ماهنامه شماره 86 - صفحه 4
 

» جنگهاي ايران و روس از سير تا پياز (11)

 

محمدرضا بهزادي

 

صد البته مسلم مي‌نمود که هر دولتي از اين نواحي که قدرت دفاع مناسب از خود را نداشت به فجيع‌ترين وضع و به سرعت غير قابل باوري از پاي در مي‌آمد، شايد اين وضعيت براي هندوستان که در نظام حکومتي و سياسي خويش پس از اُفول قدرت سلسله گورکانيان، دچار اشکال اساسي بود و يا ديگر ممالک با وضع مشابه که هيچگونه برتري نسبت به دولتهاي متجاوز نداشتند مي‌توانست صادق باشد، ولي براي دولت ايران که تاريخ بارها ثابت کرده است هرگز ننگ سلطه خارجي را نمي‌پذيرد و تن به استعمار و اسارت نمي‌دهد، نه قابل باور بود و نه هرگز دولت روسيه مي‌خواست و نه مي‌توانست کل خاک ايران را زير سلطه خارجي و استعماري خويش ببرد.

 

به‌طور کلي استعمارگري مانند زندگي انگلي است زيرا دولت استعمارگر با زبان چرب و نرم وارد شده و خون و شيره جان مستعمرات خويش را مي‌مکد و هرگز نمي‌خواهد ميزبانش از بين برود زيرا زندگي و عيش و عشرت وي بسته به ميزبانش است.

 

به هر حال نتايج جنگ اين را ثابت کرد تا دولت روسيه اگر هم قصد نزديکي به مرزهاي امپراطوري هند بريتانيا را داشت، هرگز نمي‌خواست به آنجا لشکر گسيل نمايد. در اين حال در شمال ايران و امپراطوري روسيه روزبه‌روز وسيع‌تر مي‌گرديد. در مغرب و شمال غرب ايران، تمام دولتهاي اُروپايي تقريباً با روسيه در براندازي امپراطوري ترک نژاد عثماني که به سرعت در قلب اُروپاي غربي پيشروي مي‌نمود، همداستان و همدست شده بودند.

 

در شرق ايران نيز آنچنان که توضيح رفت علف هرز انگلستان در کشور پهناور هندوستان روز به روز استوارتر شده ريشه‌هايش مستحکم‌تر مي‌شد و ثروتهاي سرشار بي‌مانع هند، تمام دولتهاي بزرگ جهان را به آن طرف معطوف مي‌کرد، صد البته که دولت روسيه نيز بدش نمي‌آمد در راستاي اجراي وصاياي پطر کبير، راهي هم براي روز مبادا به هندوستان داشته باشد ولي آنچنان که بسياري از مورخان ايراني و خارجي به غلط ريشه‌هاي اصلي جنگ ميان ايران و روس را تنها و اصلي‌ترين دليل محاربه که در مقالۀ شماره 6 اين مجموعه به تفصيل از آن سخن رفت مي‌دانند، بايد گفت راه را به غلط پيموده‌اند. شايد بتوان اين مطلب و توسعه‌طلبي ارضي روس را در مرزهاي شرقي ايران به خاطر تسلط بر هند؛ را يکي از دلايل بعدي حمله به ايران دانست ولي ريشه‌هاي اصلي جنگ چيز ديگري بود.

 

اگر انگلستان از شمال غرب سرزمين ساکسونها به هند لشکرکشي کرده بود، دولت روسيه هند ديگري را در زير پاهاي خويش و در مجاورت با مرزهاي خودش به نام قفقاز داشت و مي‌دانست ارزش قفقاز در اين زمان براي روسيه کمتر از ارزش هندوستان نيست بلکه بيشتر نيز مي‌باشد، پس سعي مي‌کرد با کمترين ميزان صرف نيرو و انرژي به راحتي قفقازيه و گرجستان و ديگر مناطق آن سامان را به تصرف خويش در آورد و هرگز به آنجا نمي‌انديشيد تا از مرزهاي شرقي ايران به هند بتازد و نقد قفقاز را به نسيه هند واگذارد و آدم عاقل نقد را مي‌چسبد و نسيه را به نسيان مي‌سپارد! اين مطلب از آنجا سهل تر و آسان تر مي نمود که تمام حکام گرجستان از واختانگ يا آراکل (هراکليوس) بارها به روسيه تأکيد کرده بودند که آماده اند کشور را تسليم ايشان نمايند. در آتيه مي گويیم، چه شد حضرات اين را فرمودند. 

 

به‌طور قطع و يقين نه روسيه مي‌خواست به هند حمله کند و نه اين جنگ به اين دليل در گرفت که انگلستان ايران را آلت دست قرار داده بود تا روسيه را از قفقاز بيرون براند يا حتي اينکه روسيه ناچار بود جلوي توسعه‌طلبي امپرياليستي انگليس يا فرانسه را در منطقه بگيرد و يا اينکه حتي روسيه ناچار بود مانع شود تا نخبگان فئودال ايراني کنترل آن منطقه (قفقاز و ماوراي قفقاز) را به دست بگيرند!

 

اسباب و عللي که نخستين ايشان را اين مي‌دانم که دولت نوپاي قاجاريه که براي کشورهاي بيگانه چيزي جز يک حکومت ملوک‌الطوايفي موقت به نظر نمي‌آمد، ناچار بود حاکميت خود را بر ولايتهاي مرزي شمال غربي بيشتر رسميت بخشد و اين از آنجا نشئت مي‌گرفت که با مسائلي که گفتم اوضاع قفقازيه را مورد تهديد نظامي روس مي‌ديد.

 

بايد اشاره کنم اين دليل، تنها دليل شروع محاربه بود و نمي‌تواند دليل ادامه آن تلقي گردد. در آتيه مي‌گوييم، که اين وضعيت با چه ديدگاههايي از طرف ايران و روسيه همراه بود و دليل تداوم جنگ چه مي‌توانست باشد.

 

به بحث خودمان باز گرديم، به هر روي اوضاع ايران در آغاز جنگ اينگونه بود، زماني که گرجستان به روسيه ملحق شد، روسيه به سرعت در آنجا نفوذ خويش را شرح و بسط داد و توانست در آنجا حکومتي جدا براي خويش ترتيب دهد.

 

الکساندر اول تزار روسيه، در طي مراحل اوليه درگيري در امور قفقاز شاه ايران را دشمن جدي به حساب نمي‌آورد و همسو با اعتقاداتي که در دوره حکومتهاي قبلي شکل گرفته بود، ايران را قرباني جنگهاي پياپي داخلي مي‌دانست که در آنها يکي از رقيبان به عنوان قوي‌ترين براي مدتي کوتاه روي کار مي‌آيند و به همين منوال از ميزان قدرت به در مي‌روند. از نظر تزار فتحعلي‌شاه که وي را در نامه‌ها باباخان مي‌خواند و حتي از گفتن عبارت شاه در پسوند نام وي ابا دارد، يکي از حکام خودکامه مناطق مختلف ايران است و بس، افکار نادرستي که خيلي زود جاي خويش را به تعابير ديگري سپردند...

 

 

الکساندر اول

فتحعلي شاه


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org