ماهنامه شماره 105 - صفحه 7
 

» جاي پاي تاريخ (گزارش سفر از ايستگاه هفتم به شهرستانک)

 

جلال فرهمند

farahmand@www.iichs.org

 

 

نمايي از نقشه مسير طي شده از ايستگاه هفتم تا شهرستانک

 

ساعت 15/8 دقيقه صبح چهارشنبه 20 مهر 90 من (فرهمند)، مختار حديدي و حاج آقا صراف‌نژاد با يک ماشين دربستي از موسسه به سمت ولنجک حرکت کرديم. قرار ما با تعدادي از دوستان همنورد گروه مهر در اول آسفالت بام تهران بود.

 

تعدادي از دوستان گروه مهر پاي اتوبوس شرکت واحد! از راست: حديدي، شريفي؛ نوري، مزداراني و
حاج صراف

چهره‌ها از اينکه کوهپيمايي نمي‌کنيم و سوار تله‌کابين مي‌شويم خندان است! نوري، صراف، شريفي، مزداراني

 

 

دوستان ديگر همه آمده بودند: احمد فاضلي‌پناه، مهرنوش مزدراني، غلامرضا شريفي و يکي ديگر که ديرتر آمد جناب آقاي نوري. بعد از چک کردن وسايل به سمت ايستگاه اول حرکت کرديم. البته با کمال شرمندگي نه با پاي پياده بلکه با يک دستگاه اتوبوس شرکت واحد! در اين روز قرارمان حرکت به سوي منطقه شهرستانک از ايستگاه هفتم بود. مسيري که جناب سلطان صاحبقران ناصرالدين ‌شاه قاجار در بيش از صدوپنجاه سال پيش از اين بارها با اهل و عيال  و دستک و دمبک طي کرده بود. البته نه با اين شکل و شيوه مدرن امروز بلکه با جمعي چند صد نفره از نزديکان و حرم  و سران و نوکران و عمله و اکره و ستوران اعم از قاطر و اسب و.... حال خودتان فکر کنيد در اين مسير تنگ کوهستاني چه غوغايي به پا مي‌شد و گاه اين جماعت درهم و برهم صفي چند کيلومتري بين طهران و شهرستانک ايجاد مي‌کرد.

 

جناب آقاي مزداراني از قبل تعدادي بليط تهيه کرده بودند تا ايستگاه هفتم. بليط تله‌کابين واقعاَ به نظر گران مي‌آيد (سيزده هزار تومان) البته نه براي بعضيها ولي براي ما زياد است! و چه خوب مي‌شد که مسؤلان تله‌کابين در ايام خلوتي که کابينها بي خود و بي جهت بالا و پايين مي‌روند با دادن تخفيف هم، دل مسافران را شاد کنند هم جيب خودشان را. به هر حال اين دم و دستگاه متعلق به مستضعفان است ديگر!

 

مانند فاتحان قلل رفيع هيماليا در ايستگاه پنجم پياده شديم! و ضعف معده نشان از آن داشت پس از اين کار مهم مي‌بايستي صبحانه‌اي صرف کنيم! صبحانه مفصلي در حد ناصرالدين‌شاه: نان سنگک‌ تازه، خامه و عسل و کره و مربا و گردوي فراواني از روستاي مزداران آقاي مزدراني.

 

همانجا، همان صحنه

سفره سلطنتي چاشتگاه در
ايستگاه پنجم

 

 

ساعتي صرف شکم‌چراني شد و اندکي استراحت و کار سخت صعود به ايستگاه هفتم با تله‌کابين آغاز گرديد! اندکي بعد ايستگاه هفتم رويت شد. هوا ناگهان با باد شديدي که مي‌وزيد دگرگون شد. لباسهاي گرم بر تن بود ولي هنور لرز داشتيم. با مسئول تله‌سيژ که فردي مرتب و عينک دودي زده بود جهت استفاده از تله‌سيژ به سمت هتل توچال اندکي کل‌کل کرديم که به خرجش نرفت و با پاي پياده مسير ايستگاه تا هتل را پايين آمديم، در حالي که با حسرت به صندليهاي خالي تله‌سيژ در حال حرکت نگاه مي‌کرديم. مسيري که به علت خرده سنگهاي تيز و ريز و درشت سخت و آزاردهنده بود. بيست دقيقه بعد پاي هتل بوديم و با درخواست دوستان به داخل لابي آن رفتيم. هتل قشنگي است البته نسبت به مکانش. آدرس مسير شهرستانک را از مسئول اطلاعات آنجا پرسيديم که با خوشرويي جواب داد.

 

 

گز کردن ايستگاه هفتم تا هتل توچال

کل کل مزداراني با مسئول خوش‌تيپ
 و با کلاس تله سيژ که به سرانجامي نرسيد

 

 
 

بروشور قيمتهاي هتل را هم برداشتم که به خاطر گل روي مسئول اطلاعات هتل جهت اطلاع خوانندگان الصاق مي‌گردد. قيمتها بين 130 هزار  تا 215 هزارتومان که شامل صبحانه و بليط تله‌کابين و تله‌سيژ و اطاق است. به نظر مناسب مي‌آيد. (اصل اطلاعيه درج شده است)

 

 

رستوران هتل که هوسناک بود!

آگهي بازرگاني؛ يک ريال بابت
 اين تبليغ پول نگرفته‌ايم
 

از پشت هتل به سمت شهرستانک حرکت کرديم. طول مسير از لحاظ زماني بين 30/2 تا 3 ساعت تخمين زده مي‌شد. مسيري خشک و از نظر گياهي لخت و عور بود. البته در اين فصل انتظار بيش از اين هم نمي‌رفت. اما لازم به ذکر است آثار و بوته‌هاي گياهي به جاي مانده نشان از سرسبزي مقطعي اينجا در فصلهاي پر آب دارد.

 

 

دره‌اي که به سمت آبشخور
گوسفندان در نزديکي شهرستانک مي‌رود
سنگهاي سياه و ورق ورق شده
 مسير شهرستانک

 

 
 

سنگهاي سياه عجيبي هم در اطراف پراکنده شده بود که به صورت ورق‌ورق ديده مي‌شد. چيده شدن برخي سنگها بر روي هم نشان از حضور دامداران در اين منطقه دارد. مسير راهپيمايي کلاَ سرازيري بود و کمتر سربالايي ديده مي‌شد. در طول مسير خود را با مباحث سياسي، فرهنگي، علمي، ورزشي و... سرگرم کرديم و همچنين از آثار طبيعي که گاه به خيالپردازي در آن، شکل و شمايل انسان و حيوان به آن مي‌داديم وقت مي‌گذرانديم.

 

 

آبشخوري که از طريق لوله، آب
براي گوسفندان مي‌رساند
سنگهاي خيال‌انگيزشده

 

 
 

در اينجا ياد خاطراتي مربوط به بيست سال پيش افتادم. زماني که با تعدادي حدود سي نفر از دوستان و همکاران اداري اين مسير را مي‌پيموديم. البته مسيري که از ايستگاه پنجم شروع شد. يعني در آن زمان ايستگاه هفتم راه نيفتاده بود يا اينکه هنوز ساخته نشده بود. ريز خاطرات در ذهنم نيست ولي با توجه به حضور خانمها و آقايان و حتي 2 کودک طي کردن مسير ايستگاه پنجم تا شهرستانک بسيار جانکاه و طافت‌فرسا بود. به طوري که تعدادي از همکاران از همان ايستگاه هفتم به پايين بازگشتند. الان هم نمي‌دانم چگونه با تعدادي همکار پشت ميزنشين و کمتر ورزشکار چطور اين مسير را طي کرديم.

 

به هر صورت بعد از حدود 2 ساعت و پيمودن دره‌اي خشک ولي زيبا به آبشخور گوسفنداني رسيديم که  به اين منطقه لوله‌کشي شده بود. آبي گوارا و خوب داشت. با اندک راهپيمايي اولين نشانه آشناي شهرستانک که پس از بيست سال برايم تداعي معاني شد. کوه سنگي‌اي بود که در سمت چپ مسير قرار داشت. کوهي بلند که مشرف بر کاخ ناصري بود.

 

 

دره زيباي شهرستانک کاخ در
عميق‌ترين قسمت دره
 (سقف شيرواني)

کنار نهر زيبا و آب خوشگوار

 

 
 

سمت راست دشتي نيمه سوخته نمايان شد که با وجود آب فراوان به احتمال قريب به يقيين به علت بدي زمين چندان قابل کشت و زرع نبود. هر چند تک‌وتوک درخت ميوه‌اي از دور نمايان بود. صداي پاي پاييز از رنگ درختان مي‌آمد. هر چه به سمت شهرستانک مي‌رفتيم در افق ديد درختان درهم و بر همي که نشانه انبوهي باغهاي منطقه را داشت نمايان مي‌شدند. و در اوج ارتفاع مسير ناگهان دره زيباي شهرستانک عيان شد. دره‌اي دراز و حاصلخيز که در پيچ کوهستان دور گم مي‌شد. سمت چپ پاي همان کوه سنگي که نشان چند غار دست‌ساز داشت آثاري از خرابه‌اي بزرگ هويدا شد؛ کاخ ناصرالدين ‌شاه در شهرستانک.

 

 

دره زيباي شهرستانک کاخ در
عميق‌ترين قسمت دره
 (سقف شيرواني)

کنار نهر زيبا و آب خوشگوار

 

 
 

به سمت سرازيري شهرستانک حرکت مي‌کنيم. به کنار نهر باريک که زمزمه خيال‌انگيز و آب پاکي دارد مي‌رسيم. اندکي تأمل. آبي که از دل کوه مي‌آيد. صداي پرندگان خوش‌صدا و جيغ کبکان فراري فضا را پر کرده و در فاصله صد متري شکارچي محلي با تفنگش به دنبال صيد، چه کار زشت و عبثي!

 

 

ويلايي در حاشيه کاخ شهرستانک
تضاد نو و کهنه و رعايت حريم
بناهاي تاريخي
جبهه جنوبي کاخ، بازسازي آجري
 تضاد را به خوبي نشان مي‌دهد

 

 
 

لختي کنار نهر استراحت مي‌کنيم و از سر پاييني واقعاَ تندي سرازير مي‌شويم. از دور صداي شرشر آبي تند به گوش مي‌رسد و منظره آبي کف‌آلود به چشم ديده مي‌شود. عجيب آن بود که اين آب بدون مقدمه از دل کوه، پر حجم و گوارا بيرون مي‌جهيد و به علت سراشيبي تند صدايي دلپذير مي‌گرفت. در دامنه اين سرازيري درختان خزان زده و زيباي سپيدار وحشي قد برافراشته بودند و منظره‌اي بديع پديد آمده بود.

 

 

بدون شرح!
سقف مدرن کاخ واقعاً آخر
سليقه و کار کارشناسانه

 

 
 

بين همنوردان فاصله‌اي افتاده بود و واقعاَ حيف بود که اين مسير زيبا سريع طي شود. پاي رودخانه پر آب رسيديم و از آن رد شديم. پاي تاريخ بوديم. به سختي از ديوار مخروبه به داخل کاخ سابق و مخروبه لاحق رفتم. عکسهاي زيادي گرفتم. واقعاَ از کساني که پس از سالها دست به بازسازي اين کاخ ـــ که عکسهاي قديمي آن واقعاَ زيباست ــ زده‌اند بايد پرسيد که به چه فکر مي‌کردند؟ و با چه انگيزه‌ و نقشه‌اي اين کار را کرده‌اند؟ فقط مي‌توان يک دست مريزادي گفت و نشان لياقت داد!

 

 

تخته سنگي عجيب و زيبا که
مشرف بر کاخ است
 تضاد!

 

 
 

بجز تخريب اثر و تغيير هويت کار ديگري نکرده‌اند. به جاي سنگهاي طبيعي که دور کاخ فراوانند از آجر فشاري استفاده کرده‌اند! يعني سخت‌ترين کاري که مي‌شد کرد! سر ستونها و ته ستونهاي سنگي در هم و بر هم همه جا پخش و پلا، ديوارها در حال ريزش، نخاله‌هاي ساختماني حاصل از بازسازي و حتي تيرآهن و قوطي آهني و ميل گرد در سطح کاخ افتاده است!

 

سقفي از شيرواني وپليت به جاي سقف بالاي ساختمانها بازسازي شده از آجر زده‌اند! که اين امر ديگر بسيار غريب است!

 

 

آثار العجم!
 استراحت!

 

 
 

مردم هم کم نگذاشته‌اند همه جا زباله و پلاستيک و... ريخته شده است. فکر مي‌کنم زباله‌هاي پلاستيکي امسال (سال 90) بسيار بيشتر از کاخ سلطاني پايدار بماند و گردشگران صد سال ديگر از آن مستفيض گردند! در کنار کاخ با دوستان نماز جماعت توپي خوانديم و ناهاري خورديم. خواب ساعت 3 بعد از ظهر زير نور  کم توان خورشيد پاييزي مزه خوبي داشت.

 

 

راه روستايي و کوچه باغي
ميراث فرهنگي! 

 

 
 

به گاه بازگشت کوچه باغهاي شهرستانک هر چه شهر و شهرنشيني بود را از ذهنمان زدود. ميوه‌هاي چيده نشده تابستاني که بر سر آن درختان مانده بودند، به دست دوستان به تطاول رفت! در بين درختان گاه ويلايي شکوهمند منظره را خراب مي‌‌کرد. و فقط مي‌توانيم بگوييم امان از تب ويلاسازي شهرنشينان فعلي و روستاييان سابق!

 

 

کوچه پس کوچه‌هاي شهرستانک
و پيرزنان مهربان آن
 خانه روستايي

 

 
 

پس از يک ساعت راهپيمايي به روستاي شهرستانک و محيط کاملاَ ساکت آن رسيديم پيرزناني مهربان و خوشرو به اصرار دعوت چاي به منزلشان مي‌کردند و چه مهربان بودند. سري به حسينيه محل زديم و به دنبال خودرو به همه جا سر زديم که البته دريغ از ماشين.

 

تنگ غروب جاده آسفالت را به اميد ماشين گز کرديم به سوي دوآب. دريغ از يک بوق ياري‌دهنده. ساعتي بعد شير پاکخورده‌اي با وانت پيکان مسير چند کيلومتري باقي مانده تا دوآب را برايمان کوتاه کرد. بدون چشمداشت کرايه که دعاي خيرمان راهي‌اش کرد همراه با مزدراني که با وي از مسير ديزين به شرق تهران رفت.

 

نيم ساعتي معطل شديم تا ميني‌بوس گچسر به کرج فاصله 55 کيلومتري را طي کرد و ما را با 1500 تومان به ميدان اصلي کرج رساند. پايان سفر خاطره انگيزي که بجاست در بهار تکرار شود. 

 

 

 

 حسينيه شهرستانک و جمعي
 از اهالي شوخ طبع آن! که کلي
 با ما شوخي کردند
 جاده به سمت دوآب

 

 
 

 

 

ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org