» جنگهاي ايران و روس از سير تا پياز (20)
محمدرضا بهزادي
آنطور که گفته شد، سلطنت کودک هشت ماهه يا بنا به قولهاي متعدد کودک دو ماهه که با نام ايوان ششم بر تخت روسيه نشانيده شد، دير زماني نپاييد و طي درگيريهاي مستقيم دختر پطرکبير، اليزابت پطرونا توانست هم کودک و هم مادر و پدرش را که از نزديکان امپراطريس «آن» بودند از صحنۀ سياست روسيه کنار بزند.
در شب 24 نوامبر سال 1741 ميلادي، اليزابت که تيزبيني پدر را به ارث برده بود، دريافت که هنگام جنبش بزرگ فرا رسيده است. بيدرنگ گاردهاي سلطنتي را فراخواند و جوشن بر تن به سوي سربازخانهها شتافت و سربازان را سخت به هيجان برانگيخت و به سوي کاخ زمستاني رهسپار گرديد. وي فاتحانه وارد کاخ شد و مدعيان سلطنت يعني پدر و مادر ايوان ششم را دستگير کرد و به دورترين نقطۀ سيبري تبعيد نمود، گفته شده که وي سوگند خورده بود هرگز فرمان اعدام صادر ننمايد!
آري، در دنياي روسي کارها بدين سبک و سياق ميگذشت. در هيچ يک از کشورهاي اروپايي مانند روسيه آن روزگار، سقوطها و شکستها و پيروزمنديها و کاميابيها، اينگونه پياپي روي نميداد و کارهاي سخت در هم پيچيده کشور، چندان نشانههاي شوم و از ميان نرفتني در خود نهفته نداشت.
تبعيدشدگان شايد زندگي دردآورتري از لحظۀ جانسپاري به دست جلاد را در سيبريه تجربه نمودند، همينقدر ميدانيم که ايوان کوچک در بيست و چهار سالگي، در حالي که شايد خاطرۀ حکومتش را بر روسيه اصلاً به ياد نميآورد، در سراب تاريک و نمور دژ شلوسلبورگ به دست زندانباني مست به قتل رسيد.
امپراطريس اليزابت، دختر پطرکبير، بدينگونه بر مدعيان چيره گشته و در حدود بيست سال سلطنت کرد اما اين مهم بود که اينبار، يک روس واقعي بر سرزمينهاي روسيه فرمانروايي ميکرد! وي در کليساي ارک کرملين تاجگذاري نمود و در سن پطرزبورگ، شهري که صلابت پدرش را در اذهان زنده ميکرد مأوا گزيد. اين شهر افسانهاي را پطر، آنچنان که توصيفش کرديم، با پايمردي و توان عظيمي که در وجودش بود، بنا نهاد. اما شهر ديگر رنگ و بوي پدر را پس از سي و هشت سال خرابي و آشوب نداشت، آرمانهاي پطر در کالبد اليزابت رسوخ کرده وي را واداشت تا در بهبود وضع و توسعۀ اين شهر ساحلي بکوشد به گونهاي که پس از بناهاي اليزابت آن را بعلبک شمال ناميدند، جايي که کاخهايش، با کاخهاي سلاطين عماليق در بعلبک لبنان، سرزمين و ارض موعود برابري ميکرد.
ملکۀ فربه و زيباي روس در عين سياستمداري، از فنون و برکات زنانگي بهرۀ کافي برده بود. زيبا ولي خشن و پرغرور بود و بيشتر علاقهمند دربار فرانسه بود تا روسيه. وي به سال 1709 در روستاي اسماعليوا ((Ismailova اندکي فرانسه و آلماني آموخته بود. به رقص آشنا بود و ديوانهوار به شکار عشق ميورزيد. در سواري مانند پدر رقيبي نداشت اما طبع سرکشش را تنها محراب کليسا آرام ميکرد و نيايشهاي وي زبانزد خاص و عام بود.
آنچنان غرق در آهنگ کلام اُسقف ميشد و در برابر محراب به زانو در ميآمد که ناگهان از هوش ميرفت و در آن حالت گريههاي تند وي حاضران را متأثر ميکرد. از صفات نيک و بد وي در کتب تاريخ فراوان نگاشتهاند اما در اين ميان بايد اذعان کرد، قطع و يقين همچون پدرش، سياست را ميفهميد و براي به دست آوردن آن تلاش مينمود. وي که تا سي و سه سالگي هرگز در کار حکومت مداخله ننموده بود توانست مطالب بسياري را به سرعت فرا گيرد، عدهاي در تواريخ مختلف وي را در کار حکومت فرومانده و بيسياست ميدانند اما بايد دانست که وي تنها فرمانروايي بود که جرئت نمود کارها را به دست روسيان بسپرد و آلمانيان را که از زمان پطر در کار روسيه مداخله ميکردند، از کشور بيرون راند. وي مجلس سنا را اعتباري تازه بخشيد و در بهسازي تشکيلات اداري نقشي بسزا ايفا نمود. در عصر تزارين اليزابت اوضاع اقتصاد بهبود يافت و به وضعيت مالي خراب روسيه بهبود بخشيده شد.
سياست صلحجويي وي در اروپاي آن روزگار باعث شد که اتحاد در اروپا ايجاد شود و اوضاع بهتر گردد ليکن چون اتحاد دول اروپا، با يکديگر به ضرر روسيه از آب درآمد، مخالفان نخست مورد حملهاش قرار دادند و کفايت وي به زير سؤال کشيده شد. پس به ناچار آتش جنگ شعلهور شد. اليزابت ميخواست ثابت کند که جنگ را ميتواند تحت نظارت در آورد و اينگونه بود که سربازان روس، توانستند دروازههاي پروس را فتح نمايند و به نام وي سکه ضرب کنند. اگر کمي بيشتر از اجل خويش مهلت گرفته بود، پروس ضميمه خاک روس ميگشت ليکن مرگ ناگهاني وي بر اثر سکتۀ ناقص که باعث فلج اعضاء وي شد، در پنجم ژانويه 1762، کشور پروس را از خطر انهدام و اضمحلال حکومت رهايي بخشيد. ديگر به آغاز راه چيزي نمانده بود زين پس حکومت در دست روسها بود و اينک زمان آن بود که به آينده فکر کرد، آري آينده... .
|