» آغايان (4)
محمدرضا بهزادي
يکي از اين صورتها که آغايعقوب، اول از همه به دست وزير مختار روسيه رسانيد، اسامي دو تن از زنان ارمني بود در خانه اللهيارخان آصفالدوله. در نتيجه گريبايدوف براي آصفالدوله و ديگران که زنان گرجي و ارمني در خانه داشتند پيغام فرستاد و خواست زنها را براي استعلام و بازجويي از وضعيت انتقال ايشان به ايران و از اينکه مايل به بازگشت به ارمنستان و گرجستان که حاليه جزو امپراطوري دولت فخيمه است، هستند يا خير به نزد او بفرستند! البته بايد بگوييم که حرکات و رفتار ناهنجار و بد و به دور از ادب گريبايدوف بيش از گذشته موجب تيرگي روابط سفارت با دربار شاهنشاهي ايران شد و رجال دولت از وي کينه به دل گرفته و باز به ملاحظات مهمي از جمله اينکه هنوز وضعيت غرامت جنس معين نشده و به اصطلاح گير روس بودند، صرفاً به پيغام شفاهي و دعوت سفير به ترک اين رويه اکتفا ميکردند.
وقتي آغا يعقوب در سفارت روسيه متحصن شد، وزير خارجه دولت ايران ميرزا مسعودخان انصاري گرمرودي اشلقي به گريبايدوف نوشت که با رفتن آغا يعقوب از ايران مخالفتي ندارد ولي بايد وي در محکمۀ شرعيه تهران حاضر شده رفع مرافعه نمايد و حساب و مطالبات پس دهد، و پس از آن کسي را با او کار و حرف و سخني نخواهد بود.
آغا يعقوب که ميديد دولت ايران کماکان در تعاقب رسيدگي به مطالبات خويش پيگير است و از طرفي ديگر، حامي خود را ايلچي دولت غالبي در کشور مغلوبي ميديد، ناسزا ميگفت غافل از آنکه کبريت در قورخانه به آتش کشيده است!
امّا گريبايدوف زير بار محاکمه آغا يعقوب نرفت و از وي حمايت کرد و به وزارت خارجه نگارش نمود که محاکمۀ وي در يک مجلس غير مجالس شرعيه بايد با حضور کنسول روس و آذربايجان انجام شود و اين را به عنوان حرف آخر خويش نسبت به وزارت مذکور قلمداد نمود.
اين جوان سيوچند سالۀ خام و بيتجربه عاشقپيشه و شاعر مسلک چنان در دام افتاده بود که خود خبر نداشت و هر روز به تحريک آغا يعقوب و ديگران بر شدت عمل خود ميافزود و بر استرداد دو زن ارمني خانۀ آصفالدوله تأکيد مينمود.
علي ميرزا ظلالسلطان حاکم تهران و برادر اعياني عباس ميرزا ولايتعهد، ضمن نامهاي به اخواي مرحوم مغفورش اشاره کرد که ميرزا يعقوب به اطمينان و حمايت ايلچي روس ناسزا به شرع و به پيغمبر اسلام (صلوات الله عليه) و دين اسلام گفته و به علما و فضلاي اسلام دشنام داده، استخفافها به دولت قاهره و استهزاها به خلق ايران نموده که اهل شهر اعم از عالم و عامي رنجيده، طاقت ايشان طاق شده است.
در اين اثنا دو نفر زن از ارامنه ولايت عثماني (احتمالاً قارص) در خانه آصفالدوله بودند، و بلدهاي ايلچي به او خبر دادند و بر او امر اينطور مشتبه گرديد که اين دو نفر از اُسراي گرجي در عصر آقامحمدشاه (آقامحمدخان قاجار)هستند. ايلچي به مطالبه برخواست، آصفالدوله گفت اينها از ولايات عثماني ميباشند و دخلي به شما ندارند. ايلچي قبول نکرد، اصرار و شدت کرد و شاهنشاه (فتحعلي شاه) به اللهيارخان حکم کرد که آن دو زن را با آدمهاي خودت روانه بروند نزد ايلچي تا بر ايلچي معلوم شود ايشان از اُسراي روس نميباشند. آصفالدوله حکم شاه را اجرا ميکند و زنها را به سفارت روانه ميکند و ايلچي مرد را مرخص کرده و زنان را نگه ميدارد. قاعده معلوم است که زن نميتواند در خانه نامحرم منزل و بيتوته شبانه نمايد و اين مايۀ بدنامي خواهد بود و علاوه بر آن، در آن شب کذايي آغا يعقوب مجلس شرب خمر داشت و آدمهاي ايلچي يک زن معروف را از شهر آورده بودند.
آن دو زن با ايمان ارمني به مشاهده اين وضع چون ايمان خويش در تهديد ديدند، بناي ناله گذاردند ومردم را بيطاقت نمودند تا وقت صبح که آصف آدم فرستاد تا زنها را بياورند ولي سفير به ايشان اجازه خروج نداد. آصفالدوله از اين خبر چون کوهي از آتش شد و به فکر چاره افتاد، و به علماي اسلام تظلمخواهي نمود. و ساير مسلمين که کمال ناراحتي را از اين مطالب داشتند و در اين ميان ميرزا مسيح مجتهد زبان به تخفيف و بيکفايتي شاه قاجار گشود و به تکليف آدم نزد گريبايدوف فرستاد تا طلب آن دو زن را ادا نمايد و ايلچي در جواب سخنان درشت فرستاد و مردم را به غليان آورد و مجتهد از اين حال نالان شد و رعايا و کسبه به مسجد جامع درآمدند و خود شيخ به منبر رفت.
در اين ميان آن دو شير زن ارمني پيام فرستادند که ما به تمام و کمال اسلام آوردهايم و صاحب اولاد هستيم پس حال که دولت ايران با روس ميثاقي بسته که لغزشي نتواند کرد، علما بر مسند شريعت بايد باعث نجات گردند. و چون اين پيام به علما رسيد مردم را حاضر کردند و پيام قرائت شد و مقصود آن بود که آن زنان را نجات دهند، پس چندين و چند بار نصيحت نامهها بود که به سوي وزير مختار ميرفت ولي اعتنايي نديد تا آخر مردم به هيجان آمده در روز چهارشنبه ششم ماه شعبان 1244 جمع مردم تهران بازار را بسته و به طرف سفارت رفته، پس زدوخورد در گرفت و در آن غوغا طفلي کشته شد و بعضي عمال آصفالدوله فرياد برآوردند که به بهاي خون اين طفل معصوم بايد وزير مختار کشته شود!
پس بر هيجان و شور مردم افزوده گشت، گريبايدوف چون اين حال را ديد، ميرزا يعقوب و زنها را به خارج فرستاد و حتي دستور داد موجودي پولهايش را به ميان جمع بريزند بلکه متفرق شوند، اما مردم غضبآلود، آغا يعقوب را گرفتند و بر در سراي ايلچي با خنجر و شمشير پارهپارهاش کردند و زنها را به خانۀ ميرزا مسيح مجتهد فرستادند. و القصه گريبايدوف در مصافي اينچنين با حمله مردم به داخل سفارت از ميان رفت.