» يعقوب را يک يوسف گم شد
بار خدايا! چون مرگ و گور و حساب را ياد کنم چگونه از دنيا بهرهاي پس از تو خواهم، از آنکه تو را ميخوانم راحتي در حال مرگ بي برگ، و عيشي در حال حساب بي عقاب، [امام محمد باقر (ع)] اين ميگفتي و ميگريستي. تا شبي او را کسي گفت: «يا سيد چند گويي؟». گفت: «اي دوست! يعقوب را يک يوسف گم شد. چنان بگريست ــ عليه السلام ــ که چشمهايش سفيد شد. من ده کس از اجداد خود يعني حسين و قبيله او را در کربلا گم کردهام. کم از آنکه در فراق ايشان ديدهها سفيد کنم؟» و اين مناجات به عربي بود و به غايت فصيح.
(تذکرة الاولياء)
|