ماهنامه شماره 75 - صفحه 6
 

 

 » چوب و فلک

جلال فرهمند

farahmand@www.iichs.org

 

ياد دوره دبستان و نوجواني به خير. هر چند آن زمان که ما تحصيل مي‌کرديم ــ اوايل دهۀ پنجاه ــ خبري از تنبيهات دوره قاجار نبود ولي کم و بيش شمه‌اي از آن بر ما نمايان مي‌شد. دبستان محموديه، خيابان سيروس، کوچه مؤيد احمدي.

 

ناظمي داشتيم که علاوه بر ناظميگري معلم کلاس سوم ما هم بود؛ آقاي قاسمي. الان که چهره وي به نظرم مي‌آيد تنم مي‌لرزد. سيبيلي کلفت که بر چهره خشنش خوش مي‌نشست و بر ترس همگان مي‌افزود.

 

کلاس سوميها که شلوغ مي‌کردند ــ فرقي نمي‌کرد يا هر کلاس ديگري ــ همه از دم تا دم چوب مي‌خوردند. البته نور چشميها اندکي آهسته‌تر. کلاس پس از تنبيه عمومي ديدني بود. صداي گريه و شيون همگي به آسمان و کف دستها با فوت کردنهاي ممتد بر دهان!

 

البته اين کتک تئوري و فلسفه‌اي هم پشتش خوابيده بود. خدا رحمت کند معلم تعليمات ديني ما را ــ  آقاي دانيالي ــ هنوز چهره‌اش پيش چشمم است، پير مردي قد بلند و پهن شانه که به قول معروف با آن سن و سال خوب مانده بود. فلسفه اين کتک را چنين توجيه مي‌کرد: تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر!

 

جالب اينجا بود که اين فلسفه براي ما نوآموزان که نامي از ارسطو و افلاطون و ملاصدرا نشنيده بوديم بسيار بديهي و مفهوم به نظر مي‌آمد!

 

البته اين بماند که دانش‌آموز شري داشتيم عصار نام که از ديوار راست بالا مي‌رفت و همان ناظم سيبيل کلفت با ترکه‌اي که مش ممد ــ باباي مدرسه ــ در حوض خيسانده بود، دمار از روزگار کف پاي وي در مي‌آورد. پا متورم مي‌شد و صحنه‌اي جانگداز ايجاد مي‌کرد. وقتي عصار با سختي راه مي‌رفت انگاري از کميتۀ ضد خرابکاري بيرون آمده است! البته آن روز ما کميتۀ ضد خرابکاري را نمي‌شناختيم. من فکر مي‌کردم اين چوبکاري آقاي قاسمي به کف پاي عصار که به تنهايي انجام مي‌داد همان فلک است که از گذشتگان شنيده بوديم که البته هم بود و هم نبود. بودش براي آن بود که چوب به کف پا زده مي‌شد و نبودش براي آن بود که چوب و فلک آدابي داشت که قاسمي اجرا نمي‌کرد.

 

فلک چوب بلندي داشت که در ميانۀ آن تسمه‌اي کار گذاشته بودند که پاي شخص خاطي بر آن محکم مي‌شد. دو سر چوب به دست دو دانش‌آموز محکم گرفته مي‌شد و ترکه‌اي نم‌دار که در آب خيسانده بودند به دست محصلي ديگر بر کف پاي خاطي مي‌شکست! البته اين اعمال بعدها در تصاوير و فيلمها ديده شد. جالب حضور دو دانش‌آموز ديگر در تنبيه يار دبستانيشان بود. يعني دست همه در اين امر خير آلوده مي‌شد!

 

به هر حال، ظاهراً چوب و فلک از اصول اوليه و بديهي تعليم و تربيت در گذشته بود و مو لاي درزش نمي‌رفت. چنانکه شعراي ماضي ما نيز با اشعارشان بر آن صحه زده‌اند:

 

نه امروزست سوداي جنون را ريشه در جانم

به چوب گل ادب کردي معلم در دبستانم       

يا

ما طريق رهنمايي از خرد آموختيم

چوب تعليم از عصا دارد به کف استاد ما

 

يا شيخ اجل سعدي در کتاب گراميش ــ گلستان ــ در باب تأثير بد اخلاقي! در تربيت مي‌فرمايد:

 

            معلم کتّابي را ديدم در ديار مغرب ترشروي و تلخ گفتار، بدخوي مردم‌آزار گداطبع ناپرهيزگار که عيش مسلمانان به ديدن او تبه گشتي و خواندن قرآنش دل مردم سيه کردي. جمعي پسران پاکيزه و دختران دوشيزه به دست جفاي اوگرفتار، نه زهرۀ خنده و نه ياراي گفتار، گه عارض سيمين يکي را تپانچه زدي و گه ساق بلورين ديگري را شکنجه کردي. القصه شنيدم که طرفي از خباثت نفس وي معلوم کردند، بزدند و براندند. پس آنگه مکتب وي به مصلحي دادند، پارسايي سليم، نيکمرد حليم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتي و موجب آزار کس بر زبانش نرفتي. کودکان را هيبت استاد نخستين از سر بدر رفت و معلم دومين را اخلاقي ملکي ديدند، ديو يک يک شدند؛ و به اعتماد حلم او علم فراموش کردند؛ همچنين اغلب اوقات به بازيچه فراهم نشستندي و لوح درست نا کرده در [سر] هم شکستندي.

 

             استاد معلم چو بود بي آزار                        خرسک بازند کودکان در بازار

 

            بعد از دو هفته در آن مسجد گذر کردم و معلم اولين را ديدم که دلخوش کرده و به مقام خويش آورده. انصاف برنجيدم و لاحول گفتم که دگر[باره] ابليس را معلم ملائکه چرا کردند! پيرمرد ظريف جهانديده بشنيد و بخنديد و گفت:

 

           پادشاهي پسر به مکتب داد            لوح سيمينش بر کنار نهاد

           بر سر لوح او نبشته به زر                جور استاد به که مهر پدر

 

و آخرالامر حرف اوليا و پدر و مادر جهت تسلاي فرزندان کتک خورده اين بود: چوب معلم گل است هر که نخورد خل است!

 

از اين مطلب که بگذريم و از تعليم و تربيت ابتدايي بيرون بيايم در امر حکومت نيز چوب و فلک کاربرد فراواني داشت. يکي از رايج‌ترين نشان حکومت قدرتمند تنبيه کردن است. البته تنبيهات هر چه از گذشته به امروز نزديک شويم آدمي‌تر مي‌گردد. چه بستن مجرم به دم اسب، چه دهانه توپ گذاشتن، شمع آجين کردن و صدها ابتکار آموزنده ديگر قرون وسطايي بود!

 

دم دست‌ترين نحوه تنبيه دورۀ قاجار همين چوب و فلک است. عامي و شامي هم نمي‌شناخت. هر کس هم بود از اين فيض عظمي محروم نمي‌شد. درباري، سرباز، بازاري، ثروتمند، فقير، نزديکان شاه و غيره. براي همين هم حاکمان و رؤسا هميشه چوبشان در نم بود:

 

کند سفله مست در کعبه قي         اگر چوب حاکم نباشد ز پي

 

ولي همين چوب و فلک گاه دردسرساز مي‌شد. چوب زدن سيد هاشم قندي به دست حاکم ظالم طهران به جرم گرانفروشي قند، کام قاجاريان را تلخ کرد. و از همان زمان سلطنت را از کف آنان بيرون کرد.

 

بخورد آخرالامر چوبي دويست         نفس راست مي‌کرد گفت نيست

 

در اين شماره بهارستان جهت تنبيه ابناي جديد بشر و يادآوري گذشتگان آنان تعدادي از تصاوير چوب و فلکي حکومتي و مکتبي را انتخاب کرديم که با هم مي‌بينيم.

 

 

[1139- 8 ع]
آماده کردن سهام‌الدوله براي سياست در شيراز
[61655- 275م]
 تنبيه متهم با فلک، جالب شخص پشت فلک است
 که شمارش ضربه مي‌کند
[3304-1ع]
سياست متهم در زنجان، غل و زنجيريهاي پشت
سر عبرت مي‌گيرند! 
     

[193-6ع]
فلک کردن کنيزکي از کنيزکان خاندان معيرالممالک
[124368- 275م]
 اين هم فلکي که به شکل کارت پستال در آمده جهت عبرت جهانيان!
[3059-4ع]
 متهم چه راحت زير فلک غنوده است!
     

 [63968/1 – 275م]
عکس يادگاري با چوب و فلک!
[3801-1ع]
يکي از عکسهاي مشهور چوب و فلکي مکتب‌خانه. کودکان چه با ادب نشسته‌اند!
[3623-7ع]
 فلک کردن مدرن در دوره معاصر! به نظر پس از شهريور بيست است

 


ارسال به دوستان    نسخه قابل چاپ
نام:                  
*رايانامه( Email):
موضوع:
* نظر شما:


 
 
www.iichs.org