» عيد شد ساقي
عيد شد ساقي، بيا در گردش آور جام را
پشت پا زن دور چرخ و گردش ايام را
سين ساغر بس بود اي ترک ما را روز عيد
گو نباشد هفت سين رندان درد آشام را
خلق را بر لب حديث جامه نو هست و من
از شراب کهنه ميخواهم لبالب جام را
هر کسي شکـّر نهد بر خوان و برخواند دعا
من ز لعل شکـّرينت طالبم دشنام را
سير برخوانست مردم را و من از عمر سير
بي دلارامي که برده ست از دلم آرام را
پسته و بادام، نقل روز نوروز است و من
با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را
جاودان ماني و خواني هر صباح روز عيد
عيد شد ساقي بيا در گردش آور جام را
قاآني
|