شماره دو


 

حرف آخر

مي گويند تمام پيشرفت بشر يك طرف، پيشرفت اين 20، 30 ساله اخير هم يك طرف. واقعا هم همين طور است. البته تمام اين پيشرفتها مرهون آن شش هزار سال تمدن گذشته است. اصلا همه چيز برمي گردد به آن زماني كه اولين “چرخ“ ابداع شد (البته مقصود ما دوچرخه و يا چرخ گوشت نيست) يكي از اين پيشرفتها همين رايانه و اينترنت و نشريه الكترونيكي بهارستان خودمان است. براي آنكه به اهميت علم و تكنولوژي پي ببريد به ماجرايي اشاره مي كنم: سردبير محترم نشريه به “خواب“ و “خوابنما“ شدن خيلي اعتقاد دارد (حقيقتش ما اولها اعتقاد نداشتيم اما كم كم اعتقاد پيدا كرديم) خلاصه اين سردبير محترم شبي نيست كه خواب نبيند او حتي بعضي شبها خوابهاي سريالي (منظور 3 ريالي نيست سوء تفاهم نشود) مي بيند. بگذريم، يك روز صبح سردبير محترم سراسيمه آمد نزد من و گفت فلاني مي داني ديشب چه خوابي ديدم؟ گفتم: نه، گفت: ديشب خواب “باباطاهر عريان“ را ديدم. گفتم: خوش به حالت، ديگه. گفت: باباطاهر نشسته بود پشت كامپيوتر با سرعت برق “ماشين بازي“ مي كرد. رفتم جلو سلام دادم “بابا“ همان طور كه مشغول ماشين بازي بود و غيغاژ مي داد بدون آنكه سر برگرداند گفت:

دو زلفونت بود تار ربابم

چه مي خواهي از اين حال خرابم

گفتم: “بابا“ دوست داري يه برنامة بهتر نشونت بدم. گفت: بهتر از ماشين بازي؟

گفتم: بله

گفت: الا زودتر بيار برنامه ات را

بيار زودتر تو اون فصلنامه ات را

من هم بلافاصله بهارستان را برايش آوردم. به محض اينكه برنامه را ديد، يه راست رفت سراغ داستان “قتل كنسوليار“ و شروع كرد به لهجه دشتي زمزمه كردن:

الا كنسول كه موهاي تو بوره

بيا ماشين سواري رات دوره

بعد گفتم: “بابا“ نظر شما راجع به بهارستان چيه. اونوقت في البداهه اين شعر را خواند:

بهارستان بهارستان بهاري

همش در فكر آن كنسولياري

همان مقتول سقاخانة شيخ

بهارستان تو انصافا با حالي

از وقتي ديدم سردبير محترم اين خواب رو ديده اعتقاد عجيبي به “بهارستان“ پيدا كردم. راستش شور و شوق او ما را هم به وجد آورده.




















 
www.iichs.org