
» جنگهاي ايران و روس از سير تا پياز (10)
محمدرضا بهزادي
فتحعليشاه با آن که در اوج جواني يعني سن 27 سالگي به پادشاهي ايران رسيده بود، مهمترين خصوصيت يک جوان که هم اکنون شاه مملکتي پهناور چون ايران نيز شده است، يعني دليري و جنگاوري را که پيش از اين صحبتش را کرديم، نداشت و در حقيقت همه معايب آغامحمدخان را دارا بود ولي از محاسن او که اهمشان، تدبير و شجاعت باشد بويي نبرده بود. به همان ميزان بلکه بيشتر مالدوست و لئيم بود. درزمان وي تمام امور خاقان بود اگر ميبينيم در عصر ايشان برخي از هنرها به مقتضاي درجه استحکام و قوت خويش، نظير خطاطي و نگارگري رسيدند، بيشتر به جهت علاقه خاقان به اينگونه دست آفرينيها بود و هرگز در آن تاريخ حمايت از هنرمند به خاطر خودش صورت نگرفت.
برگرديم به سخن خويش، به هر حال اين جوان روي آغامحمدخان را در لئامت سفيد کرده بود زيرا خواجهتاجدار از پرداخت خرج و مخارج لشکرکشي و حقوق سربازانش خودداري و طفره نميرفت و بايد بگويم بالعکس اين خصيصه در فتحعليشاه وجود داشت و اين شايد يکي از مهمترين دلايل شکستهاي پيدرپي وي از دولت روس بود، مهم اين بود که وي از پرداخت حقوق سربازان و رسانيدن خوراک و علوفه به دواب و رسيدگي به اسباب ايشان در ميدان جنگ خويشتنداري ناميموني روا ميداشت و گهگاه هم اميد داشت تا از انگلستان در مخارج جنگي خزانه وي را مورد حمايت خويش قرار دهد.
اعتقاد شديد به خرافات از هر قسم و هر فرقهاي از اوراد و اذکار از گبريان ايران باستان گرفته تا نحس و سعدي ستارگان و توسل به دعانويسان و رمالان و طلسمها و جادوها و ... امثال اين اباطيل و مزخرفات بيپايه و اساس که شايد پشيزي نميارزيد ولي شاه بيشمار زر جعفري و سيم حلبي را بر آن مصرف مينمود، جبن طبيعي او را سختتر و چندين برابر کرده بود و به همين جهت قوه تعقل و تصميمگيري در شدايد از وي سلب گرديده بود. حس خودپسندي و خود برتربيني که پيش سخن آن رفت، ديگر نياز به توصيف ندارد. بهترين معرّف روحيات او اين است که خويشتن را مردي بسيار زيبا و جذاب تصور کردي و خويشتن را يگانه شرق و غرب عالم امکان دانستي و احترام و تکريم و تعظيم هر قوم و ملتي از پادشاه روس و پروس گرفته تا امپراطور زنگبار و ناپلئون و سلطان عثماني را فرض ايشان بايستي و دانستي و از اين دعاوي گذشته، در اواخر عمر خويش به ميرزا نقي عليآبادي که به لقب صاحبديوان ملقب و به صاحب متخلص بود و از شاعران و منشيان زبردست زمان وي بود و در همان ايام [اواخر حکومت و عمر فتحعليشاه] به منصب صاحبديواني و يا به اصطلاح دوران پيش از انقلاب رياست دفتر مخصوص شاهنشاهي را در عهده گرفته بود، دستور داد رسالهاي مطابق دعاوي وي در شرح احوال حضرت اسکندر غلام و دارا التزام يعني خاقان کشورگشاي بنويسد و او هم رسالهاي کوچک به انشاي متکلف معمول اوايل عصر قاجار به نگارش در آورد و آن را «شمايل خاقان» نام گذاشته است و در همان عصر نسخههايي متعدد به خط خوشنويسان معروف آن روزگار نوشته و تذهيب کردهاند و پس از مرگش، فحواي رساله را بر سنگ مرمر مقبرهاش در حرم حضرت فاطمه معصومه سلامالله عليها با خط نيکو کندهکاري نمودند. درباره اينکه موقعيت کشور و مملکتداري در عصر فتحعليشاه چگونه بود، در مقالههاي پيشين سخن به کفايت رفته است.
اوضاع اسفبار حرمسراي هزار نفري وي را گفتم و البته علاقهاي به باز کردن اين مبحث ندارم و نميخواهم درباره آن بگويم زيرا خلاف ناموس ملت است که ملتي و ملکي در دستان شاهي اينچنين نوبرانه خرمالو است در چله تابستان!
تنها بايد اشاره کرد، در ميان فرزندان خاقان مغفور شايد به عدد انگشتان دست آدم حسابي پيدا نشد که دلش به حال ملک و ملت سوخت و اولين ايشان عباسميرزا نايبالسلطنه بود و ديگران به اجمال عبارتند از نسوان؛ بانوي مخدره ضياءالسلطنه شاهبيگم که جد مادري خاندان انصاري کنوني و جده اعلاي استاد عزيزم سرکار خانم نوشآفرين انصاري از فرهيختگان زمانهاند و ديگر شاهزاده عليقليميرزا اعتضادالسلطنه است که جد پدري خاندان بياني است. و... اما پاکيزه بومتر و پاکيزهخوتر و دليرتر از عباسميرزا وجود ندارد. دعوي وليعهدي برادرانش پس از وفات جانسوزش، گريبان دولت قاجار را تا عصر ناصرالدين شاه گرفته بود.
در تمام جنگهايي که وقايع آنها را به تفصيل انشاالله تعالي خواهم گفت، به حق فرماندهي سپاهيان بر عهدهاش ميبود و الحق که چه جانفشانيها در اين راه در زير فشار و تحقير و نامردميهاي برادران و ديگر اقارب خويش تحميل کرد. به جرئت ميتوان گفت سي و هفت سالي که فتحعلي شاه پادشاه ايران بود، وخيمترين دورۀ پادشاهي معاصر، نه بلکه تمام تاريخ ايران است چه در اين دوران آنچنان که اگر خداوند متعال بخواهد انشاالله خواهيم گفت به اين اندازه نواحي مهم و بلاد و اقطار از دست ايران برون نرفته است!
اي کاش توانم بود تاريخ را به عقب ميراندم و اين ابيات را از سعدي عليهالرحمه در گوش فتحعليشاه زمزمه ميکردم؛
دو تن پرور اي شاه کشورگشاي يکي اهل رزم و دگر اهل راي
ز نام آوران گوي دولت برند که دانا و شمشير زن پرورند
هر آنکو قلم را نورزيد و تيغ بر او گر بميرد مگو اي دريغ
قلمزن نکو دار و شمشيرزن به مطرب که مردي نيايد ز زن
نه مرديست دشمن در اسباب جنگ تو مدهوش ساقي و آواز و چنگ
بسا اهل دولت به بازي نشست که دولت برفتش به بازي ز دست
شايد اصليترين قضيه در عرصه بينالمللي در عهد فتحعليشاهي، رقابت دولتهاي بزرگ اروپايي و آسيايي در تصرف و جنگ و جهانگشايي بود. اوضاع وخيم و بحرانهاي داخلي از يکسو و قرار گيري دولت قاجار و ايران و ايراني بينواي تهيدست در ميان چنگالهاي استعمارگران، وضعيت خطرناکي را براي ايران رقم ميزد، اين زمان مصادف زماني بود که رقابت سخت و سنگيني بين دولتهاي بزرگ و مقتدر در تصرف نواحي زرخيز آسيا و آفريقا در گرفته بود و تکليف کشورهاي کوچک به سادگي قابل پيشبيني بود.
|