حاجاحمد
كسمايي از جمله آنان بود. هرچند وي از متحدان مهم ميرزا بود و حتي در اوج
قيام جنگل منطقه متعلق به خود يعني كسماء را به مركز مالي و اداري نهضت
جنگل تبديل كرده بود ولي ديگر تاب تحمل بيش از اين را نداشت. استقرار
نيروهاي انگليسي در شهرهاي مهم گيلان و برسركار آمدن دولت وثوقالدوله و
امضاء قرارداد معروفش فشار بيش از اندازهاي به حاجاحمد كسمايي وارد كرد.
در اينجا بايد از يك مشكل اساسي حركتهاي سياسي ايران نيز نام برد و آن
ايجاد اختلافهاي بيهوده بين رهبران اين حركتهاي سياسي است.
در نهضت جنگل خصوصاًَ اين امر به شدت محسوس بود مجاهدين چريك كسماء كه
طرفدار رجال احمد بودند از ميراز بد ميگفتند كه چرا در گوراب زرغ اقدام
به تأسيس استحكامات نظامي كرده و در كسماء به اين امر توجه نداشته ويا
اينكه افراد غير بومي را بر كارها مسلط كرده است و خوديها را فراموش كرده
است. نيرهاي ميرزا نيز به كسمائيان ايراد ميگرفتند كه عقب افتاده و تابع
هيچ ديسيپليني نيستند.
تهديد دولت مركزي و انگليس و
حسادتهاي بين رهبران جنگل منجر به آن شد كه حاجاحمد برادرش شيخ محمود
را براي تسليم شدن نزد وثوقالدوله به تهران بفرستد. وثوقالدوله نيز با
اين امر موافقت ميكند
بدين ترتيب
شكاف بزرگي در نهضت جنگل ايجاد ميشود. جنگليها متفرق ميشوند و ضربه
سختي به ميرزا وارد ميشود و تا وقتي كه مجدداً جنگل با نيروهاي بلشويكي
اتحادي منعقد ميكند نهضت روبه ضعف ميرود. از سوي ديگر حاج احمد كسمايي
نيز سودي از اين تسليم شدن نبرد. علاوه براينكه نيروهاي تحت فرماندهي
استاروسلسكي، حاجاحمد را دستگير كردند و مورد آزار قرار دادند، خانه و
املاكش را نيز غارت كردند. حاج احمد كه توقع چنين برخوردي را نداشت دو
سال تمام در گيلان و تهران آواره ميشود. آخرين نامهاش كه در اين شماره
ماهنامه بهارستان به عرض خوانندگان ميرسد حاكي از اين بدبختيها و
ناملايمات حاجاحمد است كه مجدداً دست به سوي رئيسالوزراي جديد، يعني
ميرزا حسنخان مشيرالدوله دراز نموده و ياري ميخواهد و رئيسالوزرا نيز
بيتوجه به مشكل وي از فرمانده متعرض به وي، يعني استاروسلسكي ميخواهد
كه به حاجاحمد ياري برساند. سند را ميخوانيم:
مقام منيع رياست وزراي عظام دامت شوكته
چون ضرورت و احتياج ايجاب مينمايد البته اجازه خواهند فرمود كه قبل از
عرض تقاضا، مختصري از گذشتههاي خود را تصديع دهد.
چندي بعد از آغاز جنگ بينالمللي آقا ميرزا كوچكخان از طهران به رشت
آمده اظهاراتي نمود دائر به اينكه مليّون طهران و هيئت دولت وقت كه در آن
وقت آقاي مستوفيالممالك زمامدار آن بودند، مايل به قيام عمومي ايرانيان
بر ضد روسها ميباشند و دور نيست اعليحضرت شهرياري هم مقرسلطنت را به
اصفهان تغيير بدهند و بالاختصاص در حدود گيلان ضروري است اقدامي بر عليه
روسها به عمل آيد. اطلاعات واصلة آن زمان و تحقيقات از خارج و داخل نيز
صحت اين بيانات را تا اندازهاي تصديق ميكرد، مخصوصاً كه قضية مهاجرت
نمايندگان و عدة بسياري از وطنخواهان واقع شد. از طرفي هم فشار فوقالطاقة
مأمورين تزاري و عمليات طاقتفرساي آنها هر ذي حسي را وادار ميكرد كه
به قدر مقدور از اين راه اقدامي نمايد. مبني بر مقدمات فوق، از تجارت و
علاقهجات و عيالات خود دست كشيده، به اتفاق آقاميرزا كوچكخان و چند نفر
ديگر تفنگ برداشته در جنگل گيلان براي دفع و اخراج اجانب از ايران قيام
كرديم و متعاقب آن واقعاتي به ظهور رسيد كه البته خاطر مبارك از آنها
مسبوق و مستحضرات جنگ بينالمللي تمام، آقاي وثوقالدوله، كه كابينه
ايشان در آن زمان به روي كار آمده بود، آقاي حاج آقاي شيرازي را براي
اصلاح امر جنگل به گيلان فرستادند و بعد از دخول در يك رشته مذاكرات،
بنده چون در اول قصد و نيتم اخراج اجانب و تقويت دولت مركزي بود، ضديت با
دولت و اصلاح ايران ندانسته حاضر براي انقياد شدم، قول و اطمينان دادم؛
دولت هم در مقابل به بنده قول و اطمينان و سند كتبي دادند. بعد از اعزام
قوا از طرف دولت، بنده آنچه لازمة وفاي به عهد بود به جا آورده با دو نفر
از كسان خود نزد فرمانده قشون، سردار استاروسلسكي رفته، عدهاي از قشون
ايشان را با رعايت احترامات به فومن و كسماء برد، كسان خود را خلع سلاح و
آنچه اسلحه و مونيسيون و لوازمات قشون داشتم تمام را تحويل مأمورين دولت
و رئيس قشون كردم. بعد با چند نفر خود به رشت آمده، كتباً از آقاي وثوقالدوله
و آقاي سپهدار اعظم تقاضاي آمدن به طهران را كردم. هنوز جواب از طهران
نرسيده بود كه رئيس قشون، به تحريك بعضي از مأمورين دولت كه تصور جلب
نفعي را مينمودند و به القاي بعضي از مغرضين، بنده را بلاجهت توقيف و در
حبس و زجر انداخته، آنچه را كه ممكن بود از صدمه و ضرب و شكنجه نسبت به
بنده و كسان بنده فرو گزار نكردند. دارايي و اسناد و اثاث البيت همه را
غارت كرده، تمام عمارات ما را در دهات آتش زدند و بعد از چند ماه بنده را
به طهران آورده در باغشاه نگاه داشته و پس از بيست يوم توقف در آنجا،
آقاي وثوقالدوله بنده را احضار نموده اظهار ندامت و افسوس از حوادث
واقعه فرموده، اظهار داشتند كه آنچه شده تمام از روي غرض و اشتباه و بياطلاع
من شده است و وعده دادند كه تمام خسارت را جبران و مافات را تدارك مينمايم.

محسن
امينالدوله به اتفاق جمع کثيری از اعضاي هواداران نهضت جنگل در
كسما |
بدبختانه، فرمايشات ايشان همان حرف بود، اثري از آن مشاهده نگرديد سهل
است، مبلغي را هم كه از بابت قيمت توتون سيگار حاصل ملكي خود كه نزد شيخاحمد
سيگاري داشتم و به معرفي خود شيخاحمد توقيف كرده بودند، بعد از رفع
توقيف و قول به اينكه وصول و ايصال خواهند داشت و دستخط خطاب به شيخاحمد
هم صادر كردند كه وجه را به بنده ايصاد دارد، با اين وصف اليحال به بنده
نرسيده، در صورتي كه توقيف مزبور سبب شده كه شيخاحمد استنكاف از تأديه
آن كرده و به وسايل متعدده، كه شرح آن مفصل است، امتناع از اداي حق بنده
كرده و مينمايد، تا اينكه بالاجبار به وزارت عدليه رسماً تظلم كرده. از
تمام اين وقايع آقاي سپهدار اعظم و آقاي حاجآقاي شيرازي كاملاً سابقه
ندارند. و ماحصل اينكه؛ امروزه بنده و كسان با عيالات مسلوبالحقوق در
طهران و گيلانات بلاتكليف و در مضيقه هستم. چون آيات آن مقام منيع را در
خدمت به مصالح مملكت و افراد آن خالي از شوائب ميدانم، شرح فوق را تصديع
داده، خاتمتاً تقاضا ميكنم: اولاً، مقرر فرماييد در موضوع غارت اموال
و دارايي بنده رسيدگي به عمل آمده، آنچه موجود است تحويل و خسارات به قدر
امكان جبران گردد. ثانياً، چون ناچار از مراجعت به گيلان هستم، به
مأمورين محلي امر فرمايند دو اصلاح امور شخصي و بقية دارايي با بنده
مساعدت داشته باشند. ثالثاً، در باب طلبي كه از شيخاحمد از بابت بقيه
قيمت توتون دارم و مشاراليه همه را با اظهارات بياساس و تشبثات به اين
و آن ميگذراند، به وزارت عدليه توصيه شود كه مقرر دارند محكمة تجارت
سريعاً رسيدگي و احقاق حق نمايند.