» در حريم مسافر ري (2)
محمدرضا بهزادي
پس از پشت سرگذاشتن صفه طولاني و عريض باغ طوطي ، وارد صحن عتيق که ميشوي دنيا جلوي چشمانت رنگ ديگري ميگيرد. آن طرف وادي زندگان خاموش بود و اين طرف مختلف مردگان بيدار. ابتداي پلههاي صحن عتيق مقبره عبدالله مستوفي است، آنجا که شرح زندگانياش را ملائکه نوشتند. آيا اکنون ميتواند شرح برافتادن پردههاي حجاب را از مقابل ديدگانش بگويد و برايمان از تاريخ قاجاريه در آن جهان نقل کند که اکنون شاهان و شاهزادگان، وکلا و وزراء و گدايان و اغنيا کجايند؟ و اي کاش ميتوانست کتابي تحت عنوان" شرح آنچه پس از مرگ از دولت قاجار ديدهام" را به نگارش آورد. افسوس و صد افسوس که آن را که خبر شد، خبري باز نيامد!
از پلهها تا ورودي در مضجع شريف، مسيري است که براي برخي آخرين مسير است و براي گروهي تازه آغاز راه. از همين راه بود که عباس ميرزا گذر کرد، مقابل ايوان کيوان جايگاه پرحشمت مولانا عبدالعظيم ايستاد و دستها به سوي آسمان بلند کرد و با صداي گرفته استغاثه کرد که بارالها، اين عباس بنده کمترين درگاهت، با تني خسته و رنجور از هجوم روسيان روسياه، دست به دامان شفاعت مردي شده است که غلام و بردگان را ميخريد و آزاد ميکرد و به سروري ميرسانيد. بارالها تو دستگير، آن گاه رو به جانب همراهان و خيل عظيم سپاهيان که در همين صحن مقدس و تار در بازار چهار سوق اول و دوم ايستاده بودند، کرد و با صداي بلند گفت اي دينداران و اي مسلمانان و اي شيعيان علي بن ابيطالب، کجا به غيرت شما ميگنجد که به تسلط کفار روس بر عرض و مال و دين و دولت شما رايت کفر افراشته، و شهادتين از ميان مسلمين برداشته شود، کجا است غيرت اسلام؟ کجا است هميت شريعت سيد انام؟ کجاست حرمت حرم و نساء که پردهنشينان عفت و ناموسند و اکنون بعض ايشان محل تعرض روسند؟ اگر امروز روز عاشورا بود امام از شما ميپرسيد کجايند آنان که ميگفتيم در حق ايشان اکثر شيعتنا العجم؟ اگر نجوشيد با شنيدن اين کلام و نجوييد جهاد دشمنان در اين مقام نميرسيد به شفاعت ما در روز قيام! برآوريد تيغها از نيام و طلب کنيد خون شهدا و بگوييد به آواز بلند که يا حسين اين طالب بدم المقتول بکربلا؟
شايد آن روز در اينجا قائم مقام، پشت سر شاهزاده ايستاده و اشک ميريخت و به گلدستهها خيره مانده بود و زير لب دعا ميکرد، ميدانست روزي آخرين مسير با جبه ترمه آغشته به خون و دستهاي بسته از اين راه خواهد گذشت. اين آغاز تمام راهها است. و چه زيباترين راهي است براي عاشقي. در کنار بانويي از اهالي مملکت ژاپن چادر به سر کرده بود و روي زمين نشسته مشغول دعا بود تازه مسلمان شده و به آيات نوراني قران در کنار سقف خيره مانده ، در ملکوت خويش غرق بود. با خود انديشيدم که اجدادش سالها در معابد شينتو بت پرستيده، به اصول و عقايد کفار سعي بليغ کرده و قربانيها و نذورات بسيار وقف بت بزرگ نموده بودند، سر سوزني در مخيله ايشان نميگنجيد روزي يکي از اولادشان مسلمه شود و از خود بپرسد که حي جمادي پرستد چرا؟، و در کنار ورودي حرم حضرت عبدالعظيم اينک ديدگان به آيات مبارک و مقدس قرآن داشته باشد، و چه زيبا گريه ميکرد. شايد در نهاد ميگفت بارالها شکرت را به جاي ميآورم اي:
فروماندگان را به رحمت غريب تضرع کنان را به دعوت مجيب
و اينجا، جاي رهايي است از خويش، رهايي از تمام آنچه انسان را از خاک شدن باز ميدارد به قول سعدي عليهالرحمه که ميفرمايد:
تو را با حق آن آشنايي دهد که از دست خويشت رهايي دهد
که تا با خودي در خودت راه نيست وز اين نکته جز بيخود آگاه نيست
مقابل درب مضجع به ديوار تکيه دادم، ساعتي خيره به تواتر زائران بنگري، ميفهمي آن چه سماعش خوانند همين حال شوريدگي است، صداها در هم ميپيچد و اشکها جاري ميشود و احوال دگرگون
يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال
چو شوريدگان مي پرستي کنند به آواز دولاب مستي کنند
به چرخ اندر آيند دولاب وار چو دولاب بر خود بگريند زار
به تسليم، سر در گريبان برند چو طاقت نماند، گريبان درند
نگويم سماع اي برادر که چيست مگر مستمع را بدانم که کيست
گر از برج معني پرد طير او فرشته فرو ماند از سير او
و تمام وجود يقين دارم جايي که روح انسان به معراج معني طيران ميکند، همين نقطه است و اين نقطه را ملائک، پاسبان حرم و درگهند و آدميان در افلاک مستغرقند.
|