» آلمان به مثابه حضرت داوود
نیلوفر کسری
مقارن سالهاي 13ـ1912 که دولت آلمان قدرت زيادي در اروپا به دست آورده و به دنبال يافتن راههايي جهت گسترش نفوذ خود در خاورميانه و مناطق تحت نفوذ دول روس و انگليس بود ، گروهي از روشنفکران ايراني در اروپا و امريکا محافلي ايجاد کرده به بحث و مجادله در زمينه راههاي رهايي ايران از سلطه دول بيگانه ميپرداختند. گروهي از اينان ناسيوناليسم و مليتگرايي را مد نظر قرار داده و آن را راه اتحاد و يکرنگي مردم منطقه جهت مبارزه با توطئههاي استعماري ميدانستند و گروهي ديگر استفاده از نيروي سوم را براي حفظ توازن و تعادل در منطقه معقول مييافتند.
کشور آلمان به منظور استفاده از نيروي مردم خاورميانه در مقابل روس و انگليس به فکر تأسيس کميتههاي انقلابي مليون هند و ايران افتاد تا با تهييج احساسات عامه بر عليه دول استعماري اقدامات آنان را در منطقه فلج کند. يکي از کساني که در اين راه به آلمانها کمک کرد سيدحسن تقيزاده روشنفکر تبعيدي عصر مشروطه بود که به مدت دو سال در نيويورک به سر ميبرد. او خود در اين مورد ميگويد:
قريب دو سال در نيويورک بودم يک روز کاغذي از پست به من آمد. باز کردم ديدم از کنسول آلمان در نيويورک بود. زمان جنگ بود. ما خيلي طرفدار آلمان و بر ضد روس و انگليس بوديم. نه تنها من، بلکه همه ايرانيهايي که آنجا بودند، و از جمله [ميرزا رضاخان] افشار کنسول نوشته بود ميخواهد مرا ببيند. رفتم ديدم او به من گفت شما ممکن است به آلمان برويد؟ ما شوق زيادي به آلمان داشتيم. ايرانيها آلمان را مثل پيغمبر، حضرت داود، ميدانستند که آمده آنها را نجات دهد.
ما همه براي آلمان سينه ميزديم. بدون اينکه ارتباطي با آنها داشته باشيم. گفتم با کمال ميل ميروم. اما بروم چکار بکنم در آنجا. گفت همينقدر مهيا باشيد من به شما ميگويم.
گفت حقيقت مطلب اين است که دولت آلمان اسراي زيادي از فرانسه و انگليس و روس گرفته است. عده زيادي مسلمان دارد. از الجزاير و تاتارستان تا هندوستان. مسلمانها را از اسراي ديگر جدا کرده بودند. مثلاَ از بيستهزار اسير، مسلمانها را جدا کرده بودند و «کامپ» عليحده براي آنها درست کرده بودند و ميخواستند پروپاگاند به مسلمانها بکنند چون آنها را دولت انگليس يا فرانسه به جنگ آلمان آورده بودند و آلمانها ميخواستند دل آنها را برگردانند و آنها حالي بشوند که منفعتشان در دوستي آلمان و دشمني با دولتي است که به آنها تسلط دارد. براي [آن] کار کساني را ميخواستند که حرفشان نافذ باشد.
گفتم مانعي ندارد. ولي گفتم خرج من چه ميشود؟ گفت ميدهيم. هر چه تقاضايتان باشد بگوييد ميدهيم. ما صحبت کرديم. آنها هم معلوم بود تلگراف رمز ميکردند. دفعه ديگر به من گفت بليط حاضر ميکنم تا سوار کشتي شده برويد آلمان من هم قبول کردم. در اين بين ميرزا رضاخان افشار هم پيش کنسول رفت. گفت من هم ميخواهم بروم يعني من گفتم که اين را هم ميخواهم ببرم. گفتند خوب او را هم ببريد براي هر دو تاي ما خرج سفر دادند ولي من ميخواستم بدانم من که ميخواهم بروم آلمان چه حقوقي به من ميدهند. گفتند چقدر ميخواهيد؟ گفتم ماهي دويست دلار. گفتند خيلي خوب. من از دنيا غافل بودم. اگر ميگفتم هزار، ده هزار دلار قبول ميکردند. هيچ حرفي نبود. ديوانهوار ميليونها خرج ميکردند. وقتي آمديم و رسيديم به آلمان حقيقت مطلب معلوم شد. *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. سيدحسن تقيزاده. زندگي طوفاني، خاطرات سيدحسن تقيزاده، به کوشش ايرج افشار، تهران، علمي، 1368، ص 181ـ182 .
|