شماره پنج


   

 

 

تصفيه حساب درباري

 

 

 

 

جلال فرهمند

دوران مظفري دوران عجيبي است. از يك سو مظفرالدين ميرزا درپيري و بيماري به شاهي رسيد و از سوي ديگر وارث سلطنتي پوسيده و خزانه‏ أي خالي و قروضي پر و پيمان از دورة شاه بابا بود.

     رجال درباري كه فقط به فكر مواجب و اندوخته صندوق خود بودند مگر اندكي، با اضافه شدن نيمچه درباري از تبريز كه اطرافيان وليعهد پير بودند و اكثراً جيبي گشاد داشتند بر عمق فاجعه مي‏افزود.

    جناحهاي درگير دربار نيز با گرفتن ياران جديد از اطرافيان شاه جديد بر اين كوره مي‏دميدند و آهن گداخته مي‏كردند. اين مسئله ريشه در شاه قبلي داشت. ثلث آخر سلطنت ناصرالدين شاه، دربار ايران به ميدان منازعه‏أي بين تعدادي از تحصيل‏كردگان فرنگ كه اكثراً جوان بودند و سياستمداران سنتي و قديمي تبديل شده بود. هر چند كه اين امر حالتي مطلق نداشت و گروههاي مختلفي بين اين دو گروه بودند ولي از شاخصه‏هاي قابل تامل اين دوره سلطنت ناصرالدين شاه همين امر است. هنگامي كه شاه هوس قانون به سرش مي‏زد، كه معمولاً پس از هر سفر فرنگ پيش مي‏آمد، عده‏أي از سنتي و مدرن را جمع مي‏كرد و امر به ترتيب امور و تشكيل مجلس قانون مي‏داد و هر وقت خاطر مبارك سفر اروپا را به فراموشي مي‏سپرد بالطبع ياد قانون نيز از سر شاه خالي مي‏شد.

به هر حال در اين كشاكش مجلس‏داري و قانون‏پروري، افرادي كه نيمچه تحصيلاتي در دنياي فرنگ داشتند به بازيهاي سياسي دربار آن روز وارد شدند، از جمله آنان جواني به نام ابوالقاسم خان مشيرحضور (ناصرالملك) بود كه به يمن قدرت پدربزرگش، محمودخان ناصرالملك در اين بين كرو فري براي خود به هم زده بود.

     وي كه در ايام تحصيل در انگليس از دست‏پروردگان ميرزاملكم خان مشهور شمرده مي‏شد با احاطه‏أي كه بر السنه خارجي و تحصيلات آكادميكي دانشگاه آكسفورد داشت سعي بليغ در ترجمه متون قوانين اروپايي به زبان فارسي داشت. ولي از همه اين زحمات اگر سودي به حال مملكت نرسيد ولي براي ابوالقاسم خان سود فراواني داشت و همين حضورش در كنار شاه، آينده روشني برايش ترسيم مي‏كرد. هر چند كه همين نزديكي و علاقه شاه به وي دشمنان زيادي را نيز برايش ايجاد كرده بود.

     با كشته شدن ناصرالدين شاه و آمدن مظفرالدين شاه، امين‏السلطان كه با سياست زيركانه خود موجب بر تخت نشستن وي شده بود با قبول وزارت، تركتازي خود را آغاز كرد (1314). با روي كار آمدن امين‏الدوله به مقام صدراعظمي، پيشرفت ناصرالملك آغاز مي‏شود. وي به وزارت ماليه (كه حساس‏ترين مقام آن روز ايران محسوب مي‏شد) منصوب شد.

     وي با نظام قديمي و مستوفيگري به مخالفت پرداخت ولي با اين كار با مخالفت اين مستوفيان كه قدرت زيادي در سراسر ايران هم زده بودند روبه‏رو شد و تا حد زيادي در اين امر شكست خورد و نتوانست به سازماندهي اين دستگاه مولد پول مملكت دست پيدا كند. شايد يكي از مهم‏ترين كارهاي وي در اين دوره آوردن مستشاران بلژيكي و در راس آنان نوز به ايران باشد كه مسئول سر و سامان دادن به اوضاع گمركات ايران شدند.

     با عزل امين‏الدوله رقيب وي يعني امين‏السلطان مجدداً در راس قرار گرفت و بالطبع جناح امين‏الدوله مورد بي‏مرحمتي شاه واقع شدند.

     بسياري از افراد به نام ماموريتهاي جديد از دور دربار دور شدند افرادي چون قوام‏السلطنه كه به مشهد رفت، علاءالملك به حكمراني كرمان منصوب شد و خود ناصرالملك بدون آنكه زمينه قبلي داشته باشد به حكومت دور از مركز كردستان منصوب شد كه در حقيقت تبعيد شد (1323-1318ق) در اين بين البته نيروهاي وفادار اينان دست از فعاليت برنمي‏داشتند و با نامه‏هاي دلگرم‏كننده خويش همواره به معاضدت آنان برمي‏خواستند. از  جمله اينان سيدعلي خان وقارالملك، منشي خاصه همايوني بود. وي دراين نامه‏أي كه به معرض ديد خوانندگان گرامي گذاشته مي‏شود، شمه‏أي از اوضاع و احوال سياسي آن روز ايران را به زيبايي بازگو مي‏كند كه نشان‏دهنده چگونگي رقابت افراد درباري با يكديگر و عزلت و گوشه‏نشيني عده‏أي و سرفرازي و حكومت عده‏أي ديگر است. با هم  اين نامه تاريخي را مي‏خوانيم:

 

 

28 شهر ربيع‏ الاولي 1319

تصدقت گردم

     اگرچه مرور ايام خيلي مسائل را از خاطر محو و فراموش كرده خاصه دوستان و مخلصان دورافتاده را، بنده يكي از فدويان و مخلصان غايبانه جناب مستطاب عالي هستم در مجالس ديگران گاهي در دربار اعظم دولت عليه ايران شرفياب حضور مبارك شده از وضع روزگار خيلي صحبت‏ها گفته‏ايم و افسوس بي‏جهت خيلي خورده‏ايم شايد به جهت عدم مراوده، فدوي را فراموش فرموده باشيد اينك محض معرفي و شناسايي آن وجود مقدس محترم يك جلد كتاب مسما به جام جم هندوستان كه ازا فكار سياحتنامه خود بنده است به ارمغان خدمت حضرت سخندان نكته‏دان كه ملتفت كل دقايق اين كتاب مستطاب حضرتعالي خواهيد بود! وضع حاليه ايران در اين كتاب به عينه تشريح شده است “خوشتر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران“ قربانت شوم وضع روزگار ايران بس ناپايدارست حضرتعالي را به حكومت كردستان مي‏فرستند علاءالملك را به حكومت كرمان مشيرالملك فرزند ارجمند بيست چهار ساله جناب مشيرالدوله را به سفارت سنت پطرزبورغ به سمت وزيرمختاري كه زبان فارسي را  نمي‏داند به جاي ارفع‏الدوله پرنس اشرف سفيركبير اسلامبول وزراي كل امتيازات سلطنتي “ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا“ وزير امور خارجه دولت عليه كه به منتهاي آمال آرزوي خود رسيده گويا نذر كرده هر وقت كه به اين مقام عالي رسيد چراغ خاموش شده دلهاي روس را روشن سازد واقعاً خدمت از روي فطرت به درجة كمال رسانيده نمي‏توانم تصديق نمايم كه چرا فلان كس فلان كرد. گويا اين ايام آسمان ايران عمداً آن‏طور مي‏پروراند چرا كه اختصاص ندارد هر كس كمر همت بسته هر قدر پيشرفت در مقاصد دولت دارد بيشتر مشغول تباهي دولت است. از دولت ايران و از سيمرغ در جهان جز نامي باقي نمانده “رفت به باد فنا ملت و دين أي صنم“

    آن تخم مهر محبتي كه صدراعظم هفت ماهه در مزرعه كهريزك پاشيده بود امروز در كمال قشنگي سبز و خرم در عمارت سلطنتي خوشه بسته چهار ماه ديگر به دستياري باغبانهاي بلجيك به ثمر خواهد رسيد مسيو نوز به فتح فيروزي فيروزمند خواهد شد “چه غم ديوار دولت را كه باشد چون تو پشتيبان“. عهده تركمانچاي تقويم پارتيه شد عهدنامه جديد دلها را روشن و خاطرها را گلشن كرد حساب بيست و چهار كرور مغروق شد به جهت مصارف دولتي چهار ده كرور ديگر لازم است كه به ضمانت مسيو نوز گرفته شود واقعاً درخت اميد دولت و شجر جواهر ملت جناب مستطاب اجل وزير گمركات مسيو نوز است“ أي شب هجران تو پنداري برون از روزگاري“.

     في‏الجمله طبعاً اسباب اميدواري از براي خلق حاصل است فقط امنيت مملكت است كه به درجه كمال رسيده “ولوله در شهر نيست جز شكن زلف يار    فتنه در آفاق نيست  جز خم ابروي دوست“.

    پارسال در حكومت آصفي واويلاي گرسنگي نان را داشتم امسال طهران از شدت اعتدال هواي دلپذير رشك خطه عربستان و دشت ماريه شده است موكلان آب قنوات ساعت چهل تومان آب به رعيت مي‏فروشند در تمام خانه‏هاي طهران درخت سبزي و گياهي از براي درمان نمانده كه سوخته و خشك نشده باشد تمام دلها كباب است و روزگارمان تيره و تباه “يار بدخو چرخ دشمن بخت بد ناسازگار است“. موكب مقدس شاهانه به جهت شدت گرماي نياوران بيست روزه به سمت ييلاقات اطراف شميران تشريف‏فرما شده‏اند واي به روزگار اهالي طهران “افسانة كه كس نتواند شنيدش يا رب بر اهل بيتت چه آمد ز ديدنش“. عجالهً در اين عريضه از هر كجا گوشه و از هر حرفي خوشه نمودم و كتابي به هديه فرستادم اگر بنده حقير را قابل لطف مرحمت خودتان دانستيد به بندگي قبول فرموديد گاهي خاطر مبارك را از تازه‏هاي روزگار مطلع مي‏نمايم حكايات دلكش و خيلي قشنگ دارم و الاّ غايبانه آن وجود مقدس را دعا مي‏گويم كه يك نفر مثل حضرتعالي دولتخواه وطن‏دوست داريم كه ذخيره از براي خودمان نگاه داريم. قربانت شوم “سلام لر بي طمع نيست“ اين عريضه از اولاد سيد سجاد است از براي دعاگويي وجود مبارك يك فرد سجادة كردستاني لازم داريم اگر ممكن و مقدور شود مرحمت فرمايد ـ در پست بفرستند كه هر وقت در روي آن سجاده مشغول نماز به درگاه چاره‏ساز باشم آن حضرت را دعا مي‏كنم و الا فلا “بندگي هيچ نكرديم طمع مي‏داريم كه خداوندي از آن سيرت اخلاق آيد“ زياده تصدقت شود! اقل السادات ميرزاسيد عليخان وقارالملك منشي خاصه همايوني

2813] و 2812 ـ ق[

 







 










 
 
www.iichs.org