» اسم شبِ ميرزا کوچک خان جنگلي
بعد از آنكه اينجانب به سمت رياست سربازخانه معين شدم، عده ]اي[ بايد از نفرات به نوبت دم درب خروجي سربازخانه قراول بدهند و هر شب اسم شب مخصوص تعيين ميكردم و اسم شب را به قراول درب سربازخانه ميدادم و دستور اكيد داده بودم احدي بدون داشتن اسم شب حق ندارد از سربازخانه خارج شود. هر شب اسم شبي كه تعيين ميكردم يك نسخه هم به مرحوم ميرزا ميدادم. اتفاقاً يكي از شبها فراموش كردم كه اسم شب را به مرحوم ميرزا بدهم ــ منزل ايشان در سه كيلومتري گوراب زرمخ ]واقع بود كه در آنجا[ با عيالشان بود ــ، با اينكه با هم در يك اتاق بوديم. من چون جوان بودم به خواب كه ميرفتم تا صبح بيدار نميشدم. ايشان از اين خواب سنگين من استفاده كرده خواستند به منزل خود بروند، غافل از اينكه اسم شب ندارند و به ايشان اجازه خارج شدن نمي دهند. اتفاقاً قراولها از ايشان اسم شب را خواسته و چون نداشتند به ايشان اجازه خارج شدن ندادند. به ناچار آمدند در اتاقي كه من خواب بودم آهسته وارد شدند و در جاي خود خوابيدند.
صبح كه براي نماز بيدار شده بوديم، ديدم مرحوم ميرزا بعد از نماز شروع كردند به خنديدن و زياد هم ميخنديدند. اسباب خيالم شد، از ايشان سؤال كردم آقا ميرزا امروز چرا اينقدر ميخندي؟ باز زيادتر خنديد. هيچ علت خنده خود را به من نگفتند. بعد از يك ساعت كه از اتاق خارج شدم براي تعويض قراول، قراول شب به من اطلاع داد كه ديشب مرحوم ميرزا خواست از سربازخانه خارج شود چون اسم شب نداشت بر حسب دستور شما اجازه نداديم از در خارج شود. بعد فهميدم آن همه خنده براي همين بود. بعد از آن تاريخ بدون هيچ وقفه هر شب اسم شب را در ورقه نوشته به مرحوم ميرزا ميدادم.
منبع:
خاطرات سعدالله خان درويش ( از ياران ميرزا کوچک خان جنگلي)
|