» نميخواهيم، نميخواهيم در ايران ممنوع!
جلال فرهمند
ناصرالدين شاه همچون جد گراميش يعني فتحعليشاه فرزندان زيادي داشت که بالاي صد شمردهاند. با اين تفاوت که جدش پس از مرگ فرزند عزيزش عباس ميرزا نوهاش را که فرزند عباس ميرزا بود وليعهد کرد ولي نوادهاش با وليعهد کردن يکي از پسرانش مشکلي نداشت و تنها مشکلش رقابت شديد شاهزادگان همسن و سال براي سلطنت بود.
اولين فرزند مسعود ميرزا ظلالسلطان که کپي پدر بود ولي از مادر غير شازده به حساب ميآمد. مظفرالدين ميرزا که بر حسب نسب به وليعهدي رسيد ولي چندان به دل شاه نمينشت. سومين فرزند کامران ميرزا نايبالسلطنه بود که هميشه دم دست پدر حضور داشت و به هنگام غيبت پدر که مارکوپولووار در حال کشورگردي و جهانگردي بود شلنگ و تخته بينداز دارالخلافه ميشد.
بين اين سه فرزند ارشد، ظلالسلطان چيز ديگري بود و خود همين تک لقب پر طمطراق (ظلالسلطان) که شاه به فرزند داده بود نشانه علاقه شاهانه بود. البته گاه اين سايه کوتاه ميشد که روز سختي مسعود ميرزا بود و گاه بلند که روز خوشي و مستي به حساب ميآمد.
البته روزهاي سايه بلندي او طولاني بود و کمتر به کوتاهي ميگراييد. مسعود ميرزا ظلالسلطان ده ساله بود که طبق رسوم آن زمان که بچه قنداقي را هم فرمانده قشون ميکردند به حکومت مازندران و ترکمن و دامغان منصوب کردند (1276) کودکي خردسال بود که وقت بازيش بود، بازيش حکومتي شد و حکومت را به بازي گرفت. اين انتصاب براي وي آمد داشت چه آنکه حکومتهاي طولاني بر بسياري از ايالات و ولايات يافت.
تازه به بلوغ رسيده بود که داماد عمه خود (يعني عزتالدوله که از اميرکبير دو فرزند داشت) شد و همدمالسلطنه را گرفت. همزمان هم وليعهد يعني مظفرالدين ميرزا باجناق وي گرديد. و اين بازي روزگار بود که اين دو برادر دامادهاي اصلاحگر معروف ايران يعني اميرکبير گردند. پس از اين ازدواج حکمران ايالت مهمي چون اصفهان شد (1283) و اين امر تا سال 1325ق و حکومت برادرزادهاش يعني محمدعلي شاه ادامه داشت. شازده در طول اين سالها به تناوب به حکومت فارس و اصفهان منصوب ميشد. گاه اين ايالت و گاه آن يکي و گاه هر دو را با هم داشت. براي شازده تفاوت اين دو شهر در اين شعر نهفته بود:
به قمارخانه رفتم همه پاکباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي
ولي خودش بر نمط حکومت استبدادي مطلقه رياست ميکرد نه به قمارخانه کاري داشت و نه به صومعه!
از سال 1299 تا 1305ق اوج محبوبيت ظلالسلطان نزد پدر بود به قول معروف جيکجيک مستان ظلالسلطان بود. بيشتر مناطق جنوب و جنوب غرب و غرب در سلطه وي قرار گرفت و به زبان ديگر نفر دوم ملک بي سامان اسکندري شد!
هر سال بابت اين ملک صدها هزار تومان «تفاوت عمل» به دارالخلافه و در واقع جيب شاه سرازير ميکرد و همين مقدار هم صرف جيب مبارک مينمود. به قول سعدي عليهالرحمه:
اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبي بر آورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه که سلطان روا دارد زنند لشکريانش هزار مرغ به سيخ
البته شيخ اجل بايد دوره ناصري را ميديد چه آنکه ناصرالدينشاه به پنج بيضه اکتفا نميکرد خود هزار مرغ به سيخ ميکشيد و بيضهها نصيب غلامان ميشد، هر چند که اين بيضهها همه طلايي بودند! چنين حکومتي تبعات خود را هم داشت. اين مرغ تخم طلا گاهي نميتوانست اين عمل را انجام دهد و گاه سر به عصيان برميداشت. چنانکه در شهرهاي اصفهان و شيراز چندين بار غوغا برخاست که شازده را به سختي ميانداخت و بدخلقش ميکرد. معمولاً مخالفان و غوغائيان از طايفه علما بودند که گاه به علت ظلم و جور و گاه به علت گراني که دو آفت اصلي زمامدارياند پيشواي مظلومان ميشدند و خلقي را به راه ميانداختند هر چند هم تعدادي بودند که به اصطلاح درباري بودند و پشت و پناه الهي شازده! ولي روحانيون عموماَ با مردم کوچه و بازار همراهي ميکردند.
اين شورشها باب ميل شازده نبود. دشمنان داخلي وي که در تبريز و طهران حضور داشتند هميشه مترصد اين فرصت بودند که کارخرابي شازده را به گوش شاهبابا برسانند و خطر شازده را بيش از آنچه هستند ميآراستند. البته ظلالسلطان هم کم اشتباه نکرد حتي خبرهاي موثق موجود است که وي بدش نميآمد وليعهدي را بگيرد و بعدها شاه ايران گردد. اعمال وي مويد اين امر بود. شازده در اصفهان و شيراز لشکر و قشوني آراسته بود که از کل قشون دولت عليه هم مجهزتر و هم خبرهتر بود. و اين امر از چشم شاه بدگمان و بدگويانش يعني کامران ميرزا و مظفرالدين ميرزا دور نميماند.
يکي از اين شورشها غوغاي شيراز به سال 1303 قمري بود. شورشي که شاه را آزرد و حتي زمزمه برکناري ظلالسلطان هم شايع شد. عامل اصلي شورش در آن زمان سيد فالاسيري سيد جنجالي و البته محبوب شهر بود. و دليل آن هم گراني نان؛ گراني ناني که دليل عمده آن صاحبديوان بود. صاحبديوان جهت سوء استفاده انبارهايش را بست و قيمت را به شدت بالا برد. قوت لايموت مردم که البته به نان بود ناياب و گران شد. شورش آغاز شد.
چنانکه گفته شد رهبر اين غوغا سيدعلياکبر فالاسيري روحاني معروف شيراز بود. وي تحصيلاتش را در نجف به پايان برد و به درخواست مردم به شيراز بازگشت. بين مردم احترام خاصي داشت و محل رجوع عامه بود. اين امر حتي به دادخواهي مردم بر ضد ظلم ظلالسلطان هم ميکشيد که سيد در آن دخالت ميکرد. فيالواقع سيد خاري در چشم والي ايالت بود.
اصل جريان شورش شيراز از اين قرار بود:
حدود پنج شش هزار نفر به عنوان اعتراض در مسجد وکيل تجمع کرده و تلگرافي بدين مضمون براي ناصرالدينشاه فرستادند: «ما شاهزاده جلالالدوله را ميخواهيم؛ ولي صاحبديوان را نميخواهيم از جان خود سير شدهايم». صاحبديوان به خاطر حفظ جان که به [باغ] دلگشا رفته بود روز شانزدهم شوال 1303 با تعدادي تفنگچي به شيراز بازگشت و چهارده نفر از علما را حاضر کرد تا حجت را به سيد علياکبر و مردم تمام کنند و يک نفر را بفرستند تا به آنها بگويد که اگر تا فلان وقت متفرق نشوند سيد به منزل نرود و خون همگي مباح است.
همه علما تاييد کرده و به سيدعلياکبر و مردم خبر دادند. مردم قبول نکردند. در همان شب تلگرافي از ظلالسلطان براي سيدعلياکبر فالاسيري ارسال شد تا مردم را متفرق کرده و خودش هم به منزل برود و تا به خواستههاي سيد و مردم جامه عمل بپوشانند؛ ولي صاحبديوان را معزول نکنند. از طرف ديگر تلگرافي از امام جمعه اصفهان براي سيد ارسال شد که ظلالسلطان تصميم داشته به شيراز بيايد تا مردم را تنبيه کند که من شفاعت کردم و مانع شدم. قول دادهاند که اگر مردم را متفرق کنيد و خود شما به منزل برويد خواستههايتان را برآورده سازند. سيد اين تلگرافها را دستآويز کرده و به مردم گفت که من بيش از اين تکليف خود نميدانم در اينجا بمانم. شما هم اگر به حرف من هستيد متفرق شويد. پس از آن سيد به منزل خود رفت و مردم هم متفرق شدند.
پس از چند روز ظلالسلطان تصميم ميگيرد سيد را به اصفهان تبعيد کند لذا به خاطر اين که مردم شورش نکنند او را محترمانه به اصفهان دعوت کرد و ابتدا خوب از او استقبال کردند لکن بهرخ کشيدن فتواي علماي وابسته شيراز درباره آشوبگر بودن و جنون سيد که نوشته بودند: اگر سيد را روانه شيراز کنيد باز هم شهر دچار اغتشاش خواهد شد. و اجبار محرمانه او به اقامت در اصفهان بيانگر اين مطلب است که اين احترام ظاهري به خاطر ترس از ايشان و مردم بوده، نه علاقه به علما و سادات.
جريان شورش به طهران و گوش شاه رسيد. ظلالسلطان که احساس ترس کرده بود نامه بلند بالايي به شاه نوشت. نامهاي که متضمن لعن شورشگران و تعيين چگونگي سرکوب حکومتي بود. ظلالسلطان در اين نامه فيالواقع تز حکومتگران قاجاري را به زبان ساده آموزش ميدهد! «جهت ايجاد آرامش فقط داروي سرکوب و بگير و ببند را تجويز ميکند» و مينويسد ريشه اين شورشها را بايد سوزاند و از جمله شيرازيان را!
وي براي اينکه توپ را به اصطلاح در نيمه حريف بيندازد و براي سبک کردن بيعرضگياش شورشهاي «طهرانيان بر پدر» را بر رخ ميکشد، در واقع طعنه بر شاه ميزند. اين نامه که خمير مايه يک حکومت مقتدر مطلقه استبدادي را به خوبي عيان ميکند به جوابي در خور از سوي شاه زينت مييابد و تز شاهنشاهي را به زيور اقتدارگرايي بيرحم ميآرايد. متأسفانه صفحه اول نامه شازده به شاه مفقود است ولي بقيه نامه حال و هواي آن دوره را به خوبي نشان ميدهد.
[...] و خيال مبارک بر خلع غلام از فارس است ابداَ عرضي ندارد سهل است اگر صدارت عظمي را که اول کار دولت است به غلام مرحمت فرمايند و يک ساعت بعد خلع فرمايند هيچ عرضي ندارم نه ترياک ميخورم نه جلاي وطن ميکنم خود را عزيز بي جهت نميدانم شرف و هنر خود را به خدمت ميدانم لوس و چاپلوس نيستم وجود مبارک را بر خودم رئوفتر از خود ميدانم و وجود مبارک را اعقل و ابصر و اخير از خودم ميدانم و چون ميدانم صلاح مملکت و دولت را بهتر از غلام ميدانند دولت و سلطنت يکصد ساله قاجاريه را براي اجراي خيال خودم معدوم و نابود نميخواهم و با وجود انتساب به دولت خود را نوکر ميدانم و شأن خود را به خدمتگزاري دولت فهميدهام و هر چه صلاح مملکت ولينعمت است همان را با کمال تشکر استقبال ميکنم و اگر رأي مبارک هم بر ابقاي غلام در حکومت فارس است پس در هر دو صورت ترتيبي که غلام در اين مدت فهميده و دانسته است عرض ميکند اگر خلع بفرمايند ترتيبش اين است و اگر استقرار بدهيد ترتيبش آن است در هر يک که ميل مبارک باشد بايد از روي آن ترتيب مقرر فرمايند.
اگر ميل مبارک بر خلع غلام از فارس است پس بايد صرفنظر از ساير ادارات غلام هم بفرمايند يعني از انتظام ساير ادارات غلام صرفنظر فرمايند بلکه در خود اصفهان هم محل حرف است زيرا که ملاهاي يزد و اصفهان و بروجرد و عراق کمتر از سيدعلياکبر فالاسيري نيستند بلکه هر شاگردي و طلبه از اينها خود را ده درجه بالاتر و والاتر از او ميدانند و اگر ملاحظه اشرار و اوباش باشد اعراب فلاحيه و الوار بختياري و اکراد کردستان و کرمانشاهان از اتراک فارس ده درجه زيادتر و شريرترند پس همينقدر که ببينند براي لوطي بازي يک آخوند و چهار نفر اشرار وجود مبارک، فارس را از پسري مثل ظلالسلطان گرفتند البته ساير ولايات بر هم ميخورد و البته غلام از عهده خدمت بر نميآيد.
البته شيرازه کار غلام از هم ميپاشد بلکه عرض ميکنم اين کار سرايت به جاهاي ديگر ايران که در دست غلام نيست خواهد کرد زيرا که وجود مبارک تواريخ ملاحظه فرمودهاند ديدهاند که هر مملکتي که بر هم خورد هر دولتي که منقرض شد اول به همين کارهاي کوچک و همين حرکات وحشيانه عوامانه بوده است و در اين مطلب ميتوانم مشروحات عرض کنم و کتابچهها معروض دارم ولي چون وجود مبارک تمام اين نکات را ميدانيد اين مختصر هم محض تذکار خاطر مبارک است که جسارت گرديد.
پس اگر رأي مبارک بر انتزاع فارس از غلام است بايد تمام اين ادارات را بگيرند که بعد از رفتن فارس ساير جاها را غلام نميتواند اداره کرد و اگر رأي مبارک غير از اين است پس ترتيب اين است که عرض ميشود.
وجود مبارک امروز در مملکت ايران بر تخت چهار هزارساله کياني جلوس فرموده و در حقيقت وارث سلطنت کيان و جانشين اميرالمومنين هستيد که آن همه براي حفظ دولت و دين مردم را کشت و جانشين چنگيزخان و اميرتيمور گورکان و نادرشاه افشارند و اولاد آقامحمدخان شاه شهيد انارالله برهانه هستند. سلطنت مشروطه وامضاي پارلمنت ندارند بايد چشم مردم ايران بترسد بايد قدرت و قوت و شوکت و هيمنه سلطنتي داشته باشند و سلطنت مقتدره مسلط بفرمايند.
|
[1603- 1ع]
پدر شيرازيها را بايد سوزاند (از متن نامه ظلالسلطان)
|
حالا در فقره فارس جناب صاحبديوان را نميگويم خيلي خوب حرکت کرده ولي چه بوده است اين مسئله شورش و بلوا دخلي به عمل تشکـّي مردم از تعدّيات او نداشتند بلکه محرکين داخله و خارجه اين اسباب را فراهم کردهاند.
غلام بعد از آرام کردن شهر شيراز و مردم شرحي مبسوط به قدر هزار بيت کتابچه نوشته و ميرزاحسينقليخان را که معروف حضور مبارک است به چاپاري فرستادم و دستورالعمل لازم را به او دادهام که برود شنبه با صاحبديوان گفتگو کند حرف بزند آن کتابچه تماماَ بخواند جواب صحيح صريح بگيرد اگر تعهدات صحيح و التزام سخت نمود و داد که البته براي آسودگي عمل آتيه و اطمينان از اينکه بعد از اين ميتوانيم مملکتي را بعد از بلوا نگاه داريم بايد او را در کمال سختي و استحکام در فارس مستقر و متمکن داشته باشم يحتمل اين کتابچه در او اثر کرده ترک حرکات ماضيه را بنمايد و امر محالي نيست چنانچه خود غلام چندي در کار اجزاي خود بي مبالات بود و بعد از اينکه آن بلواي اصفهان توليد شد از خواب غفلت بيدار شده و بعد از آن در کمال اهتمام و دقت رفتار کرد صاحبديوان هم شايد از خواب غفلت بيدار شود و بعد از اين در کمال خوبي و خوشي رفتار نمايد و اگر هم باز شيرازيها بخواهند خودسري نمايند [بايد] پدر آنها را آتش زد و به همان ترتيبي که در عريضه مصحوب عباس خان عرض شده است مرحمت فرمايند و غلام يک تنبيه کاملي از آنها بنمايد و همان قسم که مقرر فرمودهاند آن سيد ديوانه را روانه تهران و حضور مبارک نموده و هرگاه باز ترک حرکات سابق خود را نکرد و بناي همان بدسلوکي را گذاشت چنانچه سابق داشت باز هم به اين زودي نبايد او را عزل کرد اگر چه واقعاَ حرکات خوشي نداشت و نصايحي که در اين چند سال به او کردم نپذيرفت و جلو اقوام و عشاير خود را رها کرد و خود غلام هم از حرکات او کمال دلتنگي داشت خواهيد فرمود که در اين صورت چرا معزولش نکردي عرض ميکنم غلام به اين درجه هم مختار صاحبديوان نبودم که بتوانم او را معزول کنم فرضاَ هم بي ملاحظگي کرده او را معزول مينمودم ميآمد به تهران دامن به مکر ميزد هر روز مضمون تازه براي غلام ميساخت کسي هم تو دهني به او نميزد دوستان غلام همه ساکت و دشمنان غلام مهيج و محرک او ميشدند و هزار مرارت و زحمت براي غلام بود حالا اگر نصايح غلام را پذيرفت و کتابچه که فرستاده شد و تعهدات کرد فرستاد چه بهتر.
چرا يک نفر نوکر پيرمرد هفتاد ساله که دولت سي کرور خرج او کرده به حرف چهار نفر از اشرار خراب شود بايد با کمال قدرت پدر شيرازيها را بسوزاند و از او تقويت کرده و او را مستقر و مستقل نمود در سرکار با کمال استقلال داشت و زهرچشمي از شيرازي گرفت که مادامالعمر ترک اين حرکات را کرده بلکه سرايت بجاهاي ديگر هم نکند و ساير ولايات از اين خيالات آسوده شوند خصوصاَ شيرازيها اين عادت را دارند و تاکنون نشده است که بر حاکمي شورش نکنند چنانچه بر خود غلام دو مرتبه شورش کردند بلکه ميخواهم عرض کنم اهالي ايران بد عادتي به اين کار کردهاند.
ملاحظه فرمايند در کدام مملکت است که اين کار شده است در خود تهران دو مرتبه اين بلوا را نمودند واقعاَ بايد کاري کرد که اين عادت از سر مردم ايران بيرون شود و واقعاَ بترسند و واقعاَ بدانند که طريق عرض و تظلم شورش و شرارت نيست و ايران سلطنت مشروطه نيست و نميخواهيم نميخواهيم را متروک دارند بسا فتنه در اين غوغا و بلوا مندرج است که وجود مبارک بهتر ميدانند و اگر جناب صاحبديوان باز همان کارهاي سابق را پيش بگيرد البته بايد معزول بشود و چشمش کور شود و غلام براي فارس بيست نفر اشخاص کافي کاردان سراغ دارد که از جمله بهترين آنها حاجي نصيرالملک است و گمان نفرمايند که حاجي نصيرالملک هم برادر صاحبديوان است بسا برادرها هستند که هيچ رسماَ و معناَ به هم شباهت ندارند مثلاَ عزالدوله هم خود را برادر وجود مبارک ميداند ملاحظه فرماييد قد و ترکيب و صفات و ساير چيزهاي او هيچ مناسبتي به وجود مبارک ندارد نصيرالملک مردي عاقل متمول قول درست حساب درست کافي و خيلي در کارها دقيق است. غلام از او کمال اطمينان دارد سندش از سند بانک انگليس معتبرتر قولش از قول پارلمنت انگليس معتبرتر است اگر او تعهد اين کار را بکند غلام ملتزم همه چيز فارس از تظلم و قسط و غيره ميشود اگرچه حالا هم مسئول است ولي آن وقت اطمينان بيشتر خواهد بود.
نصيرالملک وقتي که همراه صاحبديوان به اصفهان آمده بود چند فقره به وسايل مختلف خواهشمند همين فقره شد و غلام به واسطه صاحبديوان انکار داشت ولي حالا که ميرزا حسينقليخان را فرستادم ضمناَ سپردم که اگر صاحبديوان تعهدات آتيه را درست بکند با او هم صحبتي بدارد و قراري بگذارد اگر او تعهد کند غلام خيلي مطمئن است او ديگر اولاد و کس وکار ندارد بلکه با همه کسان خود هم به واسطه همين سوء سلوکي که دارند مخالفت دارد و يک نفر دختر دارد که آن هم زن قوام حاليه است در هر صورت کارهاي او موافق قانون عدل و عقل است فرضاَ او هم قبول نکند غلام اشخاص ديگر دارد و در زير سر گذاشته است.
چون حالا هنوز خبري از صاحبديوان نرسيده است ترتيب اين کار را نميداند چه عرض نمايد خلاصه عرض غلام اين است که براي اطمينان آتيه از عمل هر جا بايد صاحبديوان را حالا مستقل در کار کرده و پدر شيرازيها را سوزاند اگر صاحبديوان حرکات سابق و قوم و خويش بازي خود را متروک نمود چه بهتر مستقلاَ در کار خواهد ماند و نوکر هفتاد ساله دولت خراب نشده است و اگر باز همان حرکات سابق باشد حالا نبايد معزولش کرد شش ماه ديگر تا آخر سال عملش را قطع کند در اين شش ماه ترتيب کار فارس را درست کرده و به عرض حضور مبارک برساند زيرا که حالا داخل در عمل شده مبلغي تنخواه دريافت کرده است تا بخواهيم تغيير و تبديل داده شود تمام تنخواه امساله فارس بر زمين خواهد ماند چنانچه الان که دوقسط جوزا و سرطان گذشته است صاحبديوان يک پول نفرستاده به علاوه هشتاد هزار تومان هم از بابت سنه ماضيه باقيدار است که زمان بودن اصفهان تفريق حساب کرده و تمسک سپرده و رفته است تا او را معزول کنيم و حاکم ديگر فرستاده شود دو قسط ديگر ميگذرد و تنخواه ديوان بالمره بر زمين خواهد ماند پس بايد يک چندي از او نگهداري کرد و او را مستقر نموده راه عذر او را مسدود داشت که لا محاله وقتي احضار شود بهانه براي مال ديوان نداشته باشد ما هم در ضمن فکر کار خود بوده ترتيبي براي حکومت آنجا قرار بدهيم اول چاه را کنده بعد منار را بگذاريم.
اين مطالب و عرايض در صورتي است که رأي مبارک با خيال غلام همراهي داشته استقرار حکومت فارس را با غلام بخواهند و اگر غير از اينها ميل مبارک قرار گرفته باشد و قسم ديگر بفرمايند بديهي است غلام خانهزاد را حق عرض و جسارتي نخواهد بود.
(الامر الاقدس الاعلي مطاع)
مهر: مسعود
[102054 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102055 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102056 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102057 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102058 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102059 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102060 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)
[102061 ق] (برای مشاهده سند کليک کنيد)