
» حقهباز غريب
[در بلژيک] ... بعد حقهباز غريبي آمد مردي بود جوان کوتاه قد زن بسيار خوشگلي هم دارد اسم حقهباز کازنوو ((kaznow حقهبازي را در فرانسه پرستيديژي تاسيون prestidigitation ميگويند بازيهاي غريب درآورد که آدم حيرت ميکرد از جمله ساعتهاي مردم را از بغلشان در ميآورد بدون اينکه ابداً دستي به کوکش بزند يا بخواباند مثلاً در همه ساعتها سه از شب رفته بود باز ميکرد و مينمود در ساعتي چهار از شب رفته بود ديگري هشت ديگري دو ساعت. قفل بزرگي را باز کرده و قفل نموده داد به معتمدالملک که در حجره نزديک به او نشسته بود معتمدالملک خودش قفل کرده زور زد باز نشد قفلي را توي چوبي کرده دو سر آن را داد دست مردم بعد به معتمدالملک گفت تا چند عدد ميخواهي بشمارم قفل باز شود معتمدالملک گفت دوازده حقهباز يکي يکي شمرد سر دوازده که شد گفت قفل باز شو يکباره قفل باز شد گنجفه بازيهاي غريب ميکرد معتمدالملک يک چيزي در کاغذي نوشت حقهباز کاغذ را در حضور مردم سوزانده بعد رفت پاکتي لاک زده خيلي محکم آورد داد دست معتمدالملک بزور پاکت را باز کرد از توي آن پاکت بسته ديگري در آمد همچنين الي بيست پاکت همه بسته و محکم در توي پاکت آخري نوشتهاي که معتمدالملک به خط خود نوشته بود در آورد چهار عدد پول بزرگ در جعبه کوچکي يکي يکي جا داده بدست يکي سپرد بعد از دور ميزي گذاشته روي ميز گلدان حلبي بود اشاره ميکرد از آنجا يکي يکي اين پولها از اين قوطي جرنگ صدا کرده ميرفت توي آن گلدان ميافتاد بعد که قوطي خالي شد رفت گلدان را آورد پولها همه توي گلدان بود اول هم که گلدان را آنجا گذاشت خالي بود همه ديدند خيلي کارها کرد که ديگر نميتوان نوشت بعد زنش را آورد روي صندلي نشاند بسيار زن خوشگل خوشلباسي بود او را به پارۀ دست ماليدنها ميخواباند پس از خوابيدن زنش غيب ميگفت از جمله معتمدالملک نوشت که امشب شب خوبي است حقهباز از زنش پرسيد که چه نوشته است به عينها آنچه نوشته بود بهطور بسيار قشنگ گفت.
سفرنامه مبارکه مظفرالدين شاه به فرنگ، ص 77-78 .
|