ماهنامه شماره 114 - صفحه 2
 

» ناصرالشعرا

 

منصوره ميرفتاح 

 

ناصرالدين شاه قاجار در شعر و ادب و افاضه فضل، البته تنها از بقيه پادشاهان و شاهزادگان هم قبيله خودش يه سروگردن بالاتر بوده.

 

ناصرالدين شاه، فرزند محمدشاه از شاهان شاعري بود که عجيب در شعر و شاعري استعداد داشت. از غزليات مشهور ناصرالدين ‌شاه غزل زيره:
 
دوست نبايد ز دوست در گله باشد         مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
ده دله از بهر چيست عاشق و معشوق   عاشق و معشوق به که يکدله باشد
با گله خوش نيست، روي خوب تو ديدن   ديدن جانان، خوش است بي‌گله باشد
طاقت صبرم نمانده است دگر هيچ          در شب هجرم چقدر حوصله باشد؟!
 
* * *
ناصرالدين شاه به شکار علاقة زيادي داشت و انصافاً در صيد جانوران هم مهارتي تام داشت. هر وقت فرصتي نصيب او مي‌شد با خدم و حشم به عزم شکار از شهر خارج مي‌شد و در جايي از دشت خيمه مي‌زد و طبعي مي‌آموزد و دماغي مي‌گشود.
 
اين دو رباعي رو در همون حال و هواي خوش شکار سروده:
امروز به دشت، ره‌نوردي کردم      سرخي شفق روي به زردي کردم
از کشتن و بستن شکار بسيار     همچون بهرام گور، مردي کردم
  
* * *
امروز سوار اسب رهوار شدم       وز بهر شکار سوي کهسار شدم
آنقدر به چنگ، باز و تيهو آمد        کز کثرت قتلشان در آزار شدم
 
* * *
البته اين مطلب ناگفته نمونه که ناصرالدين شاه، هر بار که به شکار مي‌رفت عده‌اي سخن‌ور و سخن‌سرا با خودش همراه مي‌برد تا در نتيجه همگوني انديشه با اونها علاج دماغ کنه. هر از گاهي پيش مي‌آمد که به واسطه رخدادي، همرکابان سلطان، شعري في‌البداهه مي‌سرودند و به سلطان عرضه مي‌کردند و او به اين واسطه به شدت مسرور مي‌شد. مثلاً شمس‌الشعراء رضوان که اغلب جزء ملتزمين رکاب سلطان بود، يک بار في‌البداهه در شکاري که ناصرالدين شاه، روز اول قوس زده بود، چنين سرود:
 
اي شاه، چو تيرت، آتشين پيکان است    آهوي سپهرش حمل بريان است
در قوس چو اين تير تو بر جدي رسد        چون دلو تهي قلب اسد لرزان است
 
* * *
رباعي زير را ناصرالدين شاه،‌ در زمستان که فصل شکار نبوده، سروده است:
 
جانانة ما اگر بيايد به شکار
جان را به رفتن کنم به يکباره نثار
هرچند که فصل دي و برف است و يخ است
گر آيد يار، مي‌شود، فصل بهار
 
* * *
از قرار معلوم، ناصرالدين شاه، تنها پادشاهيه که ديوان اشعارش‌رو تنظيم کرده. اشعار زير از ديوان اوست:
دل مي‌بري و روي نهان مي‌کني چرا؟         خود مي‌کشي مرا و فغان مي‌کني چرا؟
گر در کمين کشتن عشاق نيستي            تير کرشمه را به کمان مي‌کني چرا؟
اين تير غمزه را دل من مايل است و بس     اين تير را دريغ ز جان مي‌کني چرا؟
 
* * *
يکي از کارهاي جالب ناصرالدين شاه اين بود که با اکثر رجال دربار شوخي مي‌کرده. يکي از کساني که بيش از ديگران مورد مزاح او واقع مي‌شد، حکيم‌الممالک بود.
 
حکيم‌الممالک، طبيب بود و بعد از اينکه تحصيلاتش در اروپا به پايان رسيد به ايران اومد و به لقب حکيم‌الممالک ملقب شد و يک‌بار هم حاکم بروجرد شد. شعري که در زير نقل مي‌شه، يکي از فکاهيهاي ناصرالدين شاه در وصف حکيم‌الممالک است:
 
 * * *
اي حکيم‌الممالک سلطان                که به شاگردي‌ات سزد لقمان
ای ارسطو تو را کمینه غلام              وي ارسطو به پيش تو نادان
ليکن اوصاف حکمتت را من               نکنم بر جهانيان، پنهان
نسخه‌ات را چو مي‌برند مردم            زيره‌ گويي برند در کرمان
گر بگيري تو نبض بيماري                  روز محشر بگيردت دامان
گر معالج شوي به مسکيني             ندهي فرق گوش از دندان
زعفران گر دهي، به گريه شود          آنکه بودي به صبح و شب خندان
اثر تلخ خواهي از شکر                    خشکي معده‌ جويي از ريحان
هر دوايي که مي‌دهي به مريض        واجب است استخاره قرآن
چون به عجز آيي از علاج کسي        مدد و بخت جويي از شيطان
گر تو باشي طبيب يک دو سه سال   کس نماند به خطّه ايران
اين چنين بوالعجب فلاطون را            شايد ار شه نوازد ار احسان
 
* * *
ناصرالدين شاه قاجار هم مثل شاه‌عباس، ارادت خاصي به اهل بيت (ع) داشت و به زيارت قبور ائمه اطهار، رغبت ويژه‌اي نشان مي‌داد. ناصرالدين شاه علاوه بر تقيدات مذهبي در حوزه فرامين سلطاني هم از شعر بهره مي‌گرفت و در بيان، شيوه خاصي برمي‌گزيد.
* * *

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org