مصاحبه داود اميني با محمّدمهدى عبدخدايى
در چنين فضايى، مأمورين انتظامى مىتوانند به جاهايى که فدائيان اسلام مخفى هستند راه پيدا کنند. يکى از آن جاها منزل مشهدى حسن بابائى خوار و بارفروش در دولاب بوده است. سيد عبدالحسين واحدى و دو سه برادر ديگر، در آنجا بودهاند. اينها دستگير مىشوند. عيد که مىشود، بهطورى که زندانيها براى من گفتهاند مصطفى کاشانى پسر آيتاللّه کاشانى و به نظرم شيخ احمد بهار، از دوستان مصدق، به زندان آمدند؛ در آنجا زندانيهاى خودشان و دوستان خودشان را آزاد کردند. اما مرحوم سيد عبدالحسين و سيد محمد واحدى که هر دو شهيد شدهاند، در زندان ماندند.
مصطفى کاشانى، بعد از 28 مرداد 32 هم نمايندة مجلس بود و در آبان ماه سال 1334، در حادثهاى فوت کرد؛ حادثهاى که بعضيها مىگفتند مسموم شده، بعضيها مىگفتند که دختر محمّد مسعود با او بوده است. دختر محمّد مسعود، مدير روزنامه مرد امروز، شب در خانه او بوده است. به هر جهت فوت کرد.
نواب صفوى در اينجا اعلاميهاى مىدهد؛ اعلاميهاش موجود است، روزنامهها آن را چاپ مىکنند. در آن اعلاميه آمده بود:«حسين علاء، زمامدارى يک ملت مسلمان در خور لياقت تو نيست. فورا برکنارى خود را اعلام کن.» نفت ملّى شده، فروردين پيش آمده، رجال مملکت هم خودشان را باختهاند. به اين نتيجه رسيدهاند که فدائيان اسلام شوخى نمىکنند. در حقيقت، وقتى مىگويند علاء برکنار شو، اگر برکنار نشود، سرنوشت رزمآرا را دارد. حالا اگر قدرت اجرائى هم فدائيان اسلام در آن روز نداشتند، اين مسئله را مسئولين درجة اوّل آن روز پذيرفته بودند.
يکى از برادران ما با آيتاللّه کاشانى ملاقات مىکند. به آيتاللّه کاشانى مىگويد: برادران ما دستگير شدهاند، زندانى هستند، دستور بدهيد آزاد بشوند. مرحوم کاشانى برمىگردد مىگويد: بگذاريد کانديداى ما، که باقر کاظمى است، نخستوزير بشود؛ بعد حتما ترتيبى در اين مورد داده خواهد شد.
اين برادر ما، که مرحوم سيد عبدالحسين واحدى بوده، مىگويد: من که از طرف نواب صفوى به ملاقات آيتاللّه کاشانى کردم، به او گفتم: چرا مصدق نخستوزير نشود؟ علاء برود، دکتر مصدق نخستوزير بشود.
خوشبختانه، يا بدبختانه، وقتى تحول اجتماعى پيش مىآيد، جريانات سريع پشت سر هم در جامعه اتفاق مىافتند.
يازدهم اسفند، واحدى سخنرانى مىکند. شانزدهم اسفند، رزمآرا زده مىشود. بيست و نهم اسفند، در آخرين جلسة مجلس شوراى ملّى، نفت ملّى مىشود و در اواخر فروردين ماه، نواب صفوى اعلامية مربوط به برکنارى حسين علاء را صادر مىکند و چند روز بعد هم حسين علاء استعفا مىدهد.
خوب، باز خبرگزاريها، معلوم است که چه خبرى مخابره مىکنند: استعفاى علاء نتيجة تهديدى است که فدائيان اسلام کرده بودند.
حالا آقايان جبهة ملّى هرطور که مىخواهند، تفسير کنند. اعتقاد ما اين بوده که در ساية توافق بين دربار و جبهة ملّى بوده که جمال امامى، نمايندة طرفدار دربار در مجلس، نخستوزيرى دکتر مصدق را پيشنهاد مىکند. وقتى که به مذاکرات آن روز مجلس مراجعه کنيد، مىبينيد که، اوّلين کسى که پيشنهاد نخستوزيرى دکتر مصدق را مىکند، جمال امامى است. دکتر مصدق، ابتدا از پذيرش نخستوزيرى امتناع مىکند و بعد، مشروط به حفظ نمايندگيش، مىپذيرد. فرمان نخستوزيرى دکتر مصدق، در پنجم ارديبهشت سال 1330، صادر مىشود. پيشنهاد جمال امامى، براى نخستوزيرى دکتر مصدق، از سازش دربار و دکتر مصدق يا جبهة ملّى حکايت مىکند. مدارکى هست که دکتر شايگان هم، حتّى بعد از انقلاب، اعتراف مىکند به اينکه دکتر مصدق به توافق با دربار براى ملّى شدن نفت معتقد بود.
متأسفانه، دکتر مصدق يک ملّىگراى سياسىکار بود که در مورد سياست جهان، سياست منطقه و سياست کشور و تحولاتى که پيش مىآمد در سال 1285 زندگى مىکرد، نه در سال 1330. بعضى از تحليلگران، بدبختانه، نخواستهاند جايگاه افراد را بشناسند و وقتى نمىخواستند بشناسند، متهم مىکردند. اما ما در اينجا هيچکس رامتهم نمىکنيم؛ بلکه با ديدگاهها کار داريم.
اين جريان که پيش مىآيد، اين توافق يا سازش دکتر مصدق با دربار، به طور کلّى، نواب صفوى را در عقيدة خودش راسختر مىکند. مصاحبهاى دارد نواب صفوى که در مجلة ترقى ارديبهشت سال 1330، چاپ شده است. اين مصاحبه در سرچشمه، منزل صرافان، انجام گرفت. واسطهاش آقاى موسوى شاه عبدالعظيمى يک منبرى است که در منزل آيتاللّه کاشانى منبر مىرفت. آن روز ــ آنطور که مرحوم واحدى نقل مىکرد ــ يوسف مازندى، خبرنگار آسوشيتدپرس، پنج هزار تومان به موسوى شاه عبدالعظيمى داد تا او را به ديدار نواب صفوى ببرد. البته افسانههايى ساختهاند از اين قبيل که يوسف مازندى مىگويد: چشمهاى مرا بستند، سوار ماشين کردند و در خانهاى باز کردند. هيچکدام از اين افسانهها درست نيست. يوسف مازندى را سوار تاکسى کردند، از خيابانهاى تهران گذراندند، منتها به گونهاى از خيابانهاى تهران گذراندند که نمىدانست در کجا هست. با تاکسى هم او را بردند؛ اينها ماشين نداشتند.
نواب صفوى در آن مصاحبه مىگويد: «من، آيتاللّه کاشانى، دکتر مصدق و اعضاى جبهة ملّى را به محاکمة اخلاقى دعوت مىکنم.» عين مصاحبهاش را اگر مراجعه کنيد به مجلة ترقى مورخ ارديبهشت سال 1330، ملاحظه مىکنيد. عکسهايى هم از نواب صفوى دارد. اصل مصاحبه را هم يوسف مازندى انجام داد و مخابره هم کرد. اين مصاحبه يک نکته جالبى دارد. بعد از اينکه نواب صفوى حرفهايش را مىزند که: ما فداکارى کرديم اينها را به مجلس فرستاديم، ما فداکارى کرديم رزمآرا کشته شد، ما فداکارى کرديم کابينه دکتر مصدق روى کار آمد؛ بعد مىگويد که برادران من را چرا آزاد نمىکنند؟ بعد مىگويد: برادر من سيد محمّد واحدى را دستبند قپانى زدند. دستبند قپانى، دستبندى است که از پشت دوتا دست را به هم نزديک مىکردند و دستبند مىزدند. آن موقع خيلى متداول بود. شکنجههاى بعدى به مراتب سختتر از اين دستبند قپانى بود.
بعد از اين قضيه، نکتة جالبتر اين است که نواب صفوى مىگويد که قرار بود برادران من به قيد کفيل آزاد شوند. وقتى که سند بردند برادران را آزاد کنند، بازپرس گفت: «به سفارش خصوصى دربار از پذيرش سند معذريم». يعنى براى نواب صفوى مسلّم شد توافقى بين دربار و اعضاى جبهة ملّى انجام گرفته که قربانى اين توافق بازوى اجرائى نهضت ملّى نفت، يعنى فدائيان اسلام، هستند و بايد فدائيان اسلام قربانى شوند. به همين جهت، نامهاى به آيتاللّه کاشانى مىنويسد که اگر برادران مرا آزاد کنيد، من مىروم در يکى از دهات زندگى مىکنم تا مسئلة شما حل شود. من در برابر اين برادرانى که شما دستگير کردهايد، مسئول هستم.