» سلام عيد نوروز
يکي از روزنامههايي که در زمان رضاشاه منتشر ميشد، روزنامه ستاره بود. مدير روزنامه در خاطرات خود درباره يکي از سلامهاي عيد نوروز نوشته است:
روز سلام رضاشاه بود. نمايندگان بنگاههاي ملي در تالار برليان حضور داشتند. در سمت شمال تالار کارمندان انجمن شهرداري، در سمت شرقي انجمن بازرگاني، در وسط نمايندگان بانکهاي ملي و رهني و کارگشايي و در قسمت جنوب پنج نفر از مديران روزنامهها صف کشيده بودند. همه از ترس رنگشان پريده، هر کس هر دعا و وردي که از بچگي به خاطر داشت ميخواند و بطوريکه رفيق پهلويي نفهمد به آستين و سروصورتش فوت ميکرد. همه ميلرزيدند. گردنها کج، قيافهها حقبه جانب، يکي به ديگري ميگفت: از تو بوي ادکلن و عطر ميآيد، مگر خبر نداري شاه از عطر بدش ميآيد؟ ديگري رنگش سرخ شده، ميترسيد سرفه کند، مبادا سرفه در اتاق مجاور به گوش شاه سابق برسد. خلاصه وزير دربار وقت و رئيس تشريفات يکي را ميگفت دستمالت را بردار و گره کراوات ديگري را به گردنش محکم ميکرد و صف شرفيابشوندگان را بازديد ميکرد و ميگفت هرچه سرفه داريد حالا بکنيد. همه از ترس ميپرسيدند: قربان، اوقات اعليحضرت انشاءالله تلخ نيست؟
پس از چند دقيقهاي که به اين طرز گذشت شاه سابق (رضاشاه) از در اتاق مجاور که وزير دربار در حالي که سرش به زمين ميرسيد با تعظيم [آن را] باز کرد. پادشاه سابق وارد شد همگي چندين بار تعظيم کرديم. و سپس رئيس بانک ملي وقت با صداي لرزان تبريک بنگاههاي ملي را که سرتاپا دعا و ثنا و سپاسگزاري است از ترس با لکنت زبان خواند و بيچاره اشتباهاً گفت: عرض تبريک مؤسسات ملّي را تقديم ميدارم. شاه به جاي تشکر گفت: غلط ميکني هنوز آدم نشدهايد؟ مگر[لغت] بنگاه را به جاي مؤسسه معين نکردهام؟ ديگر تکليف همه معلوم بود.
اوقات شاه تلخ شده بود رنگها مثل ميت سفيد شده بود. شاه در جلوي صف اتاق بازرگاني پرسيد: طلا در بازار پيدا ميشود؟ رئيس اتاق بازرگاني گفت: بله قربان، فراوان است. شاه خنديد. به رئيس بانک ملي گفت: صحيح است که پول طلا در بازار هست؟ عرض کرد: بله قربان، زياد است. جلوي صف انجمن شهرداري گفت: شهرداري عجب کار ميکند! اگر کار ميکرد، من مجبور نبودم هر روز يک رئيس شهرداري عوض کنم. فقط شهرداري کاري که ميکند دزدي است. آب سعدآباد را ميدزدد و بعد ميگويد آبپاشي ميکنيم. همه فهميدند رئيس شهرداري عوض ميشود. جلوي صف [مديران روزنامهها] از من سؤال کرد: تو کي هستي؟
ــ قربان مدير روزنامه ستاره.
ــ پس چرا گراور خوب و قشنگ چاپ نميکنيد؟ چرا کاغذ برقي نداريد؟
هيچ کس جرأت نميکرد بگويد گراور، دوا و زينگ [روسي] ميخواهد که ورودش قدغن است. پول ميخواهد که نداريم؛ ملت هم در روزنامه مطلب نميبيند که خريداري کند دولت هم که فقط زور ميگويد.
مراسم سلام با موزيک تمام شده بود همه به يگديگر تبريک ميگفتند که از خطر نجات پيدا کردند و رئيس شهرباني وقت (سرپاس مختاري) مدير روزنامهها را احضار [کرد] و دستور داد. اگر يک سطر راجع اين موضوعها بنويسيد روزنامه و مديرش توقيف ميشود. 1
__________________________
1. روزنامه ستاره، 6 آبان 1320.
|