محمدرضا بهزادي
Behzadi268@yahoo.com
مجموعه اسناد خانوادگي حاج عزّالدين محمد ابوالمکارم زنجاني، پيشواي روحاني زنجان و خمسه و توابع در اواسط دوران قاجار بيشتر مربوط به دوران زعامت وي برآن ديار و مسائل پيش آمده در مشروطهخواهي زنجانيان و نامههاي محاکم شرعيه و دستورهاي وي و برخي از نامههاي خصوصي و قبالههاي ملکي است. برخي از آنها متعلق به عصر فتحعلي شاه و دوران زمامداري عبدالله ميرزا دارا 1 فرزند وي بر زنجان و تعدادي نيز مربوط به اوايل سلطنت ناصرالدين شاه است؛ اما بيشتر اين اسناد متعلق به اواسط عصر ناصري تا دوران پس از استبداد صغير و آغاز سلطنت احمدشاه و نايبالسلطنگي عضدالملک قاجار، تا سال 1328 هجري قمري و سپس، نيمه اول دوران نيابت سلطنت ابوالقاسمخان قراگوزلوي همداني ناصرالملک، يعني تا حدود سال 1330 هجري قمري، سال وفات حاج ميرزا ابوالمکارم ميباشد.
بررسي اين اسناد به روشن شدن گوشههاي مبهم و ناشناختهاي از تاريخ ايران و خاندان موسوي زنجاني و وقايع صدر مشروطيت در زنجان کمک خواهد کرد. پس از استنساخ اين اسناد بر نگارنده معلوم گرديد که در حقيقت، جدا از مسائل سياسي روز، شخصيت ميرزا ابوالمکارم ناشناخته مانده و کوششي درخور توجه، چنانکه شايسته مقام ديني و سياسي وي ميباشد، صورت نگرفته و کماکان در پرده ابهام قرار دارد. تأثير و نفوذ ايشان بر گسترش و پذيرش مشروطيت در زنجان، به صورت دقيق مورد کاوش قرار نگرفته و شايد علت آن عدم دسترسي به اسناد و نامههاي برجاي مانده از وي بوده است. در خلال اين بررسيها ميتوان دريافت که نفوذ ديني و اجتماعي خاندان ميرزا ابوالمکارم، افزون بر احاطه وي بر سياست تا چه حد بوده است و چگونه اين خانواده حدود پنج قرن متوالي ملجأ و پناهگاه متدينان و محل پرورش علما و روحانيون بوده و بزرگان بسياري را در دامان خويش پرورانيده است که حاج ميرزا ابوالمکارم يکي از بزرگترين ايشان در سدههاي نزديک به ما ميباشد. نزديکي زنجان به اولين پايتخت رسمي دولت اسلامي شيعي صفوي، يعني قزوين، از يک سو و ارتباط آن با مناطق شمالي و غربي ايران از سوي ديگر بر اهميت آن در طول تاريخ ايران همواره افزوده است. در اين ميان، وجود مرجعيت تام خاندان موسوي زنجاني از اوايل عصر حکومت صفويه در آن درالارشاد، موقعيت خاص ديني آن را نيز ارتقايي شايسته بخشيده است. براي يافتن مسقطالراس اين خاندان، بايد به روزگار شاه اسماعيل اول صفوي و استقرار مذهب شيعه اثنيعشريه جعفريه به عنوان مذهب رسمي کشور بازگرديم. مذهب تشيع، از آغاز در ايران نفوذ خود را به عنوان يک اقليت پذيرفته شده قدرتمند به اثبات رسانيده و در دورههاي خاصي به فراخور اوضاع سياسي و اجتماعي اين نفوذ بهطور قابل توجهي گسترده شده است.
در همان زمان که شاه اسماعيل اول علم سلطنت برافراشت، شمار زيادي از مردم ايران پيرو مذهب شيعه بودند. پس از اين واقعه بسيار مهم در تاريخ ايران، که درحقيقت يک انقلاب ديني، علاوه بر عامل تغيير در ساختارهاي حکومت، به حساب ميآيد، با استقرار مذهب تشيع، ايران به عنوان پايگاه قدرتمند اين مذهب در برابر سلطنت عثماني قد برافراشت. پيش از اين، عثمانيان که از فعاليتهاي خانقاه اردبيل و صوفيگري متعصبانه سران آن، علاوه بر دفاع، حمايت نيز مينمودند، به ناگاه خود را در مقابل نوجواني آماده فداکاري و مجاهدت يافتند که سعي داشت کشوري را که گرفتار تفرقه بود زير علم واحدي متحد سازد. پس از ايجاد يک کشور بزرگ و شيعه مذهب، مهاجرت و مسافرت علماي اين مذهب به ايران، جاني تازه در کالبد فرهنگ و اجتماع ايران و ايرانيان دميد و علماي عراق عرب و بحرين و جبل عامل و کرک نوح لبنان از موقعيت خاص و ممتازي برخوردار گرديدند.
منطقه جبل عامل از روزگار کهن منطقه شيعهنشين بود و بارها امارتنشينهاي شيعه مذهب در اين منطقه به وجود آمده بود. شرح تشکيل اين دولتها و رنجهايي که شيعيان در روزگار تسلط عثمانيان تحمل کردند به تفصيل در کتاب تاريخ شيعه در لبنان2 آمده است. از زمان دقيق ورود تشيع به جبل عامل اطلاع دقيقي در دست نيست و تنها به اين نکته در منابع اکتفا شده که تشيع در ميان قبايل عرب آن منطقه در دوران کهن وجود داشته است. آن سامان به جهت استقرار تشيع همواره محل پرورش علما و طلابي بود که به تعداد زياد به نجف، حلّه و کربلا مسافرت ميکردند و در اين مناطق به تحصيل ميپرداختند و شايد اولين شناخت ايشان از دولت نوپاي صفوي در آن حدود بوده باشد؛ زيرا مناطق ديگر شيعهنشين در زير فشار عثمانيان در آستانه نابودي قرار داشتند و اينک ايشان ميديدند که کشوري با اين اصول تأسيس شده. صدالبته ترجيح برآن بود که به آنجا مهاجرت کنند و مسکن گزينند. پيش از اين عصر، در زمان سلطان حسين ميرزا بايقرا نيز شخصي به نام سيدمختار جبل عاملي به هرات مهاجرت کرده بود؛ اما مهاجرت وي بيشتر جنبه پناهندگي و رهايي از فشار و ستم عثماني داشت. در ميان اين، مناطق شيعهنشين لبنان، آنطور که ذکر شد، علاوه بر جبل عامل، ناحيه کرک يا کرک نوح در جنوب غربي بعلبک، که از شهرهاي منطقه بقاع لبنان محسوب ميشود، يکي از مهمترين مناطق و مراکز علمي تشيع در قرون هفتم تا نهم هجري به حساب ميآيد. اين شهر در دوران عثماني از پرجمعيتترين شهرهاي لبنان بهشمار ميآمد و چون در مسير قافلههاي تجاري قرار داشت بر اهميتش افزوده شده بود. اين شهر، پس از بعلبک، از مراکز سلسله حرفوشي بود که از سلسلههاي شيعي مذهب بهشمار ميآمد. 3 کرک نوح در دامانش علماي بسياري را پروراند و بسياري را به جامعه بزرگ شيعه عالم تحويل نمود که يکي از مهمترين و برجستهترين چهرههاي آن شيخ علائي، شيخ عليبن حسنبن عليبن عبدالعالي کرکي مشهور به محقق کرکي، قدسالله نفسه الزکيه، ميباشد. سفرهاي مکرر محقق کرکي به ايران در پي آشنايي وي با شاه اسماعيل صفوي در نجف اشرف، باعث گرديد تا در کنار ورود اين خاندان جليل، تعداد زيادي از شاگردان وي نيز به ايران کوچيده در طي دو مرحله مسافرت او به پايتخت صفوي استقرار يابند.
در آن عصر، شاه اسماعيل براي تشکيل دولت خود نياز مبرمي به علما و فقهاي اماميه داشت. بنابراين، تلاش ميکرد از مراکز مهم تشيع اقدام به دعوت از علما و ترغيب ايشان براي مسافرت به ايران نمايد. محقق کرکي در همين زمان دو بار به ايران آمد. اما به نظر ميرسد استقرار تدريجي اين خانواده و بسياري از معاريف شاگردانش در عصر شاه طهماسب اول واقع شده باشد. اگرچه امروز بر سر مهاجرت علماي شيعه از جبل عامل و کرک نوح به ايران و ميزان تأثير آن بر تاريخ سياسي مذهبي و فرهنگي ما در عصر صفوي اتفاق نظر وجود ندارد و برخي چون اندرو نيومن4 اين موضوع را افسانه و داستان تلقي کردهاند و چنين مهاجرتي از سوي ايشان مورد ترديد واقع شده؛ 5 اما اشاره وي به مهاجرت محقق کرکي و تني چند از شاگردانش و تعدادي از فقهاي جبل عاملي در نيمه نخست سده دهم به ايران خود گواه صحت اين بخش از تاريخ روحانيت ميباشد.
به هر حال، مهاجرت محقق به ايران و استقرارش در دربار صفوي يکي از مهمترين وقايع آن قرن ميباشد. همراه با وي که در بين سالهاي 934 تا 346 هجري قمري به ايران مهاجرت نمود، نام دو تن از همراهانش در خور توجه بيشتري است. اول سيد برهانالدّين سيد شاهي و ديگري سيد حسينبن ضياءالدّين حسن که نوه دختري محقق کرکي بوده است. پس از تفويض اختيارات تام به محقق کرکي از جانب شاه طهماسب، سيد برهانالدين سيد شاهي به زعامت روحاني دارالسعاده زنجان و خمسه و ساوه به آن سو فرستاده شد و سيد حسين روانه دارالارشاد اردبيل گرديد. استقرار سيد برهانالدين در زنجان را ميتوان نقطه آغازين تاريخ پانصد ساله خاندان موسوي زنجاني دانست. درباره اينکه در ميانه عصر صفوي اين خانواده درچه جايگاه و مرتبهاي بودند، در بسياري از تذکرهها و تواريخ سخن رفته است.
از زمان ورود سيد برهانالدّين به زنجان تا دوران شاه سلطان حسين، مرجعيت کل زنجان با اين خانواده بوده و در آن عصر (عصر شاه سلطان حسين) نيز زعامت زنجان و خمسه برعهده سيد ميرمحسن (سيد اميرمحسن) متوفي به سال 1148 قمري بوده است، پس از حمله افغانها به اصفهان، مير ويس خان هوتکي افغان که از نفوذ سيد و مخالفتش با نيروهاي اشغالگر و لزوم جهاد با آنها اطلاع حاصل کرده بود، با يکهزار سوار به قصد سلطانيه براي دستگيري و قتل سيد محسن خارج ميشود. در اين ميان، به ميرمحسن خبر ميدهند که افغانها به دنبال او به زنجان لشکرکشي کردهاند. وي شبانه به يکي از قراء زنجان نقل مکان کرده در آنجا پناه ميگيرد. در سحرگاهان سپاه افغان وارد شهر زنجان شده خانه او را به آتش ميکشند و کتابخانه معتبر وي را که مخزن کتابهاي نفيس خطي بود تماما ميسوزانند. اين عمارت تا عصر ميرزا ابوالقاسم پدر ابوالمکارم، هنوز به همان وضعيتِ سوخته شده موجود بوده تا در دوران وي مجدد بازسازي ميگردد. 6 پس از وفات سيد محسن، نوه وي يعني سيد کاظم زنجاني (فرزند ميرمحمدحسين) بر مسند نياکان خويش مينشيند. سيد محمدکاظم از شاگردان سيد علي طباطبايي، صاحب رياض، بود که در تعقيب سنت حسنه اسلافش پس از مراجعت از کربلا به ترويج احکام و تدريس مشغول بود تا سرانجام در سال 1232 در سن 33 سالگي دارفاني را وداع گفت و منصب شيخالاسلامي زنجان به فرزندش امينالدين سيد محمدابوالقاسم موسويزنجاني، که در ميان عامه به ميرزا شهرت داشت، واگذار شد. 7 سيد ابوالقاسم که در سال 1222 هجري قمري قدم به عرصه وجود گذارده بود، با آنکه در زمان وفات پدر ده سال بيشتر نداشت، اما با همين صغر سن، با جديت و نهايت سعي به کسب و فراگيري علوم ميپردازد و پس از مدتي به ترغيب عبدالله ميرزا دارا، پسر فتحعلي شاه که حاکم زنجان و خمسه بود، چندي در محضر درس حاج ملا عبدالوهاب قزويني در قزوين تلمذ ميکند، از وي اجازه اجتهاد ميگيرد و به زنجان باز ميگردد. آنگاه، در امتداد پيگيري معلومات و شور يادگيري و عطش علمآموزي رهسپار اصفهان ميشود، به محضر حاج سيد محمدباقر حجتالاسلام و حاج محمدابراهيم کلباسي ميرسد و از ايشان کسب علوم مينمايد. ميرزا مدت هشت سال در اصفهان به تحصيل پرداخت تا آنکه در اواخر سال 1254 هجري قمري، يعني اواسط سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، پس از تحصيل اجازه اجتهاد از استادان خود در اصفهان، به زنجان مراجعت مينمايد. 8
در آن هنگام وضع زنجان به سبب بروز غائله فتنه بابيه و خروج ملا محمدعلي نامي که عملاً برضد دولت مرکزي قيام کرده بود، بسيار آشفته بود. پس از ورود ميرزا و اطلاع وي از وضعيت موجود، با آنکه اوضاع بسيار پيچيده بود ليکن به مبارزه با آن فرقه و ناآراميها و آشوبها پرداخته از قتل نفوس و غارت اموال جلوگيري به عمل آورد و در بازگرداندن افراد نادان از راه کج، با موعظه و وسايل ممکن، سعي نمود و در اين امر خطير کوششهاي درخور توجه و تلاشهاي مجدانه ابراز کرد. در اثر اقدامات وي، پس از ورود قواي دولتي، مخالفان و معاندان متواري و امنيت برقرار گرديد.
به جهت روش شدن اذهان ملت و آگاهي مردم و خاموشي فتنه بابيه، ميرزا دست به تأليف کتبي در رد بابيت زد که هر کدام به نوبه خود تأثير زيادي در ريشهکني اين فتنه در زنجان و ايران داشته است. کتابهايي مانند ردّالباب، قلعالباب، قمعالباب، مقاليدالابواب، سدّالباب و تخريبالباب را ميتوان از آن جمله دانست. ميرزا تا پايان عمر خويش در ترويج احکام شريعت مقدس اسلام کوشيد و از سرپرستي فقرا و مستمندان لحظهاي فروگذار نکرد. کتابهاي بسياري، چه به قلم و چه به تقرير، در علوم مختلف از او به يادگار مانده که اين خود دليل احاطه وي بر علوم اسلام ميباشد؛ کتبي مانند هدايتالمتقين در عقايد اصوليه و فروعيه، حجّةالابرار که رسالهاي است مفصل و مبسوط در اثبات حرمت خمر در شرايع سابقه و کتاب ارزشمند نارالله الموقده در مصائب اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام و رسالهاي مفصل در حبوه را ميتوان از آن جمله نام برد. 9 محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در کتاب المآثر و الآثار مينويسد که:
حاج ميرزا ابوالقاسم موسوي مجتهد زنجاني از رؤساي بزرگ مذهب جعفري بوده و در فتنه بابيه زنجان زحمات زيادي تحمل کرد و به دين و دولت خدمات نموده، در فقه و اصول و عدد و حديث و غيرو ذالک کتابهاي سودمند ساخته، همانا به دارالسعاده زنجان از چندين قرن قبل تا اين زمان احدي رياست و نفاذ امر و بسط يد او را به هم نرسانيده است. 10
علاوه بر تأليف بيش از پنجاه جلد کتاب که به توسط ميرزا ابوالقاسم نوشته شده ترجمههايي نيز از آثار خارجي در ميان تأليفات وي به چشم ميخورد که خودگواه تسلط او بر يکي از زبانهاي خارجه و احاطه او بر علوم جديد و قديم ميباشد. سرانجام، سيد ابوالقاسم زنجاني در اواسط روز دوشنبه سوم جماديالاولي سال 1292 هجري قمري وفات يافت. در هنگام وفات وي هر سه فرزندش، که از تحصيل علم فارغ شده بودند، در زنجان حضور داشتند. ميرزا ابوالقاسم در اواخر عمر طرف شور و مشورت ناصرالدين شاه قاجار در مسائل مدني و اجراي قوانين و احکام اسلامي در زنجان و خمسه بوده است. 11 فرزند بزرگ ميرزا، سيد عزّالدين محمدبن ابوالقاسم موسوي زنجاني، که بيشتر با نام سيد ابوالمکارم و يا حاج ميرزا ابوالمکارم شناخته ميشود.
در سال 1255 هجري قمري در زنجان ديده به جهان گشود. نسب وي با بيست و يک واسطه به ابراهيمبن حسينبن حضرت موسيبن جعفر عليه آلاف التحيه و الثناء ميرسد. ميرزا ابوالمکارم پس از تکميل علوم مقدماتي و فقه و ديگر مواد درسي به قزوين مهاجرت کرده در اين شهر به تکميل معلومات خويش در محضر استادان بنام آن ميپردازد. پس از کسب علم در قزوين، به زنجان مراجعت کرد. به سال 1278 هجري قمري (1277 هجري قمري) با برادر کوچکتر خود ميرزا ابوطالب به عتبات عاليات مشرف شد و از محضر استادان بنامي چون شيخ مرتضي انصاري اعليالله مقامه الشريف و فقيه ماهر وارسته سيد حسين کوه کمري مشهور به سيد حسين ترک کسب فيض نمود. 12
ابوالمکارم در نجف اشرف مدت سه سال در محضر شيخ انصاري حضور يافته از گوهر وجود آن يگانه روزگار بهرهها برد. پس از وفات شيخ، به حلقه شاگردان ميرزاي شيرازي پيوست و از محضر آن فقيه کسب دانش نمود. سپس به خدمت سيد حسين ترک مشرف شد و پس از تکميل معلومات در محضر سيد، از وي اجازه اجتهاد دريافت نمود. بهطور قطع ميتوان گفت که او تا زمان وفات شيخ انصاري يعني حدود سالهاي 1282-1281 هجري قمري در نجف حضور داشت و در بين سالهاي 1289 تا 1290 هجري قمري همراه با ميرزا ابوطالب به زنجان مراجعت کرد و در محضر پدر به ساماندهي اوضاع شرعي پرداخت و در حدود سال 1291 هجري همراه پدر بزرگوارش براي انجام فريضه حج به مکه مکرمه مشرف ميشود. پس از مراجعت به زنجان، همانطور که ذکر در تاريخ سوم جماديالاولي 1292 هجري قمري ميرزا ابوالقاسم وفات يافت و منصب قضا و فتوي و مرجعيت تام در زنجان و ديگر بلوکات خمسه به عهده ميرزا ابوالمکارم نهاده شد. 13