مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
متشکرم، آقاي اميني. البته دستور آزادي فدائيان اسلام و شهيد نواب صفوي تقريبا بعد از 30 تير، در بهمن سال 1331، صادر شده که من راجع به آن به شما توضيح خواهم داد. امّا اينکه سؤال فرموديد که داستان روابط مرحوم آيتاللّه کاشاني با نواب صفوي چگونه بود، اين برميگردد به نوع تفکر اين دو نفر يا بهتر است بگوييم نوع ديدگاه آنها.
البته، آيتاللّه کاشاني روحاني بود. يک روحاني تحصيلکرده و از شاگردهاي مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراساني بود. در جنگ استقلال عراق تفنگ به دوش گرفته بود. امّا، متأسفانه ايشان، از نظر ديدگاه، باورش نميشد که حکومت اسلامي ميشود درست کرد. ديدگاهش اين بود که بايد به گونة پارلماني کار کرد. آيتاللّه کاشاني يک روحاني سياسي پارلمانتاريست و نواب صفوي يک روحاني سياسي انقلابي معتقد به حکومت اسلامي بود. حالا زمان آماده بود که اين حکومت اسلامي برقرار شود يا نشود، يک مسئلة ديگري است.
امّا، اين دو نوع نگرش است. اين دو نوع نگرش، خود به خود، در پروسة عمل ايجاد اختلاف ميکند. تا زماني که آرمانخواهي مشترک است براي اهداف ملّي، اين دو نوع نگرش در کنار هم، هماهنگ با هم کار ميکنند. امّا وقتي که اين جريان به مرحله عمل رسيد، يعني يک طرف فائق شد، اينجا ديدگاههاي متفاوت خودشان را نشان ميدهند.
قبل از حکومت دکتر مصدق، آيتاللّه کاشاني معتقد بود که حاکميت ايران وابسته است و بايد تغيير کند. نواب صفوي هم معتقد بود که حاکميت وابسته است و بايد تغيير کند، نفت بايد ملّي بشود؛ نواب صفوي هم معتقد است که بايد نفت ملّي بشود، انتخابات آزاد برگزار شود، مردم در رأي دادن آزاد باشند، نمايندگان واقعي مردم بايد به مجلس بروند؛ نواب صفوي هم به اينها معتقد بود. اين جوان پرشور مذهبي اکنون در کنار آيتاللّه کاشانياي قرار گرفته که از قضا يک روز هم مرحوم آيتاللّه کاشاني، در تکيه دولت، در کنار رضاخان ايستاده است ــ که عکسش هم موجود است ــ، يا در مؤسسان دوّم حضور دارد. البته برههها تفاوت ميکند. آن زمان سال 1304 يا 1305 است، حالا ما در سالهاي 31-1330 زندگي ميکنيم.
آيتاللّه کاشاني در سال 1321 شمسي هم در عراق با انگليسيها جنگيده است. حتّي افسري که آيتاللّه کاشاني را در عراق دستگير کرده بوده و مأمور آيتاللّه کاشاني بوده، به نام هانري ناوارا، در زمان دکتر مصدق، در ايران بود و دولت دکتر مصدق دستگيرش کرد، فرستادش زندان. من اين افسر را ديدم. در اينجا به عنوان تاجر کار ميکرد. شايد هم جاسوس بود.
وقتي رزمآرا زده ميشود، کابينة دکتر مصدق روي کار ميآيد و مرحوم آيتاللّه کاشاني، يکي از ارکان حکومت ميشود. اين حکومت سه رکن دارد: آيتاللّه کاشاني، دکتر مصدق و شاه (دربار، دولت و مجلس).
در اينجا اين دو نوع نگرش و اين تفاوت ديدگاهها ظهور ميکند. آيتاللّه کاشاني معتقد است به اينکه براي اجراي احکام اسلام، شرايط ايجاد حکومت اسلامي ميسر نيست. آنهايي که درخواست حکومت اسلامي ميکنند، به گفتة خود آيتالله، «بيسوات» هستند. چون ايشان بيسواد را معمولاً ميگفت: «بيسوات». مخصوصا هم ميگفت؛ نه اينکه دال و تاء را تشخيص ندهد، مخصوصا اينطور ميگفت.
در ابتدا، مرحوم آيتاللّه کاشاني برخوردي هم با امير علايي وزير کشور ميکند. امّا، آنگونه که من از مرحوم شهيد سيد عبدالحسين واحدي شنيدم، شب عيد، بعد از قتل رزمآرا، مصطفي کاشاني تمام دوستان پدرش آيتاللّه کاشاني را از زندان آزاد ميکنند و فدائيان اسلام در زندان ميمانند و اين، موجب برخورد شهيد نواب صفوي با مرحوم آيتاللّه کاشاني ميشود که نامة شديداللحني به آيتاللّه کاشاني مينويسد و ميگويد: وفاي شما خيلي کم است.
البته بعد، وقتي نواب صفوي به زندان ميافتد و اين بيمهري رااز آيتاللّه کاشاني ميبيند و احساس ميکند که توهين به مرحوم آيتاللّه کاشاني، توهين به اسلام است، در نامهاي که الان سندش در روزنامههاي آن موقع موجود است، به برادران فدائيان اسلام توصيه ميکند که از توهين به آيتاللّه کاشاني خودداري بشود.
امّا در حقيقت، اين دو نوع نگرش بوده که اين اختلاف را به وجود آورده بوده است. آيتاللّه کاشاني معتقد بوده که ايجاد حکومت اسلامي در شرايط و اوضاع آن روز امکان ندارد. نواب صفوي ميگويد: ما قرارمان اين بوده: برقراري حکومت اسلامي، بعد از ملي کردن صنعت نفت.