حسان حلاّق
سلطان «عبدالحميد دوم» دريافت که دولت عثماني ـ بويژه بعد از آشکار شدن وخامت اوضاع دولت عثماني ـ قابل دوام نيست، مگر با تکيه بر مسلمانان و اعراب، و جلب اعتماد آنان در مقابله با دخالت اروپائيان در امور دولت. سياست او اقتضاء ميکرد که از ولايات باقيمانده در امپراتوري عثماني نگهداري نمايد. اين بدان معناست که سلطان عبدالحميد در انجام فعاليتهاي سياسي خود مغضوب مسلمانان و اعراب نگردد. هنگامي که جنبش صهيونيستي در حکومت عثماني براي تحقق بخشيدن طرح اسکان يهوديان در فلسطين تلاش ميکرد، مسلمانان و اعراب اين مذاکرات را آزمايشي عملي براي وفاداري سلطان به آنها و «قدس» قلمداد ميکردند. بسياري از آنان موضع خود را در مقابل عبدالحميد از خلال قوانين مهاجرت يهوديان و همچنين از طرح «هرتزل» تبيين مينمودند، و از همين رو سلطان به اين طرح رأي منفي داد.
بعضي معتقدند که علت رد طرح صهيونيستها از يک سو ناشي از تمايل عبدالحميد جهت جلوگيري از آشوب اعراب و از سوي ديگر، تجربه وي از اقليتها ميباشد، و لذا وي نميخواست که اقليت جديدي بوجود بيايد و وي را خسته نمايند.1
ديگر اينکه در اين زمان سلطان از رشد احساسات ملي قوميتهاي متعدد در امپراطوريش چون: ملت عرب، ملت بلغار، يوناني، ارمني، و اسلاوي، رنج ميبرد و لذا اعطاي هر گونه امتيازي در فلسطين به يهوديان به منزله ايجاد مشکل قومي جديدي براي خودش بود. و چه بسيار اتفاق ميافتاد که اقليتها در دولت عثماني ميکوشيدند فعاليتهاي خود را آشکار کنند و سعي در استقلال سياسي، فرهنگي و اجتماعي مينمودند، و نيز گاهي اتفاق ميافتاد که دولت عثماني از مشکل اقليتها که سلطان عبدالحميد سعي در «عثماني نمودن» آنان داشت، رنج ميبرد، ولي اکثر اين اقليتها به دليل تمايلات دروني استقلالطلبانه، حل شدن در جامعه عثماني را رد ميکردند، دولت با اين گرايشات چه عربي يا ارمني مبارزه ميکرد، تا آنجايي که يک گرايش استقلال طلبانه «آرامي»، با فعاليت محدود، وجود داشت. گفته ميشود که «نعوم فائق»2 آرامي کوشيد ميراث و تمدن آراميها را احياء نمايد، وليکن فضاي مناسب سياسي نيافت، فيليپ دي طرزي3 در مورد او ميگويد:
هنگامي که اين روزنامهنگار فاضل آرامي پي برد که در گستره وطنش تحت حکومت دولت عثماني، شرايط موفقيت براي حرفهاش وجود ندارد به دنياي جديد گرايش پيدا کرد تا در کشورهاي متمدن در سايه آزادي، مشغول بکار شود، لذا به ايالات متحده آمريکا رفت و در آنجا به مدد نيروي خدادادي و هوش سرشارش، مردمش را به بيداري از خواب غفلت و بازيابي گذشته پرافتخار آنها دعوت نمود. و مدتي نگذشت که در آنجا به انتشار مجدد روزنامه بينالنهرين همت گماشت، و اين نخستين روزنامه سرياني است که در کشور امريکا منتشر ميشد.4
اين در مورد تلاشهاي استقلالطلبانه اقليتها بود، اما در مورد طرح صهيونيستها، حوادث سياسي ثابت نمود که سلطان عبدالحميد دوم تنها به خاطر ترس از وجود اقليت جديد آن را رد ننمود، بلکه علل متعددي وجود داشت که مهمترين آنها عبارتند از :
1) عکسالعملهاي عربي فلسطيني بر عليه مهاجرت يهوديان، بعد از اينکه خطر يهود براي شهروندان عرب، فزوني يافت.
2) سلطان عثماني، خطرات جنبش صهيونيستي، و چشم طمع آنها را به فلسطين بخوبي درک کرده بود.
3) نقش پان اسلاميسم و احساساتي که از آن ناشي ميشد.
شايان ذکر است، به هنگام مذاکرات هرتزل با مسئولين عثماني سلطان دريافت که احساسات اسلامي بر ضد طرح صهيونيستها بيش از آنچه که انتظار ميرفت روز بروز نيرومندتر ميگردد، و به همين خاطر او در پاسخ به اعتراضاتي که در فلسطين صورت ميگرفت قول داد بزودي محدوديتهايي براي مهاجرت يهوديان ايجاد نمايد (1) و دليل اين مدعا تلاشي است که سلطان جهت جداسازي سينا از حکومت خديوي مصر عباس حلمي (1892 ـ 1914) انجام داد با اين هدف که سينا را از دسترس صهيونيستها دور نگه دارد، زيرا تلاشهاي اسکان يهوديان در شهر العريش به مثابه نقطه خيزشي به سوي فلسطين بود. و همچنين سلطان در اين زمان خواستار باز پسگيري همه مصر از انگليسيها شد. اين درخواست هنگامي آشکار شد که جمالالدين افغاني5 حدود مصر را اينگونه تعيين نمود که: مصر با حدود و ثغور طبيعي و ضمائم آن از املاک دولت عثماني شمرده ميشود، خديوي مصر مجاز نيست که قطعه زميني چه بزرگ و چه کوچک به بيگانه، هر کس که باشد، و به هر علت و به هر شکلي واگذار نمايد، و مجاز نيست از امتيازاتي که به مصر داده شده، به هر علتي دست بردارد.6 و در راستاي درخواستش مبني بر تبعيت مصر از حاکميت عثماني، به خديوي مصر هشدار داد که لازم است به معاهدات و فرامين سلطاني پايدار بماند، و عثماني بودن مصر را فراموش نکند.
واقعيت اين است که «جمالالدين الأفغاني» به اهميت مصر در سرنوشت و آينده بلاد شام پي برده بود، و از همين رو، وي همراه شيخ محمد عبده خواستار باقي ماندن مصر تحت سيطره دولت عثماني و عقبنشيني انگليس از اين کشور شد، سيد در اين مورد ميگويد:
اگر دولت عثماني از حق مسلّم خود در سرزمينهاي مصر به شکلهاي مختلف صرفنظر کند، بر ما پوشيده نيست که حکومت بر اين سرزمينها، رکن اساسي سلطه دولت عثماني در سوريه، و بخش اعظم از آسياي صغير، و حجاز و يمن ميباشد، بر دولت عثماني واجب است براي دفاع از حقوق مشروع و صيانت از شوکت خود در بسياري از ممالکش کوشش فراواني مبذول نمايد، و قوانين مملکت، به دولت عثماني اجازه نميدهد که در مسأله مصر، و در مسايل کوچک و بزرگ آن چشمپوشي نمايد، چرا که مصر همچون حلقه اتصالي است که ساير اجزاء امپراتوري عثماني را به هم پيوند ميدهد و اگر ـ العياذ بالله ـ اين حلقه از هم بگسلد، ديگر پيوندها نيز از هم گسيخته خواهد شد.7
از جهت ديگر، سلطان عبدالحميد دوم اهميت مصر را در آينده فلسطين درک کرده بود، و به همين خاطر تلاشهاي دائم او عملا بازگردانيدن تسلط کامل بر مصر بود، وليکن شرايط سياسي و نظامي و دستيازي انگليس به مصر، مانع از انجام آن گرديد. و نيز ميتوان گفت که رد طرح صهيونيستها از سوي سلطان به زعامت جنبش «پان اسلاميسم» که خود پرچمدار آن بود، برميگردد.
در واقع انديشه يان اسلاميسم در پي کسب دستآوردهاي سياسي بود، وليکن مشکل در اينجا بود که سلطان عبدالحميد دوم، چگونه ميتوانست اسکان يهوديان را در فلسطين براي مسلمانان و اعراب بازگو نمايد؟ و چگونه آنها را در مورد فروش اراضي مقدسة قانع کند؟ در واقع سلطان از خشم افکار عمومي اسلامي ميترسيد. و دليل آن، اين بود که وي پيوسته تلاش ميکرد روابط حسنه خود را با مسلمانان و بويژه اعراب حفظ کند. وي در ابتداي انتقادش به سياست صدراعظم مدحت پاشا ميگويد: «مدحت پاشا پستهاي کليدي را به مسيحيان و روميها در مناطق خارج ترکيه که وابسته به امپراتوري عثماني است، واگذار کرده است. چنين اقداماتي بيشک ]احساسات[مسلمانان را عليه ما تحريک خواهد کرد.»8
شايان ذکر است که «پان اسلاميسم» در اصل وسيلهاي ديني براي تقويت سلطه سياسي عبدالحميد در جهان عرب و اسلام بود. و از رهگذر همين انديشه بود که توانست هواداري عناصر مسلمان غيرترک را در امپراتوري عثماني حفظ نمايد. و همچنين توانست ]نظر مثبت [همه مسلمانان را در خارج از مرزهاي امپراتوري به سوي خود جلب نمايد.9 و به همين منظور ـ براي مدتي طولاني ـ در حکومت خويش بر گروهي از مسلمانان عرب و غيرعرب از جمله عزت پاشا عابد، ابوالهدي صيادي، سليم پاشا و نجيب پاشا ملحمه اعتماد نمود. و نقش جمالالدين افغاني در سياست سلطان بيتأثير نبود.
جمالالدين افغاني که دشمن سرسخت سياست عبدالحميد بود، ناگهان تغيير عقيده داد و سياست او را تاييد نمود، زيرا ميديد که اهانت به دولت عثماني منجر به اهانت جميع مسلمانان در شرق و غرب عالم ميشود.10 جمالالدين افغاني مخالف حضور استعمار اروپايي در مناطق اسلامي با سلطه اروپا بود، لذا نسبت به مصر توجه ويژهاي نشان ميداد. از ديد وي تلاش سلطان و غيرت و تصميم او بود که روحيه استقلالطلبي را در مصريان برانگيخت و آنان را براي رهايي از تسلط انگليس با عزمي ثابت و قلبي استوار فراخواند.11 لذا جمالالدين افغاني سعي ميکرد جلوي رخنه اروپائيان را بطور عام و انگليسيها را بگونهاي خاص، از طريق ايجاد نيروي متشکل از دولتهاي اسلامي سد نمايد. لذا نهضت پان اسلاميسم خواستار ضرورت وحدت مسلمين و دولتهاي اسلامي در رويارويي با جريان خزنده استعمار اروپايي گرديد. و به همين منظور جمالالدين افغاني بر همبستگي و وحدت مسلمانان، بر اساس بنيانهاي اسلامي تکيه و استناد ميکرد. وي در سطح سياسي مستقيماً عليه نفوذ و تهاجم اروپائيان، همزمان با دعوت به اصلاحگري عليه ناهنجاريهاي ديني و اجتماعي که جوامع اسلامي را در بر گرفته بود، دست بکار شد.12
هنگامي که سلطان عبدالحميد دوم با پيشنهادات پان اسلاميسم موافقت کرد جمالالدين افغاني سلطان را تأييد کرد و چنين گفت:
به نظر من، سلطان به ظرايف امور سياسي و توطئههاي دولتهاي غربي واقف است، و لذا وي براي رهايي و در امان ماندن از سقوط حاکميتش، آماده است. و آنچه که بيش از هر چيز تعجب مرا برانگيخت اين بود که سلطان براي عدم اتحاد دول اروپايي جهت انجام عمليات بزرگ در سرزمينهاي عثماني، ابزارهاي ]سياسي[را مخفي نموده و آشکار نميساخت. و سلطان بوضوح ميديد که تجزيه سلطنت عثماني امکان ندارد مگر با انهدام و ويراني کليه کشورهايي اروپايي ....13
جمالالدين افغاني بر اين عقيده بود که سلطان مرد باهوشي است، زيرا هنگامي که اروپا تلاش ميکرد تا بالکان را جهت خروج از سيطره دولت عثماني با جنگي خود ساخته متحد نمايد، سلطان با زيرکي پيش دستي کرده و هر چه که آنها رشته بودند، پنبه و وحدت کلمه و نقشههاي آنها را نقش بر آب کرد. و جمالالدين افغاني ميديد آنچه که موجب فراخواني وي براي تأييد و بيعت وي با سلطان شده است و اصرار سلطان براي مقابله با دولتهاي اروپايي و تاکيد او بر جنبش مسلمانان ميباشد و جمالالدين افغاني در اين خصوص ميگويد: ... «اما آنچه موجب شد که من دست بيعت به سوي سلطان براي پادشاهي و خلافت دراز کنم اين بود که در وي آگاهي و هوشياري بيش از حد و آمادگي او را در تهيه امکانات لازم جهت خنثي سازي توطئههاي اروپا، و نيز حسن نيت او را در پايداري حکومت که به عبارتي نهضت پان اسلاميسم به حساب ميآمد، مشاهده کردم.»14
جنبش «پان اسلاميسم» از رهگذر شوکت و اقتدار سلطان عبدالحميد به اعتبار اينکه وي نماينده مسلمين و پرچمدار جامعه اسلامي بود، نيرو گرفت. و اروپا ميديد که سلطان عثماني ميتواند احساسات ديني رعاياي خود را خصوصاً و مسلمانان را عموماً به نفع خود بکار اندازد، و از قبل آن، اين بهرهبرداري سياسي ميتواند نفوذ کشورهاي اروپايي را نه تنها در مناطق عثماني بلکه در تمام مناطق اسلامي که تحت سيطره مستقيم حکومتهاي اروپايي قرار دارد، تهديد نمايد. و متعاقب اين مساله سلطان با کمک جهان اسلام به خلافت عثماني به تهديد اروپا برخاست. بعنوان مثال مسلمانان مقيم آلباني، اتريش را تهديد ميکردند و مسلمانان تاتار و کرد، روسيه را و مسلمانان هند، انگليس را و در نهايت مسلمانان مقيم غرب اروپا، فرانسه را تهديد ميکردند.15
واقعيت اين است که سلطان عبدالحميد توانست از جنبش «پان اسلاميسم» و انديشههاي برخاسته از آن به نفع خود بهرهبرداري نمايد. لذا آنگاه که وي دريافت برخي از احساسات ميتواند وي را در عرصههاي سياسي و نظامي کمک نمايد، سياست اسلامي را اتخاذ کرد، بگونهاي که اين کار وي را واداشت تا به منظور راضي کردن برخي از گرايشهاي موجود مسلمانان و جلب نظر آنها به سلک طريقههاي صوفيه درآيد.
سلطان عبدالحميد دوم عللي را که موجب مقاومت و پايداري وي در مقابل مهاجرت يهوديان ]به فلسطين[ گرديد در خاطراتش چنين توضيح ميدهد:
اشغال اراضي خالي از سکنه در امپراتوري ما، امري اجتنابناپذير بود، و ما مجبور بوديم راههاي مناسب مهاجرت به اين اراضي را فراهم کنيم. اما مهاجرت يهوديان را مناسب نديدم، زيرا نميخواستيم با اين اقدام در سرزمينهاي خويش افرادي را اسکان دهيم که به دين و آداب و سنن ما تعلقي ندارند و حتي امکان قدرت را به آنها نخواهيم داد. و به همين خاطر پذيرفتيم که مهاجرين به اين اراضي از افراد هم دين و ايمان ما باشند، و وظيفه ما حکم ميکرد که افراد ترک مسلمان را تقويت نموده، و مهاجرت آنها را به سرزمينهاي بوسني و هرزگوين و بلغارستان تشويق نموده، و اسکان آنها را در اين مناطق تسريع نماييم. 16
سلطان سياست خود را در قبال فلسطين و اعراب مسلمان ضمن پيشبينيهايي در خصوص بلا و مصيبت وارده بر سرزمينهاي مقدس و اهالي آن چنين خلاصه کرده و توضيح ميدهد:
بسياري از دولتهاي اروپايي ميخواهند که از دست يهوديان رهايي يابند، و آنها را به سرزمين فلسطين کوچ دهند، در امپراتوري ما يهوديان زيادي وجود دارند و اگر خواسته باشيم که نژاد عرب مسلمان در فلسطين برتري داشته باشد، ميبايست اجازه ندهيم، يهوديان به اين سرزمين مهاجرت کنند، و اگر عکس اين باشد، و به آنها اجازه مهاجرت دهيم، يهوديان در اندک زماني حکومت را بدست ميگيرند و فلسطين را به اشغال خود درميآورند، و ما با اين اقدام در واقع گور خود را بدست خويش کندهايم.17
علاوه بر اين، سياست عبدالحميد نقش مؤثري در توقف مهاجرت يهوديان به اراضي مقدس داشت، که اين سياست را با صدور يک رشته فرمانهاي رسمي دنبال نمود و در اين فرمانها از کارگزاران حکومت عثماني خواست که دقيقاً با وي همسو شوند. اين اقدامات در حالي صورت ميگرفت که رهبران آژانس يهود در مذاکراتشان با سلطان خواستار تعهد رسمي از وي بودند که يهوديان مهاجر را بدون هيچ قيد و شرطي پذيرا شده، و شخص سلطان اين موضوع را اعلان نمايد. اما سلطان ـ چنانکه از قبل انتظار ميرفت ـ قبول اينگونه اقدامات را به علل گوناگون رد کرد و شايد از جمله دلايل رد اين مساله، موضع دولت عثماني در قبال مردم مسلمان و عرب باشد، بويژه اينکه برخي از مسلمانان و اعراب عدم پذيرش اين سازش را در واقع تضمين براي حمايت و استقلال خويش در مقابل دولتهاي اروپايي تلقي ميکردند. بگونهاي که در سال 1898 مصطفي کامل زعيم مصر کتابي را تحت عنوان «مسأله شرق» منتشر کرد که در آن بر ضرورت پاسداري از دولت عثماني تاکيد نمود و مردم را به تاييد و يکپارچگي بر حول محور پرچم دولت عثماني فراخواند. زيرا دولت عثماني تنها دولتي بود که ميتوانست با استعمار بريتانيا در مصر و ديگر نقاط اسلامي و عربي مبارزه کند. وي در اين خصوص ميگويد: «بقا دولت علّييه براي جامعه بشري ضروري است. و بدون ترديد اقتدار اين دولت باعث آسايش مردم غرب و شرق ميشود.»18