» اندر عواقب شلتاق کردن
فرهاد رستمي
پرده اول
جعفرقلي از پاريس برگشته، زبان فارسي را که در چهل سال فرا گرفته بود در چهار ماه بالکل فراموش کرده، در عوض مثل بلبل فرانسه بلغور ميکند. اين خاصيت ممالک راقيه عالم است انسان چنان تحت تأثير فرهنگشان قرار ميگيرد که هفت پشتش را فراموش ميکند و از اينکه عمهاش هنوز شليته ميپوشد عرق شرم بر جبين ميآورد. سکته نکند خيليه. خيلي از فک و فاميل نامترقي و همولايتيهاي نامتمدن خوشش ميآيد کرور کرور براي ديدن او ميآيند.
پرده دوم
دوربين زوم ميکند روي ابروهاي پاچه بزي جعفرقلي. برايش در مجمعه چاي ميآورند. ابروان را کره ميکند و زهر خندي ميزند که تمدن و فرهنگ فرنگ را يدک ميکشد و بر فرق همولايتيها ميکوبد و خيلي آمرانه و شمرده در حالي که سعي ميکند لهجه نداشته باشد و « ر» را نزديک به «ق» ادا کند ميگويد: براي من کفي (Coffee) بياوريد و کمي آب و يک عدد چنگال. دوربين ميرود روي صورت همولايتيها. در هر صورت فقط يک جفت چشم ديده ميشود.
پرده سوم
جعفرقلي به همراه عدهاي از دوستان انتلکتوئل که البته همگي بيشتر از او در فرنگ حضور داشتهاند (برخي چهار ماه و ده روز و برخي حتي تا پنج، شش ماه) ميخواهند جريدهاي برپا کنند تا مردم را بياگاهانند که در فرانسه شاه را کشتهاند. «اي مردم از قاتلان لوئي شانزدهم ياد بگيريد. شما بايد رولسيون1 کنيد وگرنه کنستي توسيون2 حاصل خواهد شد».
پرده چهارم
جعفرقلي خودش از اين حرفهايي که زده متحير است و چنان جوگير شده که محال است بي خيال شود. محمدعلي شاه با آن غبغب معصوم وقتي تصور ميکند که ممکن است مانند لوئي شانزدهم سر از بدنش جدا شود رعشه ميگيرد و مثل بيد ميلرزد. چنان خوف کرده که مستقيم ميرود سراغ لياخوف و او را به پطر کبير قسم ميدهد که از اين کابوس نجاتش دهد. لياخوف شال و کلاه ميکند که فردا مجلس را بمباردمان کند.
پرده پنجم
مجلس را بمباردمان ميکنند. جعفرقلي خان به سفارت انگليس پناه برده. قزاقان تير و تخته مجلس را که هيچ، خاک آن را هم به توبره کشيدهاند.
پرده ششم
سي سال بعد؛ جعفرقلي خان با يک دو بيتي به تندروي نسل خودش اعتراف ميکند:
يکي مشروطه خواهي اندرين دشت
همه شلتاق ميکرد و همي گشت
به پيري او همي گفت اي دريغا
جواني هم بهاري بود و بگذشت
_______________________
1. انقلاب
2. مشروطه
|