
» چنگيز عصر جديد (2)
محمدرضا بهزادي
هر چه از محمدعلي شاه بيشتر بگوييم، خواهيم دانست که وي را کمتر شناختهايم. بهتر است کمي به عقب برگرديم شايد بتوان ريشههاي تربيتي و عاطفي معقولي براي رفتارهاي نامعقول وي يافت. به طور کلي زندگي انسان تحت سيطره عواملي است که محيط پيرامون وي را ميسازند. محيطي که شخصي چون محمدعلي شاه را بپروراند، نميتواند از نظر فضاي عاطفي سالم باشد. در عصر قاجار وضعيت کشورداري و حکومتداري و واليگري حکام از ريز و درشت گرفته تا شاهزاده و آشپز اينگونه بوده است.
در قاجاريه بيش از هر شخص ديگري فتحعلي شاه به داشتن حرمسراهاي تودرتو و حوضهاي مرمرين با سرسرههاي بلورين مشهور است که براي اطفاي غرايز خويش جمعيتي از زيبارويان عالم گرد آورده بود و آنجا که سپاه غدار و متجاوز روس در پشت دروازههاي تبريز مشغول نبرد تن به تن با دلاوران سپاه عباس ميرزا بودند و فقط چند ضربت شمشير تا تصرف تبريز فاصله بود، وي در کاخ گلستان نرد عشق ميباخت.
پس از وي ناصرالدين شاه در مقام دوم قرار دارد. شاهي چون جد کبيرش با حرمسراهاي بزرگ و مفصل و دخترکان پير و جوان و به تبع آن طايفهاي از کودکان. تخصص ناصرالدين شاه گلچين کردن ايشان از بستان بود و پرورش آنها در عمارت حرمسراي کاخ گلستان! که خود جاي بحث مفصلي دارد و شايد هنوز به همين دلايل باشد که نسل قاجاريه منقرض نشده و هر يک در گوشهاي از عالم مشغول ثناگويي خاقان مغفور و دعاگويي شاه شهيد سعيد مبرور ميباشند که اگر نبود دورانديشيهاي ايشان، اکنون نام قاجار را بايد از انبارهاي موزههاي تهران و زير دست و پاي مراجعان ميراث فرهنگي يا در قعر گودالهاي سندسوزي جمع ميکردند. بگذريم، کسي که در اين ميان جان سالم به در برد و احدي نتوانست سيرت و صورتش را مشخص کند مظفرالدين شاه بود.
مظفرالدين ميرزا از جواني اشتهاي سيريناپذيري به جنس مونث داشته و حرمسرايش در تبريز به حرمسراي پدر در تهران طعنه ميزده است. جايگاهي که محل عيش و عشرت و خوشگذراني وليعهد ايران بوده و اين طور که پيداست چندان هم بدشانس نبوده و از اين مهلکه جان سالم به در برده ، غافل از اينکه بالآخره رازش از پرده برون خواهد افتاد. شايد بسياري از زنان فتحعلي شاه يا بسياري از گلرخان حرم ناصري از وضعيت خويش در حرمخانه ناراضي بودند، اما دم نميزدند. به هر روي يا از سر ترس يا از شکم سير و يا هر دو نميتوانستند اقدامي صورت دهند. شايد اگر دختر شخص با نفوذي بودند و يا همسرشان وليعهد بود کار راحتتر بود ولي شاهي چون خاقان مغفور و يا ناصرالدين شاه را چيزي جز آنچه ميطلبيدند سير نميکرد، يا خودش يا سرش!. اما وضعيت در وليعهدنشين جور ديگري بود و همسر عقدي وليعهد و ملکه آينده هرگز اين رفتارها را نميپذيرفت و نميگذاشت که هر کسي حتي وليعهد با احساسات و تقيدات خانوادگي و مذهبياش بازي کند. به طور عام بايد گفت هر کسي تاب اينگونه رفتارهاي سخيف را ندارد و با توجه به اين نکته که وليعهد هنوز شاه نشده اين وضع را دارد و اينگونه غيرت زنان یا غيرت طايفه را به مضحکه گرفته پي بازيهاي کودکانه خويش است. از قضا دختر امير که شاهد اين هرزگيها بود تاب نياورده به دربار دايي پناه ميآورد و راهحل را از مادر جويا ميشود، آنچه در تهران در بين ايشان گذشته و چه اتفاقاتي که منجر به جدايي همسر وليعهد از وي ميشود در برخي از کتب به صورت مختصر آورده شده است و شايد برخي از ايشان سند معتبر درستي نداشته باشند.
به هر حال کار به جاهاي باريک کشيد و مادرزن وليعهد که خود از برکشيدگان امير بود و تاب نداشت دخترش ملعبه مظفرالدين ميرزا باشد مطلب را به اندرون رسانيد و عروس را براي گله و شکايت نزد پدر شوهر حاضر کرد. شاه که سخت از اين وضعيت آشفته بود نتوانست عروس را ساکت کند و مسئله به مجلس علما راه يافت و روحانيون از عروس حمايت کرده و حق طلاق را براي وي به رسميت شناخته و ام خاقان را براي طلاق ترغيب کردند. دست آخر دادگاهي با حضور ايشان و ديگر اعضاي خاندان سلطنت تشکيل شد و ام خاقان از مظفرالدين ميرزا طلاق گرفت. در اينجا بود که محمدعلي ميرزا در سلک بچههاي طلاق درآمد و از سايه پر مهر مادري چون ام خاقان که فرزند يکي از تاثيرگذارترين افراد در پنج قرن گذشته کشورش بود محروم ماند. انگار اين طايفه با امير و اميريان سر جنگ داشتند و مطمئنا پس از طلاق ام خاقان وليعهد در آينده به همان ميزان افسوس خورد که پدر تاجدارش پس از شهادت امير روزهاي دوشنبه را در سوگ امير در خلوتخانه خوابگاه ميگريست.
اين عوامل ريز و درشت موجب شد تا محمدعلي ميرزا در يک حالت بحراني رشد و تربيت يابد، گرچه در تبريز همه چيز مهيا بود تا وي نيز مانند پدربزرگش پخته و کارآزموده شود ليکن دست قضا وي را به سمتي برد که برايش مقدر شده بود. گفتهاند گرچه مادرش ترکش کرد ولي پدرش بيش از حد به داشتن چنين فرزندي ميباليد و دوستش داشت، شايد وي را نوه اميري ميدانست که روزگاري نه چندان دور، آن چنان کشورش را تکان داده بود که اگر توطئهچينان ظفر نمييافتند اکنون مظفر، ظفرمند گرديده بود.
يکي ديگر از دلايلي که ميتوان به عنوان عامل بدبختي و تيرهروزي شاهان قاجاريه پس از محمد شاه (به غير از ناصرالدين شاه که معلمان و مشاوران دسته اول لايق در کنارش بودند و وي را به سلامت به تهران رسانيدند و هرچه شد اتفاقاتي که پس از خوردن آب تهران در خلقيات وي رخ داد) برشمرد، وليعهدنشين بودن آذربايجان بود که با دولت روسيه مرزهاي مشترک فراوان داشت و همين امر موجب شده بود تا وليعهدهاي قاجار به خلق و خوي روسي عادت کنند. اثرات وخيم اين اقدام ناصحيح بعدها در اداره کشور و روابط ديپلماتيک پادشاهان قاجار نمود يافت و هرچه بيشتر ايشان را به کام روسيه انداخت.
پس از آنکه مادري کودک را تنها به امان خدا بسپارد، مادرخواندههاي بسياري او را تر و خشک ميکنند که هيچ يک برعکس ظاهر دلفريب هرگز نميتوانند وظيفه مادري را به درستي پيش برند و شايد عدهاي از ايشان از روي عمد کودک را آن چنان که خواهند بار آورند. اين اتفاق نادرست، درست همان وضعي بود که براي محمدعلي ميرزا پيش آمد و پس از آنکه بنيان خانواده از هم پاشيد تربيت وليعهد مظفرالدين ميرزا بر عهده روسها افتاد. ايشان که با تازگي علاوه بر نفوذ بر وليعهد (مظفرالدين ميرزا) بر پسر وي نيز تفوق يافته بودند تربيت وارث تاج کيان را شخصا بر عهده گرفته و برنامه تربيتي وي را در تبريز برعهده آموزگاران روس يا درباريان خيانت پيشه مورد اعتماد روسيه قرار دادند؛ اتفاقي که دست آخر محمدعلي شاه را از اوج تخت نادر به قعر زندان سکندر انداخت.
در اين راستا بد نيست که يکي از تحفههاي روسيه را که در سلک مخالفين و معاندين انقلاب مشروطه قرار داشت و عدم موافقت وي با مشروطهطلبها بر گردنش (که البته پس از آنکه از ايران رفت کلفتتر از گذشته شده بود) آويزان است معرفي نماييم.
شاپشال علاوه بر اينکه در تربيت وليعهد به سبک روسي و با آداب و اخلاق مخالف انگليس سهم بسزايي داشت، معلم وليعهد جهت فراگيري زبان روسي، و مشاور و مشار و نايب و وزير و چند شغل ديگر نيز بر گردهاش سنگيني ميکرده است. در اينجا بايد بگوييم هشت سال تمام به وليعهد زبان روسي درس ميداد ولي محمدعلي ميرزا به زور پس از اين سالها ميتوانست دو کلمه روسي حرف ميزد و به احتمال قطع و يقين اين تنها وجه مشترک بين نوه و پدر بزرگ تاجدار بوده است، زيرا مرحوم محمدحسن خان اعتمادالسلطنه ميگويد که «پانزده سال است که من درس ميگويم [زبان فرانسوي درس ميدهم] و ده سال قبل از من معتمدالملک [ميرزا حسين خان يحياييان، فرزند يحيي خان مشيرالدوله] و پيش از وي حکيم ککوله [پزشک مخصوص شاه] و در زمان وليعهدي و ايالت تبريز جمع ديگر درس داده بودند. ماشاالله از شدت کار و پريشاني خيال هيچ فرانسه نميدانند. چهل سال است [شاه] فرانسه ميخوانند، هنوز در تکلم، ماضي را به جاي مضارع و امر را به جاي نفي تکلم ميفرمايند».
گرچه شاپشال براي ايرانيان يادآور آن همه نامراديها و نامرديهاست ليکن من بشخصه او را يک دانشمند روس ميدانم. شاپشال که از يهوديان شبه جزيره کريمه بوده زياد براي تاريخ ايران شناخته شده نيست. همين قدر از استعداد و دانشش بس که در مدرسه زبانهاي شرقي (السنه ي شرقيه) لازاروف در مسکو که مرجع زبانهاي شرق عالم بوده است تحصيل کرده و به زبانهاي فارسي، ترکي و عربي تسلط تمام داشته است. آنچه معلوم است در ميانسالي بر اثر روابطي که بر ضوابط چربيده و معلوم نيست چطور در و تخته به هم جور شده از عمارت وليعهدي تبريز سر در ميآورد و معلم محمدعلي ميرزا ميشود. بعدها اين شاگرد درس نخوان از خجالت معلم بيشتر سياستمدار تا زبان شناسش بيرون آمده، وي را لقب خاني داده و اديبالسلطانش معرفي مينمايد. نقش وي را در تاريخ ايران با نقش معلم تزار نيکلاي دوم که سرنوشتي چون محمدعلي ميرزا داشت، مقايسه مينمايند با اين تفاوت که وي ... .
قسمت اول
|