مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
شنيدم، در همان موقع، يک پزشک در کاشان بود به اسم دکتر برجيس. بعضيها ميگويند دکتر دندانساز بود، بعضيها ميگويند پزشک عمومي بود، بعضيها ميگويند پزشک تجربي بود. به هر حال، او بهايي بود. اين شخص مثل اينکه توي مطبش مريضها را تبليغ ميکرد به بهائيت. بعضيها شايع کردند که بهائيها قرآن را آتش زدهاند. عدهاي که هشت نفر بودند، تصميم ميگيرند دکتر برجيس را بکشند. يکي از آنها حاج آقا رسولزاده بوده، ديگري سليماني بود که الآن زنده است. او، که از قاتلان دکتر برجيس است، کمّ و کيف قضايا را ميداند. حالا در آن موقع نوجوان بوده يا در قتل شرکت کرده يا شريک جرم شده که جرم ديگران کم بشود. بالاخره اينها تصميم ميگيرند دکتر برجيس را بکشند. دکتر برجيس را ميبرند بيرون شهر، ميکشند. بعد هم آمدند خودشان را معرفي کردند. در دادگاه اصفهان محاکمه شدند و درخواست تجديد دادگاه کردند. بنابراين پروندهشان فرستاده شد به تهران؛ چون اصفهان يک دادگاه جنايي بيشتر نداشت، بايد پرونده ميآمد تهران تا در تهران محاکمه بشوند؛ البته محاکمهاي که در آن تبرئه شدند. سال 1329 بود که تبرئه و آزاد شدند.
نواب صفوي در حالي که مخفي بوده در دادگاه اينها شرکت ميکند. خودش ميگفت: استخاره کردم در دادگاه اينها شرکت کنم، خوب آمد. به دادگستري رفتم. رفتم توي دادگاه، يک مرتبه رئيس دادگاه متوجه شد که من توي دادگاه نشستهام. مردم صلوات فرستادند که رهبر فدائيان اسلام آمده است. مأمورين دادگستري را محاصره کردند تا دستگيرش کنند. با شعار و صلوات مردم، از دادگستري بيرون آمد و سوار جيپ شد. دور جيپ را عدهاي احاطه کردند که مأمورين نتوانند اينها را بگيرند. مرحوم واحدي توي جيپ بوده. مرحوم واحدي به نواب ميگويد: من پياده ميشوم، ميروم ماشين جلويي را سوار شوم تا اينکه جيپ حامل شما فرار کند. مرحوم واحدي خيلي آرام پياده ميشود، آرام آرام ميرود جلو که ماشين جلويي را سوار شود. جماعت فکر ميکنند واحدي نواب صفوي است؛ چون همانطور مثل نواب عمامه ميبسته است. جماعت دنبال واحدي راه ميافتند. مأمورين هم به تصور اينکه نواب صفوي را ميخواهند بگيرند، جيپ را رها ميکنند؛ ميگويند نواب صفوي پياده شد ديگر. مرحوم واحدي ميگفت: من رفتم ماشين جلويي نشستم. وقتي که جيپ رفت، خاطر جمع شدم. مردم دورم را گرفته بودند؛ از ماشين آمدم بيرون. گفتم چه ميخواهيد؟ مأمورين آمدند، گفتند: بايد تو را دستگير کنيم. گفتم: کي هستم من؟ مأمورين گفتند: سيد مجتبي نواب صفوي. گفتم: نه، بابا، من سيد مجتبي نواب صفوي نيستم؛ سيد عبدالحسين واحدي هستم، عوضي گرفتهايد. او، توي آن جيپ بود که رفت.
بالاخره، قاتلان دکتر برجيس در دادگاه جنايي تهران تبرئه شدند. سال 29 بود، آمدند که از جلوي بازار عبور کنند، بروند منزل آيتاللّه کاشاني و منزل آيتاللّه بهبهاني. مردم گوسفند زيادي براي اينها کشتند. داستان قتل دکتر برجيس هم به فدائيان اسلام منسوب شد. حالا اگر دستور مستقيم نواب صفوي هم نبود ــ که قطعا نبوده است ــ افرادي که آنجا اين کار را کردند، خودشان را از فدائيان اسلام ميدانستند و اين، باز بيشتر موجب شهرت فدائيان اسلام شد. جرياني بود که، خود به خود، پيش آمده بود.