شماره 21


 

  1- گفت و شنفت                ... ممكن است روشنتر بفرماييد؟

  2- ذوق لطيف ايراني           صنعت جناس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

گفت و شنفت

 

فرهاد رستمي

 

    آقاي دكتر از اينكه اجازه فرموديد از محضرتان كسب فيض كنيم بسيار متشكريم. لطفاً بفرماييد در شهريور بيست چه شد كه رضاشاه با آن دبدبه و كبكبه پس از دو روز، فرمان آتش بس و عقب‌نشيني داد.

ــ من امروز مي‌خواهم حقيقتي را براي شما برملا كنم.

          حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود

          تا آن زمان كه پرده برافتد چها كنند؟

اصولاً رضاشاه با آن امرايي كه داشت و با آن ارتش منظم و لباسهاي متحدالشكل به راحتي مي‌توانست متفقين را شكست دهد.

ــ آقاي دكتر عنايت بفرماييد كه ما با قواي قهريه انگليس و روس مواجه بوديم.

ــ آقا من توصيه مي‌كنم شما يك بار ديگر تاريخ را خوب مطالعه كنيد. شما از چرچيل و استالين مي‌گوييد، اما مثلاً از همين سپهبد اميراحمدي خودمان غافليد. آقا اين قدرت هيپنوتيزم عجيبي داشت. وقتي در چشمهاي كسي نگاه مي‌كرد، طرف كُپ  مي‌كرد، مگر چرچيل و استالين قدرت مقابله با اميراحمدي را داشتند.

ــ پس لطفاً بفرماييد چه شد كه رضاشاه دستور عقب‌نشيني داد؟

ــ آقا زمانه غريبي شده! يك نفر حرفي مي‌زند يك كتابي مي‌نويسد بقيه از روي او مشق مي‌نويسند. كسي نيست كه برود تحقيق كند و حقايق تاريخي را مكشوف سازد. يادم مي‌آيد ما اون موقع‌ها بچه ده دوازده ساله بوديم تو كوچه راه مي‌رفتيم و مي‌خوانديم:

                   روس و انگليس تو سالن

                   امريكا مي‌زد ويالن

                   آلمان مي‌گفت ز كيسه

                   شيكس با انگليسه

اصلاً مردم يقين داشتند كه رضاشاه شكست بخور نيست. حالا همه مي‌گويند رضاشاه شكست خورد؛ آخر مگر امكان دارد با آن ارتش مجهز و با آن لباسهاي متحدالشكل با همين اميراحمدي خودمان كه به سبب جسارت و شهامت و رشادت و... به او لقب ” قصاب لرستان“ داده بودند از متفقين شكست بخوريم. متفقين از الوار و اكراد خودمان كه قويتر نبودند. آقا اصلاً اسماعيل آقا سميتقو را چه كسي شكست داد؟ مگر اسماعيل آقا كم كسي بود؟ اسماعيل سميتقو يعني دولت عثماني!

ــ آقاي دكتر ما خيلي مشتاق هستيم كه از نظريات تاريخي حضرتعالي بهره‌ مند شويم. لطفاً دليل شكست، ببخشيد دليل دستور آتش بس و عقب‌نشيني رضاخان را بفرماييد.

ــ آقا اين برمي‌گردد به سياست، سياست را هم كه مي‌دانيد پدر و مادر ندارد. خوب دقت بفرماييد كه مي‌خواهم گوشه‌اي از تاريخ معاصر ايران را براي شما مكشوف كنم. اين نتيجه سالها تحقيقات من است. اين كه نمي‌شود تا يك مورخ بگويد رضاشاه فلان و بهمدان است، بقيه لگد به مرده بزنند. آقا شما نمي‌دانيد رضاشاه كه بود! امراي لشكرهاي رضاشاه چه مرداني بودند! (در اين لحظه آقاي دكتر دستمالي از جيب درمي‌آورد و عينك خود را به دقت پاك مي‌كند. سپس به گوشه‌اي خيره مي‌شود گويي افكاري را در سر مي‌پروراند و كلماتي را زير لب زمزمه مي‌كند و چنين ادامه مي‌دهد: ) آقا مسئله رضاخان اين حرفها نبود.

ــ لطفاً بفرماييد پس چه بود؟

ــ آقا رضاشاه از خودي ضربه خورد.

                   من از بيگانگان هرگز ننالم

                   كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد

ــ ممكن است روشنتر بفرماييد؟

ــ بله. رضاشاه از خودي ضربه خورد.

ــ آقاي دكتر خوانندگان مطالب تاريخي علاقه‌مندند كه بدانند اين خودي‌ها چه كساني بودند. آيا منظور شما رجال هستند كه دودوزه بازي مي‌كردند؟ آيا منظورتان جواسيس آلمانهاست يا انگليس‌ها يا شوروي‌ها؟

ــ نه خير آقا مگر رضاشاه مي‌گذاشت كسي دودوزه بازي كند. مگر تيمورتاش نبود؛ همچي كه از او بوي خيانت و تباني با شورويها به مشامش رسيد با انژكسيونِ پزشك احمدي خلاصش كرد. آقا نمونه‌هاي فراواني داريم. رضاشاه خيلي مشامش قوي بود. بوي خيانت را از دور مي‌شنيد. مگر نصرت‌الدوله فيروز نبود؟ آقا داد تو زندانِ سمنان پنجره‌هاي اتاقش را گل گرفتند. بعد از يك هفته كه ديوار را شكافتند نصرت‌الدوله تلف شده بود. به رضاشاه گزارش دادند كه يكي از لنگه كفشهاي نصرت‌الدوله مفقود شده است. همه آژان‌ها را به خط كرد تا سارق را پيدا كند. مگر كسي جرئت دزدي داشت. آخر سر گفت شايد كارِ خودِ نصرت‌الدوله باشد، به پزشك احمدي دستور داد كالبدشكافيش كند. ديدند گويا از فرط جوع لنگه كفشش را خورده بود. لنگه كفش را از بطن او بيرون كشيدند. آقا مگر كسي جرئت پنهانكاري داشت. زمان قحطي كه نان نامرغوب دست مردم مي‌دادند (چه ناني؟ صد رحمت به پاره آجر) رضاشاه شخصاً آمد به نانوايي يك قرص نان را گرفت جلوي شاطر گفت بخور، لاكردار نتوانست بخورد. آقا زنده زنده انداختش تو تنور. بله؛ نقل اين صحبتها نيست.

(آقاي دكتر دستمال گردن خود را مرتب كرد. دستمالي از جيب درآورد. خيلي مؤدبانه اشك خود را كه ناشي از رقت قلب و احساساتي شدن بود پاك كرد و براي چند لحظه سكوت دردناكي حاكم شد).

ــ آقاي دكتر لطفاً بفرماييد اگر كسي جرئت خيانت نداشت، اين خودي‌ها چه كساني بودند كه خيانت مي‌كردند.

ــ خوب توجه بفرماييد. من مي‌خواهم يك نظريه تاريخي كه كاملاً درست هست خدمت شما عرض كنم تا در تاريخ ثبت شود و اين آن است كه رضاشاه خودش خواست كشور را ترك كند. رضاشاه در اوج قدرت از قدرت كناره‌گيري كرد.

ــ چرا؟

ــ براي آنكه جاودانه بماند.

ــ براي خاطر همين بعداً موميايي شد؟

ــ بله.

ــ خوب آخر؟

ــ آخر اينكه مي‌خواست تنها باشد.

ــ چرا؟

ــ چون ”شكوه مرد در خلوت اوست“.

ــ آقاي دكتر ممكن است قدري بيشتر توضيح بفرماييد تا مطلب بهتر مكشوف شود.

ــ الساعه. ببينيد رضاشاه كه با ملكه مادر ازدواج كرد...

ــ ببخشيد فرمايشتان را قطع مي‌كنم. چرا به تاج‌الملوك مي‌گفتند ملكه مادر؟

ــ خوب چون مادر شاه بود.

ــ مي‌فرموديد.

ــ بله، كجا بوديم. داشتم عرض مي‌كردم كه اين اميراحمدي خودمان...

ــ ببخشيد آقاي دكتر. گويا شما را خستته  كرديم. شما داشتيد درباره تاج‌الملوك مي‌فرموديد.

ــ بله؛ رضاشاه پس از تاج‌الملوك دو هَوو سر او آورد. يكي عصمت‌الملوك دولتشاهي و ديگري ملكه توران كه همان مادر شاهپور غلامرضا بود. از آن به بعد تاج‌الملوك ديگر آن تاج‌الملوك قبلي نبود. هي راه مي‌رفت زير لب يه چيزايي مي‌گفت. يك روز رضاشاه، مرحوم سليمان بهبودي را مأمور كرد ببيند تاج‌الملوك چه بلغور مي‌كند. پس از مدتي مكشوف شد كه تاج‌الملوك مي‌گويد:

هوُو هوو جانم هوو

دل بيقرارم هَوُ

وقتي كه هوو نداشتم

چه روزگاري داشتم

تاج‌الملوك چشم ديدن هووهايش، علي‌الخصوص عصمت‌الملوك را نداشت.

ــ چرا؟

ــ چون چپ و راست مي‌زاييد. خوش زند و زا بود.

حميدرضا، عبدالرضا، محمودرضا، احمدرضا و فاطمه را زاييده بود. از بس شيره به شيره زاييده بود بچه‌هايش همه شيره‌اي شدند بجز حميدرضا كه تزريق مي‌كرد.

ــ خوب آقاي دكتر لطفاً درباره علل رفتن رضاشاه از ايران بفرماييد.

ــ بله. تاج‌الملوك هووهايش را برنمي‌تابيد. دائم درگيري و نزاع بود. دائم گيس و گيس كشي بود. رضاشاه ديگر خسته شده بود. فكر كرد شايد با رفتن از ايران با يك تير دو هدف بزند. اول آنكه شايد با نبود او زنهايش ديگر با هم حسادت نورزند و غائله خاموش شود. دوم آنكه آخر عمري از شرّ آنها در امان باشد.

ــ آقاي دكتر شما چه دليلي براي اين نظريه تاريخي كه به نقش هووهاي تاج‌الملوك در فروپاشي ايران مي‌پردازد داريد؟

ــ بله. نظريه تاريخي پشتوانه مي‌خواهد. من وقتي با ضرس قاطع مي‌گويم اين نظريه كاملاً صحيح است سند ارائه مي‌كنم. سندي ارائه مي‌كنم تا در تاريخ ثبت شود. و همگان به نقش تاريخي زنان پي ببرند.

 

سند :

ژوهانسبورگ

اعليحضرت همايوني رضاشاه پهلوي

چند روز قبل علياحضرت ملكه مادر اتومبيل مرا توقيف كرده است و اين اسباب زحمت من شده. به شكايات من هم ترتيب اثر داده نشده است. به توجهات مخصوصه آن اعليحضرت متوسل مي‌شود كه امر فرمايند اتومبيل مرا مسترد دارند.

كنيز شما، عصمت پهلوي

[37998]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلوه‌هايي از ذوق لطيف ايراني

صنعت جناس (2)

 

 

 

علي ابوالحسني (منذر)

 

در بخش گذشته از صنعت جناس سخن گفته نمونه‌هايي زيبا از آن را در شعر و ادب ايران اسلامي برشمرديم. اينك به نمونه‌هايي ديگر از اين صنعت ادبي توجه كنيد. اين بار، به تفنني كه شاعران با برخي الفاظ همچون « سر»، « خودآ» و « جهان» كرده‌اند، اشاره مي‌كنيم:

 

الف) سَر :

    فريدالدين عطار نيشابوري، شاعر مشهور ايراني، تفنن زيبايي با كلمه « سر» نموده و دهها تركيب شيوا از اين كلمه (نظير سري، سرسري، سرور، سروري، سركشيدن، سرافكند، سبكسر، سركش، سرنگون، سرفراز، سرباز، سرافكند و سربر نهادن) ساخته است كه خواندني و شنيدني است. بر اهل فن پوشيده نيست كه عطار در اين بازي شگفت با الفاظ و معنا، علاوه بر جناس گويي، از ديگر صنايع ادبي نظير واج‌آرايي و هجاآرايي نيز سود جسته است. وي در الهي‌نامه، ضمن نقل حكايت رابعه دختر كعب چنين سروده است:

          سري كز سروري تاج كبار است           سر پيكان در آن سر بر چه كارست؟

          سر خصمت كه بادا بي سر و كار          مبادا سركشد جز بر سر دار

          سري را كز وجودت سروري نيست       نگونسازي آن سر سرسري نيست

          سري كان سر نه خاك اين درآيد           به جان و سر كه آن سر در سر آيد

          حسود سركشت گر سرنشين است         چو مارش سر بكن تدبيرش اين است

          وگر سر دركشد خصم سبكسر             سرش بر نه سرش دركش سبكتر

          سري كان سر ندارد با تو سرراست      مبادش سر، كه رنج او ز سر خاست

          چو سر ننهد عدو كز سر درآيد              سر آن دارد او كز سر برآيد

          اگر سر، نفكند پيش تو سر پيش            سر مويي ندارد سر، سر خويش

          سر سبزت كه تاج از وي سري يافت     ز سر سبزش هر سر سروري يافت

          سپهر سرنگون زان شد سرافراز          كه هر دم سر نهد پيشت ز سرباز

          اگر درد سرم درد سرت داد                   سرم ببريده درمان سرت باد!

          نهادم پيش آن سر بر زمين سر            فداي آن چنان سر صد چنين سر (1)

 

ب) خدا و خودآ :

      شيخ احمد جام (ژنده پيل) :

          اول بخودآ، چون بخودآيي بخدا           اقرار نمايي بخودآييّ خدا

      خواجوي كرماني :

          خواجو بخدا كه يك زماني بخودآي (2)  بگذر تو ازاين بي خودي و رو بخود آي

          فردا كه عنان روح از دست رود                   ديگر نتواني بخودآمد، بخود آي

      سرمد كاشاني :

          سرمد اگرش وفات خود مي‌آيد             ور آمدنش به جاست خود مي‌آيد

          بيهوده چرا در طلبش مي‌كردي            بگذار اگر او خداست (خودآست) خود مي‌آيد

    

ج ) جهان و جهان (= گيتي و جهنده) :

      فردوسي :

          ستاند ز تو، ديگري را دهد                جهان خوانيش، بيگمان برجهد

      ناصرخسرو :

          جهان است، بآهن نشايدش بستن          به زنجير حكمت ببند اين جها ن را

      مسعود سعد سلمان :

          آسان گذران كار جهان گذران را          زيرا كه خردمند جهان خواند جهان را

      مولوي :

          از قران اين جهان با آن جهان             اين جهان از شرم مي‌گردد جهان

      سعدي :

          بگير اي جهاني به روي تو شاد           جهاني كه شادي به روي تو باد

    (جهان اول، اسم و جهان دومي وصف است).

      فريدالدين احول :

          تا با خرّم است به گرد جهان جهان        باغ ارم شدست ز باد جهان جهان

      رفيع‌الدين لبناني :

          ايا چرخ از حمله تو جهان                 غلام جناب رفيعت جهان

      لا ادري :

          اي شده مشغول به كار جهان               غرّه چرايي به جهان جهان ؟!

و بالاخره خواجوي كرماني (در غزلي كه تماماً مصنوع و مجنّس است) :

          بر اين سان كه از ما جهاني جهاني       كه با كس نماني و با كس نماني

          تو جان جهانيّ و جان جهاني              تو نور جنانيّ و حور جناني

          چو ما را بهشتي، چه ما را بهشتي        چو ما را جهاني، چه ما را جهاني (3)

* * *

 

     ميرزامحمدمهدي گرمرودي، متخلص به نثار، از منشيان و شاعران تواناي عصر قاجار، در پايان ديوان خويش، ترجيع‌بند شيوا و غرّايي در مدح قطب عالم امكان، حضرت حجه ابن الحسن العسكري (عجل الله فرجه‌الشريف) دارد كه سرشار از صنايع لفظي و محسنات ادبي (از آن جمله: صنعت جناس) است. به عنوان حسن ختام اين بخش، به نخستين بخش آن چكامه اشاره مي‌كنيم:

          اي برده نرگست ز من ناتوان توان       همواره سوده بر قدمت گلرخان رخان

          سودن به خاكپاي تو اي مه جبين جبين   بهتر ز تكيه بر فلك عز و شان ز شان

          كس بي سخن ز سرّ دهانت نشان نيافت  هر دم دهد كلام تو از بي نشان نشان

          تا چند باشي اي بت ناسازگار من         با ناكسان مصاحب و با محرمان رمان

          باشد از آن دو لعل گهربار تا بكي          ياقوت اشكم از مژه خون چكان چكان

          خون است و لخت جگر، زيب ديده‌ام     رنگين بود مرا ز متاع دو كان دكان

          جاني به جسمم از نفس روح‌بخش بخش آبي بر آتشم ز رخ خَوي‌فشان فشان

          پوشم گر از جفاي تو اي شوخ‌چشم چشم يابم گر از بلاي تو اي بي امان امان

          زين جور و ظلم شكوه برم پيش آن‌كه نيست   اندر دو كَون ملجا ما عاجزان جز آن

                             مهديّ هادي آن كه وجود شريف او

                                      دارد چو روح در تن كَون و مكان مكان (4)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ      

1. الهي‌نامه، عطار، تصحيح فؤاد روحاني، ص 270.

2. براي رعايت جناس، عمداً رسم الخط قديم را رعايت كرديم.

3. مدينه‌الادب، عبرت نائيني، 3/ 359- 360.

4. بندهاي ديگر با مطلع : شاهي كه باد عدلش اگر در چمن وزد/ گردد به زير برگ ز وحشت خزان خزان، و مطلع : اي بارگاه جاه تو بر كهكشان كشان/ وز قصرت آن رواق جواهرنشان نشان. ر. ك، ديوان نثار گرمرودي، ترتيب و چا : محمدصادق طباطبايي (اجلال‌الملك)، تبريز، 1324ق، 4 برگ آخر ديوان.









 










 
 
www.iichs.org