» عليمالدوله و بهار
صمدوردي
دکتر عليمالدوله کسي است که به فرمان رضاشاه به عنوان معالجه برخي از زندانيان را بيرحمانه ميکشد. او روزي به سراغ ملکالشعراي بهار ميرود و به وي ميگويد: اين زندان تنگ و تاريک شايسته مرد اديب و دانشمندي چون تو نيست. بهتر است که خود را به ناخوشي بزني و عازم بيمارستان شوي در آنجا وضع تو خيلي بهتر خواهد بود.
بهار که از کشتار بيرحمانه عليمالدوله در آن بيمارستان کذايي باخبر بود و ميدانست که چه بلاهايي بر سر بيماران ميآورند، از رفتن به بيمارستان دوري ميکند.
بهار ماجراي ملاقاتش با عليمالدوله را طي ابياتي چنين سروده است:
روزي آمد عليم در بر من گفت خود را به ناخوشي ميزن
تا به سوي مريضخانه شوي همنشين با مي و چغانه 1 شوي
زانکه آنجاست در اداره من نانت آنجاست غرق در روغن
گفتم اهل مي و چغانه نيم بنده باب مريضخانه نيم
تن من سالمست و حال درست سکه بر يخ زدي گناه از تست 2
_____________________________
1. چغانه: پرده و نغمهاي از موسيقي است.
2. ديوان بهار، ج 2، ص 14.
|