نامه ]سند[ سلطان عبدالحميد که به محمود ابوالشامات ارسال شده است ــ و درستي آن به ثبت رسيده است ــ تاکيد ميکند سلطان به آن دليل از سلطنت خلع شد که پيشنهاد 150 ميليون ليره طلا را در مقابل ايجاد وطن قومي براي يهوديها رد کرد. از اين رو آژانس صهيونيستي در عهد سلطان محمد رشاد اصرار داشت به قانوني که به يهودياني اجازه مهاجرت و مالکيت و لغو گذرنامه قرمز را ميداد، دست يابد. همانگونه که نفوذ مشترک يهوديان و صهيونيستها در دستگاه حکومتي جديد آشکار شد بويژه اينکه جاويد بيگ وزير دارايي يکي از يهودياني بود که نقش برجستهاي در تصميمگيري خلع سلطان داشت. به گونهاي که اين اقدام به جنبش اعتراضي عليه حکومت جديد و بويژه سياست وزير دارايي منجر شد. اين جنبش اعتراضي را دو تن از اعضاي مجلس شورا به نامهاي صادق بيگ و مفيد بيگ و نمايندگان سهگانه فلسطين، روحي خالدي، سعيدالحسيني و حافظالسعيد رهبري ميکردند. علاوه بر اينکه اسناد بريتانيايي بر نقش يهود در انقلاب 1908 و 1909 و نفوذ روز افزون آنان در دوران جمعيت تاکيد ميکند، همچنين جرايد آن زمان از جمله روزنامههاي المشرق، المنار، العصر الجديد و نهضةالعرب بر اين حقايق تاکيد ميکنند. شايد بررسي مقاله «الاسرائيلية في جمعية الاتحاد و الترقي» نوشته يکي از مسلمانان عثماني مقيم پاريس بهترين گواه مسايل پشت پرده و شرايط انقلاب و خلع ]سلطان[ باشد. در اين مقاله بر کليه حقايقي که پيشتر گفته شد تاکيد و به همه آنها پرداخته شده است به طوري که اين مقاله همه عوامل و دستآوردهاي انقلاب جمعيت اتحاد و ترقي را در بر دارد. در پايان ناگزير از بيان نتايج تحقيق به شرح ذيل ميباشم :
1. دستگاه فاسد رشوهگير عثماني در بسياري از دورهها با تصميمات سلطان و حکومت مخالفت ميکرد.
2. فئوداليزم لبناني، سوري و فلسطيني تا حدود زيادي در وخيمتر شدن وضعيت کشاورز فلسطيني و آسان نمودن کارهاي فروش سرزمينها به مهاجرين يهود نقش داشته است.
3. رهبران عرب عليرغم اينکه ملت فلسطين در اظهار عکسالعملهاي پيوسته مخالفت سستي نکرد نقش مؤثري در آگاهي مردم عرب نسبت به خطر جنبش صهيونيستي بازي نکردند. آن چنانکه همين رهبران مخالفت خود را با جنبش مهاجرت يهوديان آشکار نساختند. ايشان همه تلاش خود را قبل از هر چيز در مخالفت با دولت عثماني و سپس با بريتانيا بکار گرفتند.
4. کشورهاي استعماري در قرن نوزدهم تا سال 1909 جنبش صهيونيستي را به شکلهاي مختلف با هدف تحقق اهداف نخستينش ياري دادند.
شايان ذکر است:
در سال 1897 جنبش صهيونيستي بعنوان يک سازمان سياسي با گرايشات خاص، به منظور تأسيس کشور ملي يهود شکل گرفت. و اين جنبش، فلسطين را بر ديگر مناطق چون اوگاندا و آرژانتين به اعتباري که سرزمين موعود است، ترجيح ميداد. عليرغم اينکه بخش عظيمي از يهوديان با انديشه تأسيس کشور ملي يهود در فلسطين يا ديگر مناطق مخالفت ميکردند. با اين وجود، جنبش صهيونيستي به رهبري «تئودور هرتزل» موفق شد با کشورهاي استعماري غرب در خصوص تأسيس دولت يهود در فلسطين به توافق برسد؛ بدين معني که يهوديان نمايندگان تمدن اروپايي در شرق، و نماد تحقق اهداف استعماري باشند. از اين رو «هرتزل» از سال 1896 تا 1904 بين کشورهاي اروپايي و امپراتوري عثماني با هدف ديدار با امپراتوران، قيصرها و سلاطين اروپايي، جهت راضي کردن آنها به اهميت طرح قانوني خود، از نقطه نظر تمدني، سياسي و اقتصادي در آمد و شد بود و بعضي از آنها اين طرح را قبول و برخي ديگر آنرا رد ميکردند. و ميتوان گفت که تحولات بينالمللي نقش مهمي را در پيشبرد جنبش صهيونيستي سال 1905 داشت که صهيونيستها بر فلسطين دست يازيدند. اين مساله عملاً در مصوبات کنگره «کامبل بانرمان» در سال 1907 با بيان ضرورت قرار گرفتن فلسطين بعنوان پايگاه استعماري غرب از طريق گماشتن ملت يهود در آنجا پيريزي شد. شايان ذکر است که موضع دولت عثماني عموماً نسبت به فعاليتهاي صهيونيستي و بينالمللي از حساسيت ويژهاي برخوردار بود. در اين خصوص سلطان عثماني بر ردّ طرح صهيونيستي چه در مذاکراتش با «هرتزل» و چه با ميانجيگران اروپايي با اين ديدگاه که «قدس» بنا بر قول «وامبري» مانند «مکه» مقدس ميباشد، پافشاري ميکرد. اين موضع با صدور اوامر پي در پي ملوکانه مبني بر ممنوعيت ورود يهوديان بيگانه به فلسطين جز به قصد زيارت و با مدت زمان محدود، آشکار ميشد. نظر به خطرناک بودن جنبش صهيونيستي، و نقش کشورهاي اروپايي در تشويق و حمايت يهود، سلطان بيم آن داشت که فلسطين به جبل دوم لبنان تبديل شود و يا اينکه دولتهاي اروپايي در فلسطين همان نقشي را بازي کنند که در لبنان نمودند، و آن نقطهنظر «بين هرتزل» ميباشد. سلطان در خاطراتش چنين مينويسد: هدف کشورهاي اروپايي ايجاد مشکلات داخلي و فتنه در امپراتوري ما ميباشد، زيرا آنان در صدد تضعيف ما هستند. با توجه به اينکه سلطان رهبر پان اسلاميسم است و دين کماکان نماد روح زمانه در دولت عثماني ميباشد، و بر اکثر شهروندان عثماني تسلط دارد، پس عاقلانه نيست که در اين حالت سرزمينهاي مقدس به ملتي بيگانه واگذار شود، آنچنانکه وي مايل نبود اقليتهاي جديدي ايجاد شود زيرا مشکلات او با اقليتها براي امپراتوريش نه تنها کافي بلکه زياد هم بود. او در مواضع خود نسبت به صهيونيسم و مهاجرت يهوديان تا انقلاب اتحاد و ترقي در سال 1908 و خلعش در سال 1909 پايدار ماند. تاکيد اين مطلب بايسته است که عکسالعملهاي اعراب نقش برجستهاي را در موضع سلطان ايفا کرد؛ بويژه بعد از آنکه موجب فشار مداوم گرديد که برخي از اعتراضات، تظاهرات، شکوائيهها و تهاجمات به يهوديان بيگانه در فلسطين و شهرکهاي مزروعي آنان، حاکي از اين قضيه است.
و اما شکلگيري جمعيت اتحاد و ترقي به دوره نزديک شکلگيري جنبش صهيونيستي برميگردد. و عليرغم اينکه هر يک از اين دو گرايش اهداف متفاوتي را نسبت بهم داشتند، اما موضع سلطان عثماني نسبت به جنبش صهيونيستي در ميان هدفهاي اين دو جريان يکسان بود، و فصل مشترک اين دو جريان رهايي از يوغ سلطان عبدالحميد دوم، ميبود. اين واقعيت در همکاري آنها در انقلاب سال 1908 و رويداد خلع سلطان در سال 1909 متجلي شد. در صورتي که ميتوان گفت آژانس صهيونيسم موفق شد از افراد ترکان جوان بهرهبرداري نمايد بطوري که برخي از اعضاي ترکان جوان از نيات واقعي صهيونيستها و دونمه ـ (مسلمانان يهوديالاصل) ـ که نقش مهمي را در تنظيم کميتههاي جمعيت اتحاد و ترقي ايفا ميکردند، اطلاع نداشتند. کما اينکه يهوديان، لژهاي فراماسونري خود را در سالانيک به منظور برپايي جلسات سري جمعيت ]اتحاد و ترقي[ به رهبري «قراصوه»، وکيل يهودي و فراماسون بپا کردند. از آنجا که اغلب ساکنان سالانيک را يهوديان تشکيل ميدادند که اجتماعات سه جانبه فراماسونري، يهودي و اتحادي را پوشش ميدادند، موجب شد که اين جلسات با موفقيت انجام شود. علاوه بر اين سالانيک همچون استان جبل لبنان منطقهاي بود که نفوذ استعمارگران بيگانه در آن آشکار بود.
بنابر قول يتون واتسون اسناد فعلي روشن ميسازد که نظريهپردازان انقلاب اتحاد و ترقي همان يهوديان، دونمة و کشورهاي بيگانهاند. «لوتر» سفير بريتانيا در آستانه بر اين حقيقت اينگونه تاکيد ميکند که: «جمعيت اتحاد و ترقي از نقطهنظر تشکيلات سازماني و دروني خود همپيمان مشترک يهوديان و ترکها بودند» همچنين «مارلينگ» تاکيد ميکند که «الهام جنبش در سالانيک بطور مشخص سيماي يهودي است». «ارنست رامزور» ، محمد رشيد رضا و جواد رفعت أتلخان ـ فرمانده ترک ـ يادآور شدهاند که انقلاب ترکيه سال 1908 بطور کلي محصول توطئه يهوديان فراماسون بوده است زيرا يهوديان فراماسون در آن نفوذ فراواني داشتند. در اين خصوص گزارشهاي بريتانيا تاکيد مينمايد که حکومت جديد در ترکيه نه تنها تحت نفوذ سياسي صهيونيستها بوده بلکه به لحاظ اقتصادي نيز تحت سلطه آنها قرار گرفته بود. اين نفوذ نقش آشکاري در سياست جمعيت اتحاد و ترقي، بويژه مسائل مربوط به سياست ترک کردن اعراب، و به منظور از ميان برداشتن نشانههاي قوميت، زبان و موجوديت عربي، داشته است. اين سياست، عزل، شکنجه و زندان شخصيتهاي عربي، وزراء، علماء و کارگزاران دولت را نيز شامل ميشده است. بطوري که هر کجا عربي يافت ميشد سخنان اهانتآميز و ذلت بار ميشنيد. و هر عربي که در آستانه حضور داشت عبارت «پيس عرب» به معناي عرب کثيف را ميشنيد. «حسين جاهد» صاحب روزنامه «طنين» با حمله شديد به اعراب و نمايندگانشان، آنها را جاسوس سلطان عبدالحميد دوم قلمداد ميکرد.
در اهميت اين گفتار، اينکه مهاجرت يهوديان به فلسطين در دوره اتحاد و ترقي به شکل ملموسي افزايش يافت، در همان زمان جنبش اعتراضي اعراب چه از سوي ملت فلسطين و يا روزنامههاي جديد و يا نمايندگان آنان در مجلس رو به فزوني نهاد. همچنين ميتوان گفت که در دوران اتحاد و ترقي اختلافات شديدي بين خود آنها پيرامون آينده فلسطين و مهاجرت يهوديان پديدار شد. عدهاي از اعضاي اتحاد و ترقي بر اين باور بودند که استفاده از فرصت در ايجاد انقلاب و تأييد آن به مصلحت ترکيه نميباشد بلکه خوش خدمتي به جنبش صهيونيستي به حساب ميآيد. در حالي که جناح طرفدار صهيونيسم در خلال سالهاي نخست حاکميت اتحاد و ترقي جناح قدرتمندي به حساب مي آمد.