
 



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org