مرحوم علي ابوالحسني (منذر)
جنبش مشروطيت ايران، به لحاظ تأثيرات شگرفي که بر سياست و فرهنگ کشورمان گذاشت، نقطه عطفي در تاريخ اين سرزمين بهشمار ميرود. اين جنبش تاريخساز، انرژيِِِِِِِ عظيمِ ملت مسلمان ايران را آزاد و (تحت رهبري روحانيت بيدار و مبارز) بهطور همزمان، در دو جبهه مبارزه با «استبداد داخلي» و «استعمار خارجي» به جريان انداخت.
در آن مبارزه حياتي، بهويژه پس از تأسيس مجلس شوراي ملي، طبقات مختلف مردم ــ اعم از پير و جوان، زن و مرد، باسواد و بيسواد، و ... ــ شرکت داشتند و هرچند در مشروطه (همچون انقلاب اسلامي بهمن 57) شاهد حضور آشکار و انبوه بانوان مسلمان در تظاهرات اجتماعي و سياسي نبوديم، اما در ماجراهايي چون طرح تأسيس «بانک ملي» در صدر مشروطه، زنان کشورمان (با تقديم زيورآلات و حتي اثاثيه منزل خويش براي تأمين سرمايه اوليه بانک) 1 نشان دادند که از شعور و حساسيت بالايي نسبت به اهداف ملي و ضداستعماريِ جنبش برخوردارند. در اين شور و شوق ملي، روحانيت نيز شرکت فعال داشت و براي نمونه، آيتالله شهيد حاج شيخ فضلالله نوري از آن طرح کاملاً حمايت و «دويست تومان سهام بانک را خريداري کرد». 2
اسناد تاريخي، حتي از اعلام فداکاري زنان در حمايت از اهداف اصلاحي شيخ نوري در هنگام تحصن او و علماي همرزمش در حضرت عبدالعظيم(ع) خبر ميدهد. مسعود شهيدي (پسر نماينده قزوين در مجلس شوراي اول) در گزارشي مينويسد: خود شاهد بوده است که، «حاجي شيخ فضلالله آمد و رفت بالاي منبر، بعد از شرح مفصلي گريه کردن از براي شريعت، اظهار کرد که: ايها الناس، گمان نکنيد که من با مجلس ضديت دارم، من خودم چهار هزار تومان از براي اين کار مايه گذاردم و جانم را بالاي اين کار گذاشتم. ولي ميگويم چهار نفرند که اخلال در امر دين ميکنند، اين چهار نفر بايد اخراج شوند و من هم امشب را به شما مهمان هستم.
قدري مردمي که پاي منبرش بودند ــ که تقريباً قُرب هزار و پانصد ميشد ــ بعضي گريه کردند و زنهايي که پشت سر نشسته بودند اظهار کردند که تمام، جانمان را قربان تو ميکنيم و نميگذاريم تو از اين شهر بروي...». 3
معالاسف، در برابر موج گسترده و نيرومند مبارزات ملت به رهبري روحانيت در عصر مشروطه براي دستيابي به ايران آزاد و مستقل و پيشرفته، استکبار جهاني نيز بيکار ننشست. بهويژه استعمار بريتانيا ــ که همواره در پي گلآلود کردن آب و گرفتن ماهي است ــ اين فرصت تاريخي را از دست نداد و با تمام قوا کوشيد که ضمن مغشوش کردن اوضاع ايران، به دست افراد «مجذوب» و «مرعوب» خود، خصوصاً عناصر ماسوني و اعضاي تشکيلات فرقه ضاله بابي و بهائي، بر امواج خروشان نهضت ملت سوار و آن را به بيراهههاي خودساخته منحرف سازد. اجراي اين «سناريوي شيطاني»، در صورت موفقيت، نهضت عظيم مشروطيت را که از چشمه فرهنگ اصيل اسلامي و منطقِ عاشورايي تشيع جوشيده و براي سوداگران سلطهجوي جهاني، در قلب خاورميانه، «تهديد»ي جدي محسوب ميشد، تبديل به «فرصت»ي طلايي ميکرد ــ که متأسفانه کرد، و زمينه را براي استقرار ديکتاتوري فاسد و وابسته پهلوي (ديکتاتوري بس هولناکتر از استبداد قجري) فراهم ساخت....
جنبش مشروطيت،خواستار اجراي عدالت، آزادي از يوغ ستمگران، و نظارت و دخالت مردم در سرنوشت کشور بود. اين آرمان مقدس ــ که راه را بر تأسيس و فعاليت انجمنها، مؤسسات و جرايدِ گوناگون و فراوان کشور بود ــ عملاً محملي براي استعمار و ايادي رنگارنگش شد که به اسم مشروطيت، آزادي و عدالت، به ميدان آيند و ضمن نفوذ در انجمنها، مؤسسات و جرايد موجود و سَمتدهيِ حسابشده به کار آنها، انجمنها و جرايد و مؤسسات تازهاي با عناوين و اهداف نو و فريبننده به وجود آورند و از آنها در جهت پيشبرد اهداف خود بهره جويند.
يکي از انجمنها و مؤسساتي که در صدر مشروطه در تهران تأسيس شد، عنوان انجمن نِسوان را داشت، که کاوش در ماهيت و عملکرد «فعالانِ» آن، متأسفانه نشان از استعماري بودند و ضداسلامي بودن آن دارد.
«انجمن آزادي زنان» صدر مشروطه، «يکي از نخستين جمعيتهاي زنان بود که پس از تصويب قانون اساسي در 30 دسامبر 1906 تشکيل شد و عدهاي از زنان و مردان صاحبنام در جلسههاي اين گروه که دو هفته يک بار» بهطور مخفي «در باغهاي حومه تهران برگزار ميشد» شرکت ميکردند. خانم ژانت آفاري، ضمن اشاره به اين مطلب، از حضور عناصر سوسياليست ـ فمينيستمآب (نظير تاجالسلطنه و افتخارالسلطنه، دختران بيبند و بار و عياش ناصرالدينشاه) و نيز زنان پيشگام در جريان کشف حجاب و نهضت بانوان عصر پهلوي (همچون صديقه دولتآبادي) و حتي مبلغان مسيحي کهنهکار آمريکايي در انجمن مزبور ياد ميکند. به نوشته او:
دو نفر از دستاندرکاران اين انجمن، دختران ناصرالدينشاه بودند: يکي تاجالسلطنه که خاطراتش نشاندهنده گرايشهاي قوي سوسياليستي و نيز فمينيستي است، و ديگري خواهرش افتخارالسلطنه. چندين زن که بعداً در دهه 1920/1300ش [دوران حکومت رضاخان] از مدافعان برجسته حقوق زنان شدند، مانند صديقه دولتآبادي و شمسالملوک جواهرکلام، نيز عضو اين انجمن بودند.
يک زن مبلغ پِرِسبيِتري آمريکايي به نام مري پارک جوردن، و بنابه روايتهايي، همکارش انياستاکينگ بويس، در جلسههاي انجمن شرکت ميکردند. مري پارک جوردن... با ساموئل مارتين جوردن، مبلغ معروف آمريکايي در ايران، ازدواج کرد، و دو نفري کالج البرز پسران را از 1894 تا 1940 اداره کردند. اني وودمن استاکينگ بويس از يک خانواده مبلغ بود که سه نسل در ايران فعاليت [تبليغي به سود مسيحيت] کرده بودند. او در 1902 از کالج ولزلي در ايالت ماساچوست فارغالتحصيل شد، در 1906 به ايران آمد، در 1914 با آرتور کليفتن بويس ازدواج کرد و تا زمان بازنشستگياش در 1949 [1328ش] در ايران ماند. او مدير مدرسه دخترانه ايران بِِثِل [مدرسه آمريکايي دختران در تهران] بود و در دهه 1920 [1300ش] سردبير عالم نسوان شد که با حمايت هيئت امناي ايران بثل به چاپ ميرسيد. 4
در برابر چنين محافلي، پيداست که علما و مردم متدين، موضعي منفي داشتند.
برخي از مورخان مشروطه کوشيدهاند برخورد علماي مشروعهخواه با انجمنها و مجامع بانوان در عصر مشروطه را مخالفتي بيدليل و ناشي از (بهاصطلاح) تاريکانديشي، رياستطلبي و حتي ضديت بيمارگونه علماي ياد شده با گسترش علم و اخلاق در سطح جامعه و ميان خانمها،جلوه دهند! چنانکه متقابلاً فعالان انجمنهاي يادشده را نيز عناصر و مجامعي صددرصد بينقص، و آراسته به انواع فضايل اخلاقي و عملي! قلمداد شدهاند که جز اخلاص و فداکاري در راه پيشرفت دانش و ترقي جامعه، مقصدي نداشتهاند! 5 و اين در حالي است که علما هرگز مخالف گسترش دانش و سواد در کشور، و کسب دانشهاي لازم و مناسب توسط خانمها نبودند و براي نمونه، همين شيخ فضلالله هشت سال پيش از طلوع مشروطه، تشکيل مدارس جديد را رسماً تأييد و تشويق کرده و خود نيز 100 تومان (به پول آن روز) جهت پيشبرد اين «خبر معظم»، از کيسه فتوت، تقديم کرده بود. 6 بلکه مخالفتشان در اصل، متوجه عناصر دينگريز بلکه دينستيز و هوسران (و مظنون به وابستگي به بيگانه) بود که در پي استفاده ابزاري از زنان و دختران بودند و شعارهاي فريبندهاي چون آزادي و حقوق بانوان را بهانه و پوشش دستيبابي به مقاصد سوء خويش قرار داده بودند. اخباري که از پشت پرده افکار و اعمال اينگونه عناصر به عالمان مشروعهخواه ميرسيد، آنان را به شدت، نگران آفات و خطراتي ميساخت که از ناحيه اين افراد، و مجامع آموزشي و اجتماعيِ تحت نفوذ يا سرپرستي آنان، ميتوانست متوجه اخلاق و فرهنگ جامعه اسلامي گردد.
آيتالله ميرسيد احمد طباطبايي (برادر آيتالله سيد محمد طباطبايي پيشواي معروف مشروطه) از پيشگامان جنبش مشروطيت است که، همپاي ستيز با ظلم و استبداد حکام، با گرايشهاي منحرف فکري و اعتقادي نيز مخالفت ميکرد. 7 احمد کسروي، در گزارشي از ديدگاههاي انتقادي سيد احمد نسبت به روند انحرافي مشروطيت، و عملکرد مخرب و ويرانگر عناصر نفوذي در آن، مينويسد: سيد احمد طباطبايي که از آغاز کوشش [= جنبش مشروطه] همگام برادرِ خود (شادروان طباطبايي) بوده، و در کوچيدن به عبدالعظيم و قم همراهي نموده، و اين زمان کمکم از مشروطه دلسرد ميشده، در نامهاي که [در تاريخ 4 ربيعالاول 1325] به دختر خود [همسر آقا ضياءالدين نوري فرزند شيخ فضلالله] در نجف نوشته چنين ميگويد:
از مجلس شوراي ملي هم به جز سختگيري بر مردم چيز ديگري ظاهر نشده. 8 چيزي که ظاهر شده اينکه بابيه و طبيعيين 9 قوت گرفته، طلوعي دارند که شايد مسلمين بايد از آنها تقيه کنند». ميگويد: «فعلاً در حياط شاهي مقابل خانه جناب آقاسيد ريحانالله زنها مجلس منعقد کردند. رئيس مجلس، يکي خواهر گل و بلبل است که سنه سابق، ملکه ايران را به فرنگستان برده و يکي زن ميرزا حسن رشدي معروف و يکي بيبي نامي که هر سه از قرار مشهور، محقَّقالبابيه هستند.
در نامه ديگري که [در 17 ربيعالثاني 1325] به داماد خود [آقاضياءالدين نوري] نوشته چنين ميگويد:
نميدانيد که اين مجلس شوراي ملي چقدر ضرر به دين و دنياي مردم ميزند و چه آثار شريه بر آن مترتب است. مجلسي که بابيه و طبيعيه، داخل در اجزاء و اعضاء آن، بلکه در اجزاء رئيسه آن مجلس باشند بهتر از اين نخواهد شد. نميدانيد که اين فرقه ضاله بابيه و لامذهبها چه قوتي گرفته و چه فتنه و آشوب ميکنند. خدا لعنت کند سيد جمالالدين واعظ لامذهب را؛ چقدر مردم را به ضلالت انداخت، به نحوي که مردم از بس که آن خبيث سر منبر گفته که دعا و قرآن نخوانيد و روزنامه بخوانيد، روزنامه خواندن را جزءضروريات مذهب ميدانند و دعا و قرآن را موقوف کردند،آن هم چه روزنامه[اي] که مشتمل بر کفريات و توهين شرع انور است. البته از روزنامه مجلس و کوکب دُري و نداي وطن به آنجا فرستادهاند. 10
کسروي خاطرنشان ميسازد که آنچه در نامه سيد احمد آمده است، «به راستي، پندار» و باور قلبي او بوده و چنين نبوده است که صرفاً روي اغراض سياسي بخواهد به مخالفان خويش اتهام زده و مردم را عليه آنها «برآغالد». 11 در تأييد برداشت کسروي، ميتوان به اظهارات ديگر معاصران استناد جست. عينالسلطنه، از شخصيتهاي مطلع عصر مشروطه و پهلوي، در روزنامه خاطرات خود، مربوط به حوادث اواخر صفر 1326ق، مينويسد:
انجمني از زنها منعقد کردهاند در کوچه قاپچيباشي محله سنگلج، خانه ناظم دربار، همشيره ميرزا فرجخان گل و بلبل که قرهًْالعين ثاني لقب دارد، با جمع ديگر از همانها مؤسس اين کار شدهاند. از طرف تقيزاده که حالا مدير انجمن آذربايجان است تنخواه براي اثاثيه و ترتيبات ديگر داده ميشود. ماهي هر قدر هم خرج بشود آنها ميدهند. جماعتي از زنها را هم بردهاند. يک روز ملک[المتکلمين]، يک روز آقاسيد جمال آنجا رفته موعظه ميکنند. آيههاي حجاب را تفسير ميکنند. از مستوري [حجاب خانمها] و صدمهاي که به اين واسطه به نسوان وارد ميشود غصهها ميخورند. احاديث، اخبار، آنچه لازمه مجلس است بيان ميدارند.... 12
بررسي انديشه و عملکرد عناصر يادشده، صحت نگرانيها و هشدارهاي امثال شهيد نوري و سيد احمد طباطبايي را مدلل ميدارد. معالاسف زماني که پرونده فعالان انجمن آزادي زنان در صدر مشروطه را ميگشاييم و به سوابق و لواحق ايشان نظر ميافکنيم، جايجاي به مواردي از فساد اخلاقي، انحراف اعتقادي و روابط مشکوک استعماري برميخوريم که نشان ميدهد عالمان دردمند و مسئوليتشناس کشورمان، بيدليل نسبت به اينگونه مجامع، نگران و حساس نبودهاند.
تاجالسلطنه، افتخارالسلطنه، صديقه دولتآبادي، نيمتاج خانم، ميس جوردن و ميس بويس، از افرادي هستند که نامشان به عنوان اعضاي انجمن زنان در تواريخ مشروطه آمده و ذيلاً به عنوان نمونهاي از فعالان آن انجمن، به معرفي آنان ميپردازيم:
1. تاجالسلطنه: وي، دختر فتانه ناصرالدينشاه و مبلغ کشف حجاب بانوان و اختلاط جوانان دختر و پسر با يکديگر (پيش از ازدواج) بود و بسياري از مشکلات ملت ايران را ناشي از حجاب بانوان ميشمرد! 13 به گفته آفاري: «خاطراتش نشاندهنده گرايشهاي قوي سوسياليستي و نيز فمينيستي است». 14 او مبلغ کشف حجاب بانوان و اختلاط جوانان دختر و پسر پيش از ازدواج بود و در خاطرات منسوب به وي ميخوانيم: «خرابي مملکت و بداخلاقي و بيعصمتي و عدم پيشرفت تمام کارها، حجاب زن است!» 15
فريدون آدميت و هما ناطق، بر پايه خاطرات منسوب به تاجالسلطنه مينويسند: «توران تاجالسلطنه دختر ناصرالدين شاه در 1301 متولد شده، در حرمخانه شاهي تربيت يافته، معلم سرخانه داشته، زبان فرانسوي آموخته، تاريخ و رُمان فرنگي خوانده، لباس فرنگي پوشيده و زني آزادانديش بار آمده بود. هرچه روزبهروز در تحصيل پيش ميرفت از تلقينهاي گذشته و مأنوسات ذهني دست ميشست. حتي ترک نماز و طاعت کرد و به کلي طبيعي مشرب شد. پس از آن به خيال سفر فرنگ افتاد. به گفته خود: «ديوانهوار ميل رفتن اروپا را داشتم. همين ميل در من قوت گرفت و باعث متارکه من با شوهرم شد». عشق خود را به ديگري هم پوشيده نميدارد: «چشمهاي پر از محبت و عشق او که مانند شعله آتشي به من اثر ميکرد... هيچوقت از نگاه کردن به اين جوان، خائف و هراسان نبودم... يک صاعقه و طوفان عظيمي در وجود من ظهور کرده بود.» 16
توران خانم همچون بسياري از فمينيستها، در زندگي با شوهر خويش موفق نبود. وي از همسر اولش (شجاعالسلطنه) جدا شد و در صفر 1326 (با پادرمياني انجمن زنان) با قوللر آقاسي (برادرزاده اميربهادر معروف) که داراي همسر بود، ازدواج کرد. 17 با همسر جديد خويش نيز نساخت و قوللر آقاسي او را 4 ماه بعد (در جماديالثاني 1326) طلاق داد. 18 در مشروطه دوم، بهائيان تهران بر آن شدند که توران را به وصال عباس افندي در عکا (مرکز بهائيت در اسرائيل کنوني) برسانند که البته با ممانعت صدراعظم وقت (عينالدوله) اين امر، ممکن نشد. 19
نوشتهاند که تاجالسلطنه «در قتل پدر با شادماني در مراسم تشييع او شرکت جست و از قاتل او ميرزا رضا کرماني و از افکار سوسياليستي پشتيباني ميکرد.» 20 البته، پشتيباني وي از سوسياليسم را نبايد چندان جدي گرفت، بلکه بايستي آن را، با توجه به پرورش اين شازدهخانم در کاخهاي سلطنتي (دربار ناصرالدين شاه) و سپس نيز برخورداريش از زندگي مرفه در خانه رجال بلندپايه و اسم و لقبدار وقت (شجاعالسلطنه و قوللر آقاسي) و بالاخره عيش و عشرتطلبي خود او بيشتر يک شوخي تلقي کرد!
2. افتخارالسلطنه: وي نيز از دختران ناصرالدينشاه بود که تقيدي به احکام شرع نداشت و روزگار را به لهو و لعب ميگذراند. 21 به همين علت هم مورد سوءظن آشنايان قرار داشت و حتي يک بار اقدام به خودکشي کرد که البته نجاتش دادند. 22
افتخار از همسر اولش طلاق گرفت و با نظامالسلطان خواجهنوري ازدواج کرد که به نوشته سعيد نفيسي از معروفترين جوانانِ خراج و عياش و خوشگذران آن دوره بود که بيشتر شبها در باغ جمالآباد متعلق به وزير همايون مجلس عيش و عشرت داشت و پدر نفيسي براي اين که وي سرمشق بدي نگيرد اجازه نميداد به اين مجالس نزديک شود، ولي سعيد نفيسي يک شب، پنهاني شاهد يکي از اين مجالس عيش بود که معروفترين دسته مطرب زنانه تهران در آن تا نزديک صبح ميکوبيدند و ميرقصيدند و مشروب و خوراک گرم و سرد... سبيل بود! 23
نظامالسلطان، خود زن و 5 فرزند داشت اما همه را رها کرد تا به وصال افتخارالسلطنه برسد. 24 او در عصر پهلوي نيز از طريق افتخار با دربار مرتبط بود و به سفارت انگليس نيز مدد ميرساند. 25
افتخارالسلطنه، دخترش (ايرانالسلطنه) را به عقد نوه عبدالحسينخان کُفري درآورد 26 که شهرتش به «کفري»، ناشي از تصنيف کتابي بود که «به نظم و نثر» در «هجو و جسارت» به ساحت «انبياء سلف و خاتم انبياء و ائمه اطهار» عليهمالسلام نوشته بود و به همين علت «علماي تهران او را تکفير کرده و فتواي وجوب قتل او را نوشته بودند». 27 زماني هم که عبدالحسينخان در نزديکي قُم مرد، علماي آنجا مانع دفن پيکر او (در قم و اطراف آن) شدند و حتي آخوندي را که (ندانسته) بر پيکر وي نماز خوانده بود سخت ملامت کردند. 28